گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

اشعار حافظ شیرازیحافظ » غزلیات (غزل ۲۵۲)

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

خرم آن روز که با دیده گریان بروم
تا زنم آب در میکده یک بار دگر

معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر

یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر

گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر

راز سربسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر

بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=2185

1 دیدگاه

  1. دریغا هر چه محبت جان است نگوی یار مهربان است تو چه دانی که ایزد جام جهان است سلامی به رنگ عشق به شما عزیزمهربان

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند