بزن مطرب که گاه وجد وحال است
نه گاه درس وبحث وقیل وقال است

 

آیت الله سید مرتضى جزایرى

بزن مطرب که گاه وجد وحال است
نه گاه درس وبحث وقیل وقال است
بزن مطرب که هنگام سماع است
مرا با غم به یکباره وداع است

همه نامحرمان اکنون برونند
برون ازمحفل عشق وجنونند
زمان باده وساقی و جام است
چه ترس از شیخ وبت های عوام است

بدین قول خوش ای مطرب به پاخیز
نوای دل زچنگی خوش در آمیز
نه من از این طرب بفشانمى دست
که آمد درطرب بالا وهم پست

همه ذرات عالم در خروشند
زساقی ولایت باده نوشند
بزن مطرب به آهنگ عراقی
قدح پر کن که وجه الله باقی

در آهنگ بلند بو عطایی
بکش از دل نوای هل اتایی
درون عالمی وحش و دد و دیو
میان مردمی نا مردم از ریو

درون تیرگی های شب دهر
میان یک جهانی ظلمت وقهر
درون ظلمت کفر مشوه
منافق مردمی بدخواه وگمره

زقعر عالم تن پر کشیده
در اوج عالم جان سرکشیده
زخاک وخاکدان ها پاک گشته
خدایی گشته بر افلاک گشته

ز اضداد ومراتب ره سپرده
سبق تا خانه مقصود برده
تجلی کرده ورخ را نموده
نه چشمی دیده نه گوشی شنوده

درون تیر شب مهتاب کرده
به کام تشنگانش آب کرده
اگر بالا نشسته ماه بوده
و گرنه یوسفی درچاه بوده

همه دور تجلی کرده او طی
که تا این جام ها را کرده پر می
زکفر محض وایمان کرده ظاهر
جناب اولیت گشته آخر

تو ای مطرب به زلفش چنگ می زن
نوای خوش در این آهنگ میزن
به تیغم گر زند دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم

کمال حسن درحد نصاب است
زکاتم ده که مسکین وفقیرم
چنان پر شد فضای سینه از دود
که نقش خویش وگم شداز ضمیرم

قدح پر کن که من در دولت عشق
جوانبخت جهانم گرچه پیرم
بیا بامن به صحرای تهامه
زسر بفکن تو دستار وعمامه

سرودی خوان تو با آواز رومی
در آدم حق ببین و کن سجودى
زافتان چرخ و تاافتان زمین است
ندای اسجدوا کاندر طنین است

احد اندر تعین گشته واحد
تعالی شان من لیس له ند
در آهنگ بدیع وجاودانه
سرود غیب جان شد این ترانه

اگر دل دلبر پس دل کدومه
اگر دلبر دل دلبر چه نومه
دل ودلبر به هم آویته بینم
ندونم دل کیه ودلبر کدومه

در آن بیگانگان جمع وانبوه
زده بانگی که لرزان گشته زان کوه
صف اندر صف منافق را دریده
در اوج هیبت اللهی رسیده

ز مابلغ ترست گاه تبلیغ
وگر بارد به فرقش زآسمان تیر
زالله یعصمک نیرو گرفته
که تا ازشیر حق بازو گرفته

فراز خور شده مه شام دیجور
که تا کرده عیان نور علی نور
در آن صحرا که پر از وحش ودام است
فراز دست پیغمبر امام است

در آن صحرا که پراز دیو وغول است
طنین انداز آوای رسول است
در آن صحرای پر از کینه وآز
رسول حق برآورده است و آواز

که هر کس را که من مولای اویم
زحق می گویم واز خود نگویم
علی مولا و ناز برترین است
ولی اولین و آخرین است

ببیندش که بر دستم فراز است
همه حسن وکمال ولطف وناز است
ببیندش همان غیب الغیوب است
شناسیدش که سلطان قلوب است

خلیفه حق درون خاکدانها
امام کل فراز آسمانها
خدا راصورت است ار چشمش اینست
وگر دست است و اینش آستین است

درون غیب جان نفس رسول است
برون جسم وتن زوج بتول است
ولی هرنبی وهر ولی است
علی است و علی است و علی است

به جز در عشق او دینى نباشد
ایا بى مهرش آیینى نباشد
خداوند همه اهل یقین است
امیر مومنات ومومنین است

خدا ! شو یار آنکو یار اینست
مدد کن آنکه را در کار اینست
خدا شو دشمن آنکش نشد یار
شکن هر کوشکستش داد و در کار

تمام نعمت واکمال دین است
همین است و همین است و همین است
رها کن خانه صاحبخانه بین باش
رها کن جسم و با دل همنشین باش

شدم من مست و عقل از کف نهاده
من وخم غدیر و جام باده
در اوج عشق او بالا گرفته
زساقی یک سقا مینا گرفته

فنا ازخود شده زوگشته باقی
تعالى شانه من شان ساقی
سقاهم ربهم چبود بیندیش
طهورا چیست صافی گشتن از خویش

بر آمد آفتاب صبح تشریق زاقیانوس پرامواج تفریق
نه غیب الغیب حق اندر ظهور است
هو الله احد الله نور است

چه نیکو بنگری غیر از علی نیست
جمال کل جز از او منجلی نیست
جناب کل تجلی در علی کرد
علی را زین سبب بر کل ولی کرد

علی بود و علی بود و علی بود
علی بود و علی بود و علی بود
که ازحق برهمه هستی ولی بود
علی بود و علی بود و علی بود

به هر بالا وپستی او ولی بود
علی بود و علی بود و علی بود
درون نغمه افسونگر دوش
کز افسونش جهانی مست ومدهوش

درون ناله مرغ سحرگاه
که صد سوز است و با آن ناله همراه
درون لای لای مادرانه
که از عشق خدا دارد نشانه

درون دره ها وکوه وصحرا
درون فرش پایین عرش بالا
درون لرزش مهتاب در آب
درون جلوه شبگاه مهتاب

درون وصل مهجوران مجنون
درون حسن لیلی عشق مجنون
درون آشکارا ونهان ها
درون ذره ها وکهکشانها

درون سبز دشت نو بهاران
درون لاله هاى کوهساران
درون اشک پرسوز یتیمان
درون بخشش دست کریمان

درون ترک و زهد پارسایان
درون با عبادت آشنایان
درون هر چه خوبی هر چه بود خوب
درون هر محب و آنچه محبوب

درون نعره وقهر دلیران
درون شعله آه اسیران
درون رانش هر مطرب مست
درون هر چه بود وباشد وهست

درون ذکر یاهو ذکر هو هو
درون هر من و تو هر من او
على بود و على بودو على بود
که از حق بر همه هستى ولى بود

على بود و على بودو على بود
به هر بالا و پستى او ولى بود
سخن نه از اتحاد و نى حلول است
که این هر دو ز عقل بوالفضول است

حدیث از وصل و هجران برتر آمد
چو متن از شرح خود افزونتر آمد
حق اندر خلق مطلق کى نماید
مگر اندر تعین رخ گشاید

ولایت در تعین گشته غیب است
ولى حق است وحق بیرون ز ریب است
مراتب خلق باقى بین مراتب
در امر آن ولى والله غالب

مراتب خود فنا در ذات اویند
که در اطلاق ذاتى مات اویند
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
قد رعنا رخ زیبا ى ته بینم

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=16082

7 Comments

  1. mm

    با عرض سلام و ادب
    اشعار آیت الله سید مرتضی جزایری را از کجا میتوانیم پیدا کنیم . هرچقدر در اینترنت جستجو کردم چیزی پیدا نکردم . با تشکر فراوان

      1. سید رضا خانیان

        سلام یاعلی مدد در کتاب آفتاب قدم

  1. زهرا مناقبی

    چقدر استفاده کردم! خیلی ممنون از شما.

      1. با سلام و تحیت بانو زهرا
        سپاس از توجه و اظهار نظرتان
        با مودت و مهر سید محسن نبوی

  1. کریم

    اگر آن ماه نمونه. رخ خود را بنمونه
    همه بتهای جهان را. سر جاشون مینشونه

    ان شالله

      1. با سلام و تحیات کریم عزیز
        انشالله به امید ظهورشان
        با مودت و مهر سید محسن نبوی

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند