“در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای
سوختم زبن آشنایان ای خوشا بیگانه‌ای”

اشعار ملک الشعرای بهارملک الشعرای بهار » اشعار » غزلیات (غزل۹۲)

شعر سخن پروانه

در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای
سوختم زبن آشنایان ای خوشا بیگانه‌ای

بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هریکی سوزد به نوعی در غم جانانه‌ای

گر اسیرخط و خالی شد دلم‌، عیبم مکن
مرغ جایی می‌رود کانجاست آب و دانه‌ای

تا نفرمایی که بی‌پروا نه‌ای در راه عشق
شمع‌وش پیش تو سوزم گر دهی پروانه‌ای

پادشه را غرفه آبادان و دل خرم‌، چه باک
گر گدایی جان دهد درگوشهٔ ویرانه‌ای

کی غم بنیاد ویران دارد آن کش خانه نیست
رو خبر گیر این معانی را ز صاحب‌خانه‌ای

عاقلانش باز زنجیری دگر بر پا نهند
روزی ار زنجیر از هم بگسلد دیوانه‌ای

این جنون‌ تنها نه مجنون را مسلم شد بهار
باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانه‌ای

شعر سخن پروانه - در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=2147

2 Comments

  1. فرزاد

    پشت کامیون خاور نوشته بود:
    در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای
    در سر پیچ نگیر سبقت، جان من، مگر دیوانه ای؟

      1. با سلام و تحیات
        دقیقا دوست عزیزم؛ بسیاری از نوشته‌های پشت وانت ها و کامیون ها کم از جملات حکیمانه حکیمان ندارد.
        با مودت و مهر سید محسن نبوی

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند