در ادامه بخش چهارم کتاب نشان از بی نشان ها (رسائل) به مباحثی همچون (حقوق مسلمانان بر یکدیگر، ریاکاری و سالوس، عجب و خودبینی) می‌رسیم. مطالبی که به قلم حکیم الهی مرحوم آیت الله علی مقدادی اصفهانی قدس سره از بیان پدرگرامیشان آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی (اصفهانی) بیان شده است.

لاین جدا کننده متنحقوق مسلمانان بر یکدیگر

معلی بن خنیس گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم، حق مسلمان، بر مسلمان چیست؟
فرمود: «سبع حقوق واجبات ما منها حق الأ و هو واجب ان ضیع منها شیئاً خرج من ولایه الله و طاعته و لم یکن الله فیه نصیب. قلت: جعلت فداک و ما هی؟ قال: یا معلی، انی علیک شفیق اخاف ان تضییع و لاتحفظ و تعلم و لا تعمل. قلت: لا قوه الا بالله. قال: حق منها ان تحت له ما تحب لنفسک و تکره له ما تکره لنفسک و الحق الثانی ان تجتنب سخطه و تتبع مرضاته و تطیع امره والحق الثالث ان تعینه بنفسک و مالک و لسانک و یدک و رجلک و الحق الرابع ان تکون عینه و مرآته و دلیله و الحق الخامس ان لا تشبع و یجوع و لاتروى و تظمأ و لاتلبس و یعرى و الحـق السادس ان یکون لک خـادم و لا یکون لاخیک خادم فواجب ان تبعث خادمک فیغسل ثیابه و یصنع طعامه و یمهد فراشه و الحق السابع ان تبر قسمه و تجیب دعوته و تعود مرضه و تشهد جنازته و اذا علمت ان له حاجه تبادر الى قضائها و لا تلجأه الى ان یسالکها و لیکن ان تبادر مبادره فاذا فعلت ذلک وصلت ولایته بولا ینک و ولایتک بولایته.»
یعنی: « مسلمان را هفت حق واجب بر مسلمان است، همه این حقوق واجب و لازم الرعایه است و اگر مسلمان، یکی از آنها را مراقبت نکند، از حیطه دوستی و عنایت حق و اطاعت او خارج گردیده است و از عنایت حق متعال او را نصیبی نیست. عرضه داشتم: فدایت شوم، این حقوق را برای من، توضیح فرما، فرمود: ای معلی، من نسبت به تو دلسوز و مهربانم، می ترسم که اگر بر آنها آگاهی یابی، در حفظ و رعایتشان نکوشی و پس از علم به آن حقوق در عمل به آنها همت نکنی. گفتم: «لا قوه الا بالله.» آنگاه فرمود: اما نخستین حق آن است که هر چه برای خود می خواهی، برای برادر دینیت نیز بخواهی و آنچه بر خود نمی پسندی، بر او هم روا نداری. حق دوم آن است که از موجبات خشم او بپرهیزی و اسباب رضایت خاطر او را فراهم سازی و از فرمانش سرباز نزنی. سـوم آنکه با نفس و مال و زبان و دست و پای خود، یار و مدد کارش باشی. چهارم آنکه چشم و آئینه و راهنمای او باشی. پنجم آنکه تا او گرسنه و تشنه است، خود را سیر و سیراب نسازی و تا او برهنه است، بر خویشتن لباس مبارائی، ششم آنکه خدمتگزار خود را فرمان دهی تا جامه های او را بشوید و خوراکش را آماده و بستر آسایشش را مهیا کند. هفتم آنکه بهره او را در هر امر، نیکو معین کنی و خواهشش را بپذیری و در بیماری به عیادتش بشتابی و به هنگام مرگ، بر تشییع جنازه اش حاضر شوی و اگر آگاه شدی که حاجتی دارد، خود در برآوردن نیاز او مبادرت ورزی و نگذاری که به اظهار حاجت خود، نزد تو مجبور گردد. اگر اینگونه عمل و نسبت به حقوق یاد شده رعایت و مواظبت کردی، بحقیقت، شرط برادری و اتحاد را به جای آورده ای.

و نیز از حضرت امام صادق علیه السلام مروی است که : «من نفس عن مؤمن کربه نفس الله عنه کرب الآخره و خرج من قبره و هو ثلج الفواد و من اطعمه من جوع اطعمه الله عن ثمار الجنه و من سفاه شربه سفاه الله من الرحیق المختوم،»
یعنی: «هر کس که غصه و اندوه قلب مؤمنی را مرتفع کند، خداوند، اندوه آخرت را از او بر طرف خواهد فرمود و با دل خشنود و قلب مسرور از قبر، بر خواهد خاست و هر آن کس که مؤمن گرسنه ای را خوراک دهد، خداوند از میوه های بهشتی به او خواهد خورانید و هر کس که مؤمنی را به جرعه آبی سیراب کند، خدایش از رحیق مختوم سیراب خواهد کرد.»

شهید ثانی نور الله روحه، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده است که : «المسلم اخوالمسلم لا یظلمه و لایشتمه. من کان فی حاجه اخیه کان الله له فی حاجته و من فرج عن مسلم کربه فرج الله بها عنه کربه من کرب یوم القیامه و من ستر مسلما ستره الله یوم القیامه.»
یعنی : «مسلمان، برادر مسلمان است؛ پس نباید که بر او ستم کند و به او ناسزاگوید. هر کس که در رفع حاجت برادر دینی خود بکوشد، خدایش حاجت روا خواهد کرد و هر کس غمی از دل مسلمانی بردارد، خداوند، غمهای قیامت را از دلش بر خواهد داشت و هر کس که عیب پوش مسلمانی شود، خداوند در قیامت، پرده از کارش بر نخواهد گرفت.»

برقی از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده است که: «من اخلص النیه فی حاجه اخیه المؤمن جعل الله نجاحها على یدیه و قضى له کل حاجه فی نفسه صدق الصـادق علیه السلام.»
یعنی: «آن کس که به خلوص نیت، در رفع نیازمندی برادر مؤمن خود بکوشد، خداوند، آن حاجت را به دست او بر آورده خواهد ساخت و نیز هر حاجت که در دل خود او باشد، روا خواهد فرمود.»

شعر

عبادتی نبود در جهان از آن بیشی
که مرهمی نهد از لطف بر دل ریشی

به زیر پای تو جبریل بال فرش کند
اگر پیاده شتابی به کار درویشی

حضرت امام علی بن الحسین علیهما السلام در «حدیث خیط» (۱) پس از آنکه مراتب معرفت را باز گفت جابر پرسید: یابن رسول الله، بعد از اکتساب این معارف کامله، آیا ممکن است عملی موجب نقصان در انسان گردد؟ فرمود:
«نعم، اذا قصروا فی حقوق اخوانهم و لم یشارکوهم فی اموالهم و فی سر امورهم و علانیتهم و استبدلوا بحطام الدنیا دونهم فهنا لک تسلب المعرفه و تنسلخ من دونهم سلخاً و یصیبهم من آفات هذه الدنیا بلایا هم مالا یطیقونه و لا یحتملونه من الأوجاع فی انفسهم و ذهاب مالهم و تشتت شملهم لما قصروا فی بر اخوانهم. قال جابر: غممت و الله غماً شدیداً و قلت: مـا حـق المؤمن على اخیه المؤمن؟ قال علیه السلام: یفرح لفرجه و یحزن لحزنه اذا حزن و یتفقد اموره کلها فیصلحها و لا یغتنم بشیء من حطام الدنیا الفانیه الا واساه حتى یجریان فی الخیر و الشرف قرب واحد. قلت: یا سیدی، کیف اوجب الله کل هذالمؤمن على اخیه المؤمن؟ قال: لأن المؤمن اخ المؤمن من ابیه و امه على هذا الامر و لا یکون اخاه الا و هو احق بما یملکه فاذا کان من ابیه و امه و لیس یعرف هذا فلیس له ان یملکه شیئاً: و لا یورثه و لا یرثه: قال جابر: قلت: سبحان الله و من یقدر على ذلک؟ قال: من یرید ان یقرع ابواب الجنان و یعازق الحور الحسان و یجمع معنا فی دارالسلام. قال الجابر: فقلت: هلکت و الله یابن رسول الله، انی قصرت فی حقوق اخوانی و لم اعلم انه یلزمنى على هذا التقصیر کل هذا و لا عشره فانا اتوب الى الله تعالى یابن رسول الله، مماکان منى من تقصیری فی رعایه حقوق اخوانی المؤمنین،»
یعنی: «آری، اگر نسبت به حقوق برادران دینی خود کوتاهی کنند و آنان را در اموال خود، شریک و سهیم نسازند و آشکار و نهان امر خود را با ایشان در میان ننهند و از مال و مثال دنیا، تنها خود بهره گیرند بجرم آنکه در احسان نسبت ببرادران خود تقصیر کرده اند، معرفت از آنان، سلب و این لباس، از اندام جانشان، متنزع خواهد شد و آفات و بلاهای این جهانی چنان بر ایشان فرود خواهد آمد که تحمل نتوانند کرد و به دردهای طاقت فرسا گرفتار و مال و منالشان نابود و جمعشان پراکنده خواهد شد، به جرم آنکه در احسان نسبت به برادران خود تقصیر کرده اند. جابر گوید: از سخنان امام به اندوهی گران در افتادم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا، حق مؤمن بر برادر مؤمن خـود چیست؟ فرمود: آنکه به شادمانی او، شاد و در اندوه او، اندوهگین باشد و با تفقد در کار او به اصلاح حال او پردازد و در هر سودی که از حطام این جهان فانی نصیب او می گردد، برادر خویش را نیز سهیم و شریک سازد و با وی به مواسات رفتار کند، تا آنجا که در هر حال متحد بوده و در نیک و بد روزگار از یکدیگر جدا نشوند. گفتم: ای مولای من چگونه است که خداوند، این حقوق را برای برادران مؤمن مقرر فرموده است؟ فرمود: مؤمن، هر گاه با ولایت ما باشد، همچون برادر ابوینی نسبت به مؤمن دیگر است و در مال برادر خود حق تصرف خواهد داشت. لیکن برادر ابوینی هر هر گاه به این ولایت معتقد نباشد حق نیست که چیزی به او بدهند، نه ارث به او می رسد و نه از او می تواند ارثی ببرد. گفتم: سبحان الله، چه کسی را توانایی رعایت این حقوق هست؟ فرمود: «آن کس را که آرزوی کوفتن درهای بهشت و معاشرت با حورالعین در دل باشد و بخواهد که در «دارالسلام» با ما همنشین گردد. جابر گوید: گفتم: ای پسر پیامبر خدا، پس من به هلاکت و تباهی فرو افتاده ام؛ زیراکه در حق برادران ایمانی خود، تقصیر کرده و نمی دانستم که به مجازات این تقصیر، به احوالی که فرمودی و یا به ده یک آن گرفتاریها مبتلا خواهم شد. اینک من از تقصیرات خود در حق آنان، به پیشگاه خداوند متعال توبه و انابه می کنم.
۱- حدیث خیط حدیثی است طولانی و در جلد هفتم بحارالانوار باب ۸۵ آمده است.

شعر

اینکه گاهی میزدم بر آب و آتش خویش را
روشنی در کار مردم بود مقصودم چو شمع

خوشه چین خرمن اخلاص خودکن خلق را
نخل بی‌بر ابر بی‌نـم بـحر بی‌گوهر مباش

این روایت از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است: «ما من عبد یمتنع من مونه اخیه المسلم و السعى له فی حاجه قضیت اولم تقض الا ابتلی بالسعى فیما یأثم علیه و لم یوجر.»
یعنی: «بنده ای نیست که از کمک و مساعدت برادر مسلمان خود، امتناع ورزد و در انجام حاجت او نکوشد، مگر آنکه بکوشش در معصیت دچار شود و بهره ای هم از آن نخواهد برد.»

لاین جدا کننده متن

ریاکاری و سالوس

جمیع علمای اسلام، رضوان الله علیهم، به بطلان عبادتی که ذره ای ریا در آن یافت  شود فتوی داده اند. به سابقه این امر، در انزوائی که در کوه «گراخک» از توابع ارض اقدس مشهد رضوی دست داد، از خیالم گذشت که موضوع ریا و ریاکاری را رسیدگی و شناعت و فضاحت آنرا در ضمن تشبیهی روشن کنم و چون به مصداق روایتی که از حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام رسیده است که فرموده اند: «مطالب مشکل را با امثله بهتر از سایر طرق می توان توضیح داد و تفهیم کرد» به ذکر مثال زیـر مـبادرت می ورزم :
به نظر آوریم که پادشاهی فرمان دهد تا از میان زنان و دختران سرزمینی که مردمانش به زیبایی مشهورند، دختری را در کمال وجاهت و نهایت سلیقه و طبع خوش برای خدمت خاص او انتخاب کنند و به حضورش آورند. مأموران، پس از کوشش و جستجوی فراوان، دختری را، با همه جمال و کمال، و با صرف مخارج بسیار، انتخاب کنند و او را به کجاوه زرین بنشانند و در میان گروهی از خدم و حشم و محافظان از منازل عدیده عبورش دهند و به کاخ با شکوهی، مجهز به لوازم شاهانه، فرود آورند و خدمتگزاران برای آسایش او اقسام خوراک و شیرینی را فراهم آورند و در خدمتش دست ادب بر سینه نهند. استادان هر فن انواع هنرها و رقص و آواز و موسیقی را به دخترک بیاموزند. پس از اینهمه تلاش، هنگامی که دختر شایسته محضر پادشاه شد، اندام او را پس از شستشو با عطرهای گرانبها خوشبو سازند و مشاطه ها برای زیبایی او اهتمام ورزند سپس او را با لباسهای حریر و دیبا و جواهرهای گرانبها بیارایند. آنگاه محفلی با حضور بزرگان قوم آماده کنند. حجله ای پر از عطر و نور برای پادشاه و دخترک بیارایند و در آن شب زفاف همه در انتظار مقدم شاه باشند که ناگهان دریابند اثری از دخترک در حجله نیست پس از جستجو و تلاش فراوان، در منتهای حیرت وی را در طویله ای پیدا کنند که با یکی از چهار پا داران خلوت کرده و با آن زیبایی و لباس و آرایش دل به خربندهای خوش کرده باشد.
حیرت بیشتر می شود که اگر از وی بپرسند: تو با چنین رنگ و بو و و کمال، و با آنکه شاهی در انتظار تو بود، چه شد که به این ذلت تن در دادی؟ و جواب بشنوند که کسی مرا وسوسه کرد که اگر با این مرد طرح دوستی افکنم هر زمان که به چیزی از انبار نیازمند شوم بی درنگ حاجتم را روا می کند و با این زیبایی و جلوه ای که دارم در چشم این مرد قدر و منزلت فراوانی خواهم یافت، وی به شان و شوکت من ایمان خواهد آورد و در هر مجلس و محفلی از من توصیف و مرا ستایش خواهد کرد. بر اثر این وسوسه ها بود که من با او خلوت کردم.
حال می فهمیم که قدر و قیمت این دختر در نظر حاضران و ارزشش نزد پادشاه تا چه حد سقوط می کند و بی عفتیش تا چه حد بر همه روشن می شود و عذر بدتر از گناهش او را تا چه پایه حقیر و اندک مایه خواهد کرد.
باری ای عزیز، حال ریا کار کم از حال آن دخترک نیست. پروردگار عالم او را از کتم عدم به وجود آورد و به مفاد «خمرت طیئه آدم بیدی اربعین صباحا» یعنی : «گل آدم را به دست قدرت خود، چهل بامداد بسرشتم» «ثم سواه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده قلیلا ما تشکرون» (۱) ۔ یعنی: «سپس خداوند او را بیاراست و از روح خود در کالبدش دمید و برای شما آدمیان، شنوایی و بینایی و دلها قرار داد اما کمتر این نعمت ها را سپاس میگزارید.»

به مفهوم کلمات مبارکه فوق، خداوند متعال، خمیر مایه آدم را به دست قدرت خود، چهل روز، بسرشت و او را آرایش تمام داد. پس از صورت بندی او در کمال ممکن، از روح قدسی خود در او دمید و به او گوش و چشم و قلب که مدار تکمیل و تکامل انسان است، مرحمت فرمود که به واسطه گوش، گفتار حق و سخن حکمت آمیز آموزگاران بشر و علماء را بشنود و به چشم، در آثار عظمت پروردگار بنگرد و شنیده ها را با دیده ها تطبیق دهد و با قلب خود که تعبیری دیگر از قوای عاقله و درا که آدمی است، به تفکر و تدبر بپردازد و نشانه ها و آثار و آیات حق را تشخیص دهد که «…. ان فی ذلک لآیات لقوم یعقلون» (۲) یعنی: «در این عجایب و شگفتی های آفرینش، نشانه هایی برای خردمندان است.»

۱ – آیه ۹، سوره سجده، قرآن مجید
۲- آیه ۴ سوره رعد – قرآن مجید

خلاصه آنکه پروردگار عالم، انسان بیچاره را به مضمون آیه «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.» (۱) بیافرید و خود پس از این خلقت عجیب و غریب فرمود: «… فتبارک الله احسن الخالقین»(۲) و روح او را از عوالم مختلف به نشأه این جهانی آورد و به صلب پدر منتقلش کرد و پس از آن، در رحم مادر، قرار و استقرارش داد و به مفاد اخباری که در زمینه حمل و ولادت، رسیده است ملائکی را مستحفظ فرمود تا از شر شیاطینی که در صدد آزار جنین و یا سقط آن و یا ایجاد امراضی از قبیل خبط و جنون در او هستند، نگاهش دارند. با تولد نوزاد، دل مادر، به امر حق، چنان بر او مهربان می گردد که در مقام پرورش و پرستاریش از هیچ فداکاری دریغ نمی کند و از شیره جان خود به او می نوشاند و شبها به خاطر استراحت کودک، از خواب و آسایش خود چشم می پوشد. قلب پدر نیز به فرمان حق تعالی، نسبت به طفل، رقت می گیرد. پروردگار عالم پـدر کودک را به کارهای سخت و سنگین وا می دارد تا مایحتاج فرزند را از این طریق فـراهـم آورد و آسایش و آرامش او را تأمین کند. گذشته از پدر و مادر، ملائک و خدامی از سوی حق، مأمور جوانب مختلف وجود او هستند.

ابروباد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

«و آتاکم من کل ما سألتموه….» (۳)

گر نویسم شرح او بی حد شود
مثنوی هفتاد مـن کـاغذ شود

پس از آن، انبیاء کرام را مبعوث فرمود تا طریق معرفت و عبادت به او بیاموزند. «هوالذی بعث فی الأمیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه…» (۴)

۱ – ( آیه ۴، سوره تین، قرآن مجید) یعنی: حقاً که انسان را در بهترین قوام بیافریدیم.
۲ – (آیه ۱۴، سوره مؤمنون، قرآن مجید) یعنی: پس آفرین بر خداوندی که بهترین آفرینندگان است.
۳ – ( آیه ۳۴، سوره ابراهیم، قرآن مجید) یعنی: و هر چه از خداوند خواستید، به شما مرحمت کرد.
۴- (آیه ۲، سوره جمعه، قرآن مجید) یعنی: خداوند است که در میان درس ناخواندگان، پیامبری از نوع بشر مبعوث فرمود تا آیات خدا را بر ایشان تلاوت کند و آنان را پاک سازد و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد.

و این سلسله جلیله برای تربیت و تزکیه و تعلیم آدمی، رنج فراوان بردند و خون دلها خوردند علاوه، دانشمندان در راه تعلیم او زحمتها بر خود هموار کردند تا او به مثل، خواندن و نوشتن بیاموزد و پیوسته بفراوانی کوشیدند تا احکام شرع خداوندی را از منابع آن، استخراج و به او تفهیم کنند تا قابلیت عبادت در وی پیدا شود. تازه اینها برخی از نعمی است که پروردگار عالم برای تکمیل انسان به او عنایت فرموده است. «… و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها….» (۱) و به مفاد آیات و احادیث، مقصود از آفرینش آدمی و آنهمه نعمت و رحمت، معرفت و بندگی بندگان نسبت به ذات مقدس بـاری تعالی است که «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» (۲) و «یا بن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی» (۳) و «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (۴) و اینک برای آنکه قابل مجلس انس حضرت حق گردد، پروردگار از آسمان، آب پاک و پاک کننده فرو فرستاد «…. و انزلنا من السماء ماء طهوراً» (۵) تا آدمی خود را از کثافات ظاهری و باطنی، پاک و طاهر سازد و پلیدی حدث و خبث را از خویشتن بزداید وزان پس، در مقام نماز، در محراب پرستش حق بایستد و در خبر است که هفتاد صف از ملائک پشت سر نماز گزاری که در آغاز اذان و اقامه گفته باشد می ایستند و به او اقتدا می کنند. باری فرشتگان مستحفظ و ملائک موکل نماز برای بالا بردن عبادت بندۂ نمازگزار حضور می یابند،که ناگهان قلب این نمازگزار بیچاره که پس از انجام آن مقدمات و ذکر تکبیرات به نماز داخل شده است، متوجه فلان و بهمان و یا عمر و زید ناتوان تر از خود می گردد. به طمع جلب منفعتی یا به خیال خام آنکه در محافل و مجالسی تعریف و ستایشش کنند، از حضرت حق، جل و علا، غافل می شود و در اندیشه جلوه دادن عبادت خود می افتد.
اینکه به وضوع تمام می توان این نماز گزار غافل را شناخت و از فضاحت کارش آگاه شد، رسوائی چنین کسی، نزد ملائک آسمان، هزاران بار بیش از فضیحت آن دختر است در وقتیکه پرده از روی عمل شنیعش فرو افتاد. ذلت و خفت این نمازگزار، نزد حق تعالی، بسیار افزونتر از ذلت و خفتی است که به آن دختر، در پیش پادشاه، می رسد زیرا که هر چه غیرت بیشتر باشد قهر و غضب و تنفر افزونتر خواهد بود.
روایات فراوانی در سرزنش نمازگزاری که حضور قلب نیابد وارد گردیده است، تا چه رسد به آن کسی که در نماز خود ریا و سالوس کند و در صدد ظاهر سازی و خویشتن آرائی نزد مردمان برآید.

۱ – (آیه ۳۴، سوره ابراهیم، قرآن مجید) یعنی: اگر درصدد شمارش نعمت های خداوند برآیید، نتوانید که آنها را شماره کنید.
۲ – (از احادیث قدسی است) یعنی: من، گنجی پنهان بودم و خواستم که شناخته شوم؛ خلق را بیافریدم تا شناخته گردم.
۳ – (از احادیث قدسی است) یعنی: ای فرزند آدم، همه چیز را برای تو آفریدم و ترا برای خود.
۴- (آیه ۵۶، سوره الذاریات، قرآن مجید) یعنی: جن و انس را نیافریدم مگر به این منظور که مرا بندگی و پرستش کند.
۵ – (آیه ۴۸، سوره فرقان، قرآن مجید) یعنی: و از آسمان، آب پاک و پاک کننده فرو فرستادیم.

در حدیثی قریب به این مضمون آمده است که چون نمازگزاری بی حضور قلب آیه ای قرائت کند، خطاب آید: «ای بنده من اگر تو با من سخن میگوئی پس دلت در کجاست؟ و به همین منوال، در دفعات دوم و سوم، سرزنش می شود و چون به جمله مبارکه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» رسد و خاطر به حق تعالی معطوف نسازد و اندیشه، در پیشگاه پروردگار، متمرکز نکند، نمازش به خود او مردود می شود، چون لایـق پذیرش حق نخواهد بود.

نیز در روایتی از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، درباره کسی که در حالت نماز روی به جانب چپ و راست می گرداند فرمود: «اما یخاف ان یحول الله وجهه وجه حمار».
یعنی: «این مرد نمی هراسد که خداوند بر اثر این عمل صورت او را چون صورت دراز گوش برگرداند؟» و از اینجا می توان دریافت که وضع کسی که در حالت نماز ریا می کند، به درجات، بدتر از آن کسی استکه فقط صورت خود را از قبله منحرف ساخته است، زیرا ریاکار نعم پروردگار را کفران کرده است و در حال مناجات با حق که به مفاد حدیث شریف «المصلى یناجی ربه» یعنی: نماز گزار در حال مناجات با پروردگار خویش است، از یاد خدا غافل شده است و به بندهای زبون تر از خود متوجه گردیده است.

بی شک شایسته تر است که خداوند، وجه قلب نماز گزار ریاکار را به شکل خوک و میمون بگرداند بلکه سزاوار است که اگر کسی در حال نماز از یاد خدا غافل شود، در همان نخستین بار، به صورت حمار مسخ گردد و آن تکرار خطاب و اکتفا به سرزنش بنده غافل، بمقتضای رحمت وسیعه الهی است.

انـدر ایـن امت نبد مسـخ بـدن
لیک مسـخ دل بـود ای ذوفطن

چـون دل بوزینه گردد آن دلش
از دل بوزینه شـد خـار آن گلش

گر هنر بودی دلش را ز اختیار
خوار کی بودی ز صورت آن حمار

آن سگ اصحاب خوش بد سیرتش
هیچ بودی منقصت زان صورتش

مسخ صورت بود اهـل سـبت را
تا ببینند اهـل ظـاهـر کـبت را

«سبحانه من رحیم ما ارحمه و لیکن اشهد انک ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمه و اشد المعاقبین فی موضوع النکال و النقمه.»

در جلد اول کتاب «بحار الانوار» از حضرت ابوعبدالله سلام الله علیه روایت شده است که فرمود: حضرت موسی علیه السلام: همنشینی داشت که علم و دانش فراوانی به او تعلیم کرده بود. وقتی از آن حضرت اجازه خواست تا به دیدار خویشان خود برود موسی علیه السلام به او فرمود: در این سفر، احتیاط فراوان کن، مباد که دلت به دنیا متمایل گردد و مباد که علمی را که خداوند متعال به تو مرحمت فرموده ضایع و تباه سازی و حق آن را رعایت نکنی و به دنیا فریفته و آلوده شوی و روی بسوی غیر حق تعالی آوری. گفت: امید است که به خیر و خوبی این سفر بگذرد. اما مدتی گذشت و خبری از او نرسید و کسی هم از وی سراغی نداشت. تا آنکه روزی حضرت موسی از جبرائیل جویای حال آن مرد شد. گفت به صورت بوزینگان مسخ شده و هم اکنون ریسمان بر گردن بر در این خانه ایستاده است. موسی از شنیدن آن خبر متأثر شد و در محراب عبادت خود، با عجز و زاری، نجات او را از درگاه خداوند متعال درخواست کرد. لیکن از جانب حق، خطاب شد: ای موسی، اگر آنقدر دست به دعا برداری که از پیکرت جدا شود، اجابت نخواهم کرد؛ زیرا که این مرد، با توجه به غیر من و میل و  رغبت به دنیا، علمی که به او کرامت کرده بودم، ضایع و تباه ساخته است.

در احوال شیخ ابوالعباس جوالیقی نوشته اند که: وی در آغاز، مردی جوال باف بود. روزی وقت عصر با شاگرد خود، حساب جوالهای خویش می کرد و یکی از آنها در آن میان، ناپدید می نمود. اما چون به نماز مشغول شد، ناگهان به خاطرش آمد که آن جوال را به چه کسی داده است. پس از اتمام نماز، شاگرد خود را از وضع جوال گم شده، آگاه ساخت. شاگرد گفت: ای استاد، نماز میگزاردی یا پی جوال میگشتی!؟ استاد از سخن شاگرد خود، به خود آمد و دست از دنیا کشید و به تهذیب خویش همت گماشت، تا آنکه آخرالامر در زمره اولیاء الله در آمد و به آن پایه رفیع نائل گردید.
بدان ای عزیز که این مطلب اختصاص به نماز ندارد و در مورد سایر عبادات مثل حج و زکوه و روزه نیز به همین منوال است، و آنچه گفته شد از باب مثال بود.

«اللهم ارحمنی اذا انقطعت حجتی و طاش لبى وکل عن جوابک لسانی فانک یا رب ثقتی فی یوم القیامه، و ان لاتنصب لى میزاناً و لا تنشر لی کتاباً ولکن ان جاوا ملائکتک بهذا الکتاب و اتوه بیدی و قالوا لی افراکتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً فویل لی ثم ویل لی ثم ویل لی ان لم تدرکنی رحمتک الواسعه التی وسعت کل شیء، یا من ازمه الامور طراً بیده و مصادرها عن قضائه، لاحول لی و لا قوه الا بک، فانی اسألک کما سألک ولیک علی بن ابیطالب صلوات الله وسلامه علیه، الهی بک علیک الا الحقتنی بمحل اهل طاعتک و المثوى الصالح من مرضاتک فانی لا اقدر لنفسی دفعاً و لا املک لها نفعاً فأسألک بکرم وجه ولیک ان لا ترد دعوتی یا ارحم الراحمین.»

کتب هذه الاحرف بیده الفانیه مؤلفه الفانی الجانی حسنعلی بن علی اکبر الاصفهانی حین اقامتی بجبل کراخک من توابع ارض المقدسه الرضویه على ساکنها الف الف تحیه فی ۱۸ شهر شعبان سنه ۱۳۳۱

غرض نقشی است کز ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بـقائی

مگر صاحبدلی روزی بـرحـمت
کند در حق درویشان دعائی

لاین جدا کننده متن

عُجب و خودبینی

عجب نیز یکی از حالات خطرناک در طریق عبادت و بندگی و کمال است. عجب ، در حقیقت، آن است که آدمی خود را در انجام امور خیر و عبادات، مستقل تصور کند و به سبب عمل صالحی که احیاناً از او صادر می گردد، خویش را از پروردگار عالم، طلبکار بداند و بر او منت گذارد و توفیق و عنایت حق را که در واقع، سبب بروز اعمال خیر از بنده می شود، فراموش کند که «… ولو لافضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدأ و لکن الله یزکى من یشاء…» (۱) یعنی : «اگر فضل و رحمت خداوندی شامل حالتان نمی گردید، هیچ یک از شما نمیتوانست به ترکیه و تهذیب خود، دست یابد و این خداوند است که هر کس را بخواهد مهذب و منزه خواهد فرمود.»
نیز فرمود: «یمنون علیک ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هداکم للایمان…» (۲) یعنی: «اینان بر تو منت می گذارند که مسلمان شده اند. بگو به آنان که به خاطر مسلمان شدن، بر من منت منهید که در حقیقت، خداوند است که در هدایت شما به مراحل ایمان بر شما منت می گذارد.»
آری ای عزیز، ریا و عجب، دو عقبه کؤود (۳) در راه بندگان به شمار می رود. گرچه اسمعه (۴) نیز حالتی مخاطره آمیز است، لیکن خطر آن دو از این یکی بیشتر و مبارزه با آن دو حالت، سنگین تر و دشوارتر است.

۱ – قرآن مجید، سوره نور، آیه ۲۱
۲ ۔ قرآن مجید، سوره حجرات، آیه ۱۷
۳ – کؤود یعنی : نزدیک و پشت سرهم.
۴ – سمعه یعنی : خودنمائی.

اینک برای آنکه بیچارگی و فضاحت حال گرفتاران عجب، روشن تر شود، به ذکر مثالی می پردازیم:
تصور کنیم که بنده خانه زاد پادشاهی مورد عنایت واقع گردد و سلطان در مقام تربیت و تعلیم او استادان و مربیان زبردست بگمارد و پس از آنکه به انواع علوم و فنون و تربیت و هنر آراسته شد، کاخی با شکوه و لوازم زندگانی مجلل و اسباب آسایش و لذت برای او آماده فرماید و او را در مورد دربار سلطنت ناظر خویش قرار دهد و فرمان او را در کارها نافذ سازد و املاک و ضیاع و عقار و خدم و حشم را تحت امر او گذارد. لیکن این بنده، پس از مدتی، الطاف و مراحم پادشاه خود را فراموش کند و در قدرتی که به اراده سلطان، به او تفویض گردیده، دچار اشتباه شود و این اقتدار و توانایی را از آن خود تصور کند و بپندارد که آنچه می کند به نیروی خود می بخشد و از یاد ببرد که نفوذ و نیروی او از اراده ولینعمت اوست وگرنه وی با دیگران تفاوتی نداشت و این سایه لطف شاه است که چنین توانایی و عزتی به او ارزانی داشته است و از سر غفلت و بی خبری و با این توهم باطل، خود را طلبکار سلطان بداند و در برابر مخارجی که کرده است و چیزی که داده است، انتظاراتی داشته باشد.

این مثل، درست مناسب حال آن بنده ای است که به حول و قوه و به توفیق و مرحمت حق، عبادت یا اتفاقی کرده باشد؛ در صورتیکه او بنده ای بیچاره و بدون قدرت است. «…. عبداً مملوکاً لا یقدر على شیء…» (۱) و پروردگار از راه لطف به او کرامت ها کرده و نعمت ها بخشیده است. «و آناکم من کـل مـا سألتموه و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها….» (۲) و «…. جعل لکم السمع والابصار و الأفئده…» (۳)
اکنون بندۂ غافل می پندارد علم و دانشی که از آن بهره مند شده، به خواست و نیروی خود او بوده است و یا اگر اتفاقی کرده است، از مال خود کرده است و اگر به ترک معصیتی توفیق یافته است، به اراده مستقل خودش بوده است و بیچاره نمی اندیشد که «…ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی…» (۴) که فرزندان آدم، مجبول بر شهوت و غضب و سرشته به هوی و هوسند. آخر، صاحب شهوت و غضب را با عبادت خداوند چکار و نفس اماره کجا و پرستش و بندگی حق تعالی و اخلاق حمیده کجا!

۱ – (آیه ۷۵، سوره نحل، قرآن مجید) بنده زر خریدی که قادر بر هیچ چیز نیست.
۲ – (آیه ۳۴، سوره ابراهیم، قرآن مجید) و آنچه از خداوند خواستید به شما مرحمت فرمود.
۳- (آیه ۷۸، سوره نحل، قرآن مجید) و برای شما شنوائی و بینائی و قلب مقرر فرمود.
۴ – (آیه ۵۳، سورۂ یوسف، قرآن مجید)

تازه با این فقر ذاتی و گرفتاری در چنگال نفس، در عبادات و اعمال صالحی که احیاناً و به توفیق حضرت باری از او صادر می شود، دچار عجب شده است و در ازاء آنها از خداوند خود چه انتظارات و توقعاتی دارد! متوقع است که سراسر بهشت در برابر نماز و روزه ناقص به او اختصاص یابد و اگر بخواهند دیگری را هم به بهشت داخل کنند، باید از وی اجازه گیرند: نشنیده ای که گاهی گفته می شود: «بهشتی که تو در آن باشی، من دوست نمی دارم». نیز بسیار است که یکی بر دیگری منت می نهد که فلان گرفتاری تو را رفع کردم و برای تو چنین و چنان کاری انجام دادم. غافل از آنکه وی از خویشتن نیرو و اراده ای ندارد و اگر کاری کرده به خواست و توفیق حق بوده است.
بیچاره نمی داند که حتی نانی که می خورد و لباسی که می پوشد، همه از الطاف خدا است و بطور کلی بود و نبود این جهان از اوست، به توفیق و رحمت اوست که در کسی کمالی حاصل می شود. و به یمن احسان اوست اگر آدمی توفیق انجام خیری می یابد. و در حدیث قدسی است که «یا بنی آدم، انا اولی منک بحسناتک منک» یعنی: ای فرزند آدم، در کار خیری که انجام می دهی، من از خود تو اولی هستم یعنی ارتباط و انتساب آن عمل صالح به خداوند، بیش از نسبت آن با بنده است و نیز فرمود: «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک…» (۱)  یعنی: آنچه از خوبی به تو رسد از جانب حق تعالی است و بدیها از نفس تو به تو می رسد. اگر مولا کسی را به حال خود وا گذارد و در مقام تربیتش بر نیاید، به بیراهه خواهد افتاد و جزء اراذل و اوباش در خواهد آمد. مگر داستان بلعم باعور و برصیصای عابد را نشنیده ای که با آن مقام و منزلت که بظاهر داشتند، در اثر عجب و خودبینی، لطف و رحمت حضرت حق تعالی از آنان منقطع گردید و به آن پریشانی و رسوایی افتادند.
۱ – قرآن مجید، سورۂ نساء، آیه ۷۹

چه نیکو سروده است سعدی:

که با نفس و شیطان برآید به زور؟
مصاف پلنگان نیاید ز مـور

***

جهان آفرین گرنه یاری کند
کجا بنده پرهیزگاری کند

***

نخست او ارادت به دل در نهاد
پس این بنده بر آستان سر نهاد

گر از حق نه توفیق خیری رسد
کی از بنده خیری به غیری رسد

زبان را چه بینی که اقرار داد
ببین تا زبان را که گفتار داد

چه اندیشی از خود که فعلم نکوست
از آن در نگه کن که توفیق اوست

بـرد بـوستانبان به ایـوان شـاه
به نوباوه، گل هم ز بستان شاه

***

چو آید به کوشیدنت خیر پیش
به توفیق حق دان نه از سعی خویش

تو قائم به خود نیستی یک قدم
ز غیبت مدد می رسد دم به دم

بسرپنجگی کس نبرده است گوی
سپاس خداوند توفیق گوی

***

لوازم وجود از ذره تا به خروار و از قطره تا به قنطار، همه عکس وجود حق است و خلق بیچاره معدوم صرف و هر عزت و حرمتی که بنده در پیشگاه باری تعالی و یا در میان مخلوق، حاصل کند، از اثر نعمت اوست.

روشن است که اگر خداوند متعال آدمی را سمع و بصر نداده بود، هرگز توانائی تحصیل دانش و بینش نمی داشت و اگر او را قوه ناطقه عطا نمی فرمود، در زمره حیوانات محسوب می شد و اگر بنده، نیستی و فقر و عبودیت خویش را در برابر پروردگار بشناسد، هر قدر هم که درجه اعتبارش بالا گیرد و به هر مقدار که عبادت و خدمتش افزون شود، درجه خاکساری و احساس ذلت و خواری و خضوع و افتادگیش در آستان قدس حق تعالی افزوده می گردد تا چه رسد به آنکه به عبادت خود، مغرور گردد و به عجب و خودبینی افتد و یا از مشاهده بنده بیچاره ای که به معصیتی مبتلا شده است، خویش را منزه و برتر یابد. تمام عجب بنده ناشی از غفلت او از فقر و نیستی و عدمیت خویش است.

در خبر است که حضرت ابوب، على نبینا و آله و علیه السلام، پس از آنکه به مصیبت ها، و آزمایشهای سخت، گرفتار شد، گروهی به دیدار او رفتند. چون به نزدیک وی رسیدند، مرکب یکی از ایشان برمید و از جای بشد. با شگفتی به هم نگریستند که این چه بلایی است که ایوب به آن دچار گردیده است!
چون نزد آنحضرت بنشستند، کسی گفت: ای پیامبر خدا، این بلا و ابتلا ناچار به سبب معصیتی است که ارتکاب آن را از دیگران، پنهان نگاهداشتهای، توقع داریم آن عمل زشت را بازگویی تا ما خود را از آلودگی به آن دور داریم.
ایوب فرمود: خدا داناست که طعامی نخوردم مگر آنکه یتیم یا فقیر و بیچاره ای را با خود شریک ساختم و در میان دو عبادت کـه مأمـور انجام یکی از آن دو بودم، دشوار ترین را انتخاب می کردم.
در میان آن گروه، جوانی با معرفت بود و گفت: ای مردم، و ای بر شما، پیامبر ارجمند خدا را متأثر و متغیر ساختید و او را به افشاء راز عبادات خود که سری میان او و خدایش بود وادار کردید.
خلاصه، ایوب با تأثر خاطر از ماجرا به محراب رفت و به زاری گفت: خداوندا اگر مجلسی به محاکمه مقرر می داشتی در پیشگاه تو، حجت خود را ابراز می کردم. آنگاه ابری پدید آمد و پروردگار متعال در آن به تکلم در آمد که: ای ایوب، حجت خود را بازگو که هم اکنون آن مجلس که تمنا داشتی، آماده است. ایوب عرضه داشت: پروردگارا، تو خود می دانی که پیوسته در میان اوامر تو، دشوارترین آنها را انتخاب کرده و انجام می داده ام و همواره به حمد و شکر و تسبیح تو اشتغال داشته ام. در آن وقت، از ایر، با هزاران زبان ندا آمد: ای ایوب، با آنکه مردم در غفلت و بی خبری بودند، چه سبب شد که تو در آن زمان به حمد و سپاس و عبادت می پرداختی؟ مگر تو را با باقی مردمان چه تفاوتی بود؟ جز آنکه توفیق و لطف ما شامل حال تو گردیده بود وگرنه تو نیز با این خلق غافل هم جنس و هم سرشت بودی و طبعاً تو نیز باید که مانند آنان در غفلت خویش غوطه می خوردی: ای ایوب، به چه سبب تو در میان خـلق گمراه و گناهکار، در اندیشه ذکر خدا و تسبیح و تقدیس و عبودیت او شدی؟ آیا سببی جز دستگیری و مرحمت ما در کار بوده است؟ حال،کاری را که از ما و به توفیق ما بوده، بر ما منت می گذاری؟ این ماییم که شایسته منت گذاردن بر تو هستیم. ایوب بی درنگ، مشتی خاک از زمین برگرفت و بر دهان خود افکند و عرضه داشت: خداوندا، به هر عقابی که فرمائی سزاوارم و به هر مکافات که کنی مستحقم، آری تو بودی که توفیق طاعت دادی و توثی ولی توفیق.

اگر انسان به مطالب بالا التفات کافی مبذول دارد، هیچگاه عجب بر او عـارض نمی گردد بلکه هر چه معصیتش کمتر و طاعت و عبادت و انقیادش بیشتر شود، ذلت و انکسار او در پیشگاه حق افزونتر خواهد شد.

مرحوم فیض کاشانی قدس سره در ذیل آیه شریفه «و اذا سألک عبادی عنی فانی قریب …» (۱) نقل کرده است که وقتی امام صادق علیه السلام، آیه شریفه «امـن یـجیب المضطر اذا دعاه…» (۲) را تلاوت می کرد، کسی پرسید: پس چگونه است که دعای ما در پیشگاه خداوند به هدف اجابت نمی رسد؟
امام فرمود: «انکم تدعون من لا تعرفون و تسألون ما لاتفهمون فالاضطرار عین الدین وکثره الدعا مع العمى عن الله مـن عـلامه الخذلان. من لم یشهد ذله نفسه و قلبه و سره تحت قدره الله حکم على الله بالسؤال و ظن ان سؤاله دعاء و الحکم على الله من الجرأه على الله.»
یعنی : «شما خدایی را می خوانید که به او معرفت ندارید، یعنی صفات جلال و جمال حق را نمی شناسید و نفهمیده، چیزی را از او می خواهید (یعنی بسا چیزها که به دعا از پروردگار می خواهید در حالیکه ضرر و خسران شما در آن است) پس از آن فرمود: اضطرار و احساس درماندگی، عین دین است لیکن دعا و خواهش بسیار با عدم معرفت حق، علامت خذلان و رسوائی است. آنکس که ذلت نفس و ذلت قلب و ضمیر خود را در زیر فرمان خداوند احساس نمی کند، در خواهش و دعای خود در حقیقت، به خدا دستور و فرمان می دهد و بدیهی است که چنین عملی تجری و تجاسر در پیشگاه باری تعالی محسوب می گردد. چنین مردمی، اعمالشان از همه کس زیان بارتر است و مشمول این آیه شریفه اند: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعاً.» (۳)
یعنی: «آیا آگاهتان کنم از آنها که اعمالشان از همه زیان بار تر است؟ کسانی که سعیشان در حیات دنیا گم و تباه گردیده است و به پندار خود، کاری درست انجام داده اند.»

۱ – ( آیه ١٨۶، سوره بقره، قرآن مجید) ای پیامبر اگر بندگان من در خصوص من از تو پرسش کردند بگو که من به آنان نزدیکم.
۲ . (آیه ۱۲، سوره نحل، قرآن مجید) کیست جز خداوند که مضطر و بیچاره را چون دعا کند، اجابتش فرماید.
۳ – (آیه ۱۰۳ و ۱۰۴، سوره کهف، قرآن مجید)

بس کسان کایشان عبادتها کنند
تا به رضوان و ثواب آن رسند

خود حقیقت معصیت باشد خفی
پس کدر کانرا تو پنداری صفی

این بیچارگان نیز گمان می کنند که توفیق عبادت یافته و قرب به حق حاصل نموده اند در حالیکه دعای آنان که با عدم معرفتشان همراه است اسباب بعد و دوری از پروردگار و رحمتش گردیده است.

بالعلم یدرک کلب فی خساسته
ما لیس یدرکه الانسان لو جهلا

معلم الکـلـب حـل فـی ذبیحته
و جاهل الذبح فی افساده عملا

یعنی : سگ شکاری آموزش دیده با همه پستی خلقت و طینت، در کار خود بر انسان جاهل برتری و رجحان دارد، زیرا سگ تعلیم گرفته شکاری هرگ گاه صید خود را هلاک کند و صیاد نتواند او را زنده دریابد،گوشت چنین شکاری، حلال است در صورتیکه خوردن گوشت حیوانی که به دست انسان جاهل، بر خلاف موازین شرعی، ذبح شـده باشد حرام و معصیت است.

در مقام عبادت نیز دعای آن کس که از معرفت حق دور و مهجور است، نه تنها موجب قرب او نمی گردد بلکه اسباب بعد و دوری بیشتر و باعث خذلان وی نزد پروردگار متعال خواهد شد.

امام علیه السلام در روایت یاد شده فرمود: آن کس که به هنگام دعا، ذلت نفس و ذلت قلب و ذلت باطن خویش را در برابر حق تعالی درک نکند، به حقیقت، در دعاهای خود، به پروردگار دستور می دهد و خود می پندارد که سؤال و خواهش و دعا است. و فرمان دادن به خداوند جل و جلاله کاشف از جرأت و جسارت بنده نسبت به حضرت اوست.

بنابر این، بنده خدا باید که در دعا به ذلت های سه گانه خود، متوجه و معترف باشد. فی المثل، هر چند که فرضا گناه و معصیتی از او سر نزده است، باز هم ملتفت ذلت نفس خویش باشد؛ زیرا که لازمه طبیعت نفس آدمی گناه و معصیت است و اگر توفیق ترک آن دست داده باشد آنرا اثر لطف حق داند و همچنین به ذلت قلب که همان اخلاق رذیله و صفات ناشایسته است، متذکر باشد و چنانچه این اخلاق و صفات مانند بخل و نفاق و حسد از قلب او بیرون رفته و به اخلاق و صفات حمیده و پسندیده، متخلق است، باید که این آراستگی را از مشیت پروردگار و توفیق و عنایت کردگار بداند که گفته اند:

الظلم من شیم النفوس فان تـرى
ذاعـــــــفه فَــــلِعله لا تـظلم

یعنی: ظلم و ستم کاری، خوی و طبیعت نفس انسانی است. حال اگر بینی کسی از جور و جفا خودداری میکند، بی شک علتی او را از این خوی زشت دور کرده است.
و این سخن به منزله آن است که گفته شود: طبیعت کردم، گزیدن و آزار رساندن است؛ حال اگر عقربی با نیش خود، موجب آزار نمی گردد، بی شک، سببی مانع فعالیت این غریزه شده است.

همچنین کسی که با وجود طبیعت ستمگر، از ظلم پرهیز کند، یا از عکس العمل دنیوی نسبت به ظالم و امکان انتقام هراس دارد یا از مکافات اخروی آن به وحشت افتاده است والا لازمه‌ی نفوس ظلم است. مرتبه نفس که مرتبه اول بود مرتبه عوام و مرتبه قلب مرتبه خواص است. یعنی خواص نیز باید بدانند که اخلاق حمیده آنها از خودشان نیست. مرتبه سوم یا ذلت سر و باطن، مرتبه مخلصین است. در این مرتبه که عبادت محضاً الله بوده و از شوائب خوف دوزخ و طمع بهشت، منزه می باشد، بنده گمان نبرد که این خلوص و اخلاص از ناحیه خود اوست بلکه کرامت و عنایتی است از سوی خداوند وهاب و به رحمت خاص اوست که باطن بنده از خیالات فاسد و آنچه جز رضای حق است، صافی و مهذب می گردد.

نجاست چون در این عالم چهار است
طهارت کردن از آن هـم چهار است

اول پاکی بود ز احداث و انجاس
دوم از معصیت وز شـر وسـواس

سوم پاکی ز اخلاق رذیله است
که با آن آدمی همچون بهیمه است

چهارم پـاکـی سـر است از غـبر
در این جا منتهی می گرددت سیر

هر آنکو کرد حاصل این طهارات
شـود بـی شک سزاوار مناجات

تـوتاخـود را بکـلی در نـبازی
نـــــمازت کـی شـود هـرگز نـمازی

چو ذاتت پاک گردد از همه شین
نـــــــمازت گـردد آنگـه قـره الـعـیـن

پس بنده خدا در هر مرتبه ای که هست، باید ذلت خود را بشناسد و به آن توجه داشته باشد وگرنه دعا و عبادتش آلوده است و تنها با التفات به این ذلت و انکسار است که آدمی از شر عجب رها می شود و گاه شدت این حالت تا بدانجا می رسد که بنده، خود را لایق مناجات نمی بیند و اشاره به همین حال است که این جمله از دعاء مناجات الذاکرین» که عرضه میدارد «الهی لولا الواجب من قبول امرک لنزهتک عن ذکـرى» یعنی: بار خدایا اگر ذکر خود را بر من واجب نفرموده بودی (و به مفاد آیه شریفه «یا ایها الذین امنوا اذکرو الله…» به اینکار، فرمان و دستور نداشتم) از ذکر تو خودداری می کردم و خویش را با آنهمه کثافت و آلودگی، لایق ذکر تو که مستجمع همه خوبیها و آراسته به همه کمالانی نمی دانستم.

هزار مرتبه شویم زبان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است

گویند روزی در یکی از بلاد کفر، جمعی بر سر یک تن، اجتماع کرده و او را بشدت می زدند اما آن مرد نه سخنی می گفت و نه اعتراضی می کرد بلکه سر خجلت به زیر افکنده و با بردباری صدمات آن گروه را به جان می پذیرفت. پس از ساعتی که از زدن او خسته شدند، مرد، شرمگین راه خود را در پیش گرفت. کسی از سبب ایـن مـاجـرا بـاز پرسید. گفت: در میان ما بت پرستان، رسم چنین است که هر گاه کسی بخواهد نام «بت بزرگ» را بر زبان آورد، باید که دست کم یکسال انزواگزیند و عبادت کند و به دنیا و دنیایی توجه ننماید تا شایستگی ذکر نام بت را بیابد. و من امروز به اشتباه، بدون آنکه خود را به ریاضت یکساله آماده و تطهیر کنم، ناگهان نام بت را بر زبان آوردم. به همین سبب بود که مرا چنین آزار دادند. در حقیقت، مستحق آن صدمات بودم. آری سزاوار است که رعایت حرمت و شوکت پروردگار را از بت پرستان بیاموزیم.

از هر چه غیر اوست چرا نگذرد کسی
کافر برای خاطر بت از خدا گذشت

در این مقام، نکته ای به خاطرم گذشت که ذکر آن بی فایده نیست:
زمانی در مفهوم این جمله از دعاء سلطان الاولیاء على مرتضی علیه السلام که «الهی لو اخذتنی بذنوبی لاخذتک بمغفر تک» (۱) متحیر بودم؛ زیرا استعمال کلمه «اخذتک» که معنی مطالبه دارد و بوئی از تجری و جسارت می دهد، از لسان ولی الله الاعظم چه معنی می دهد؟ تا آنکه بحمدالله مطلب معلوم و معنی کلام حضرتش منکشف گردید و برای توضیح آن از مثال زیر می توان کمک گرفت:
۱- یعنی خداوندا اگر مرا به گناهانم به مؤاخذه گیری، من نیز تو را به آمرزش و غفرانت مطالبه می کنم.

روزی مردی را دیدم که با یکی از بچه گربه های خود بازی میکرد و آن را نوازش می داد و گربه نیز دست صاحب خود را به دهان می برد و با این شوخی و شیطنت، محبت و دلبستگی خود را به او اظهار می کرد. مرد بعد از آن، گربه ای دیگر را مورد نوازش قرار داد. اما این یکی، حیوانی شرور بود و از موقعیت، سوء استفاده کرد و دست صاحبش خود را با پنجه بخراشید و گاز گرفت. مرد که از جسارت و شرارت آن بچه گربه، خشمگین شده بود، مشتی بر سرش کوفت و از اطاق، بیرونش انداخت، از دیدن این واقعه، به این نکته منتقل شدم که می توان از آن، به صورت تمثیلی در رابطه حـق تعالی با بندگانش استفاده کرد.
در آن ماجرا هر دو گربه، دست صاحب خود را به دهان بردند اما یکی به عنوان اظهار مهر نسبت به او و دیگری کارش نشانه جسارت و جرأت بود. یکی با رفتار خود،موجب خشنودی ارباب خود شد و دیگری با همان عمل، سبب خشم وی گردید. در مورد جمله شریفه یاد شده در بالا، به کار بردن کلمه «اخذ تک» بدو معنی ممکن است یکی مطالبه و مواخذه که آدمی خود را طلبکار خدا پندارد که این تصور، علامت خذلان و نشانه جرأت و جسارت بنده نسبت به ذات اقدس الهی است و معنی دیگر، اظهار صفت مغفرت و آمرزگاری حق تعالی و یاد آوری رحمت و عنایت او نسبت به بندگان است و مفهوم از جمله منقول از امام، این صورت دوم است و معنی چنین است: «خداوندا اگر مرا به گناهانم مؤاخذه فرمائی، منهم به مغفرت وسیعه و آمرزش عظیم تو امید خواهم بست.»

نه آنکه بنده از خداوند خود، طلبکار آمرزش و رحمت باشد که در هیچ حـال بندگان خدا از پروردگار خود، طلبی ندارند. هر چه او می دهد مرحمت است و هر نعمت که می بخشد مجرد کرامت و عنایت اوست و بدیهی است که میان این دو تعبیر، تفاوت بسیار است. یکی موجب سخط و خشم خدا می شود. دیگری سبب رضای حق تعالی و موجب احسان او نسبت به بنده خود می گردد.

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
هر دو جانسوز است اما این کجا و آن کجا

نظیر این مناجات، در حدیثی دیدم به این مضمون که: حضرت موسی علیه السلام عرضه می داشت: «خداوندا، آیا آنچه من در چنته گدایی خود دارم، در خزانه پادشاهی تو یافت می شود؟» خطاب آمد: ای موسی، در چنته تو مگر چه چیز هست که در خزانه ما نیست؟ عرضه داشت: خداوندا، من خدائی چون تو دارم.

چنین تعابیر را در فن بلاغت، «المدح بما یشبه الذم» گویند مقصود حضرت موسی با این گفتار، نه آن بود که خدایا من مالک چیزی هستم که تو دارای آن نیستی بلکه مقصود، عرض بندگی و ذلت و خاکساری و دلبستگی به حضرت باری تعالی و تذکر عظمت و رحمت حق جل جلاله و علا بوده است.

خلاصه آنکه اگر بنده در دعای خود با تجسم ذلتهای خود و با قلب خاضع و خاشع و در نهایت شرمساری و خجلت، عرضه دارد: «اخذتک بمغفرتک» «خداوندا من به فضل و کرمت امید بخشایش و آمرزش دارم» این دعا موجب تقرب به حق و آمرزش او می گردد، در حالیکه اگر در دعای خود، مغفرت خدا را در برابر عبادت و بندگی مطالبه کند، در حقیقت خود را در ازاء اعمال و افعال عبادی خود، مستحق مغفرت دانسته است. نه تنها این دعا سبب قرب او به جناب باری تعالی نمی شود بلکه موجب سخط و خشم او نیز می گردد و ترک چنین دعایی اولی از فعل آن است؛ زیراکه آدمی در هیچ صورت، از پروردگار خود، طلبی ندارد و تنها فضل و رحمت او را باید درخواست و التماس کند.

آورده اند که وقتی عابدی در دعای خود، به جای عبارت معروف «الهی عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» یعنی: «خداوندا، با ما به فضل و رحمت خود رفتار کن و به اقتضاء عدل خویش با ما معامله مفرما» می گفت: «الهی عاملنا بعدلک» یعنی : «خداوندا بعدل خود با ما رفتار کن» او معتقد بود که من از ابتداء عمر خود تاکنون، مرتکب معصیتی نشده و پیوسته به عبادت خدا سرگرم بوده ام و اقتضاء عدل خدا آن است که مرا در ازاء آن عبادات، در بهشت خود جای دهد. دیگر نیازی ندارم که که به فضل و رحمت حق، متوسل و متشبث شوم.

در همین زمان اتفاقاً شبی دزدان به خزانه سلطان، دستبرد زدند و زر و سیم و جواهر بسیاری با خود به خارج شهر بردند. چون به صومعه همان عابد رسیدند، مصمم شدند که شب را در آنجا بگذرانند و تجدید قوا کنند و سحرگاه، اموال مسروقه را به مقصد خویش ببرند. اما خستگی سبب شد که لشکر خواب بر آنان چیره شود و تا بر آمـدن آفتاب، بیدار نگردیدند.

بامدادان که مأموران امیر، خزانه را تهی دیدند، همه جا به جستجو پرداختند و جاده های خارج شهر را بستند تا آنکه دزدان را در کنار عابد در میان صومعه خفته یافتند. همه آنان را گرفتند. عابد بی خبر هر چه زاری کرد که من عابدی بیگناهم سودی نبخشید. باری دزدان و عابد را کنف بسته، نزد سلطان آوردند. چون چشم شاه بر آنان افتاد، به خشم آمد و هر یک از آنان را به کیفری فرمان داد تا یکی را دست ببرند و دیگری را گوش و بینی و چون نوبت عابد رسید، فرمود تا چماقی ضخیم که در آن جا افتاده بود، در «عقب او استعمال کنند. اوامر سلطان اجرا شد و هر یک از دزدان به مجازات مقرر رسیدند و چماق نیز با زحمت فراوان در «عقب» عابد استعمال گردید و اسافل او را پاره و مجروح ساخت ناگهان از میان گروهی که به تماشای این صحنه آمده بودند، یکی عابد را بشناخت و بانگ برداشت: وای بر شما این مرد، عابد فلان صومعه است و در همه عمر قدمی به خطا نرفته و بجز عبادت، کاری نکرده است چرا او را به مجازات دزدان محکوم کرده اید؟ القصه چون حقیقت حال، معلوم شد، سلطان از عابد، عذر اشتباه خواست و بازش گردانید. عابد با همان وضع ن ناگوار و حال پریش نزد پیامبر زمان رفت و شکوه سر داد که خداوند جزای آن همه عبادات و طاعات مرا نه نیکو داد. وحی آمد که: ما این مرد را بخواست خودش به چنین بلا گرفتار ساختیم. عابد گفت: خداوندا، من کجا چنین خواهشی از تو کردم!؟ خطاب آمد: مگر تو نخواستی که ما باقتضاء عدل خود با تو رفتار کنیم؟ بخاطر داری که در کودکی مگسها را می گرفتی و سیخ های درون نی قلم را به عقب آنها فرو می بردی و رهاشان می ساختی؟ اینک پاداش عادلانه آن عمل تو، همین بود که در برابر آن سیخ ها چماقی در تو استعمال کنند و مقتضای عدالت در گرفتن حق مگسها این بود که با توجه به نسبت میان مگس و آدم، این چوب ضخیم را در ازاء آن سیخ درون قلم، در «عقب» تو جای دهند.

به روایت یاد شده از امام صادق علیه السلام، باز گردیده و نکته ای را در آن، متذکر می شویم.
در عبارت «من لم یشهد ذله نفسه و قلبه و سره تحت قدره الله حکم على الله بالسؤال و ظن ان سؤاله دعاء و الحکم على الله من الجرأه على الله» مقصود آنست که: هر کس ذلت و فقر خویش را در پیش چشم خود، عیان نبیند و این مذلت و خواری را در جان خود، مجسم نیابد، دعایش در حقیقت، فرمان دادن به خدا و نشانه خذلان و رسوائی است.
و به همین سبب، در عبارت فوق، جمله «لم یعلم» به کار نرفته و به جای آن، از جمله «لم یشهد استفاده شده است؛ یعنی : تنها دانستن و علم بنده به این دلت و مسکنت، کافی برای درمان درد عجب و خودبینی نیست بلکه به تشخیص آن حکیم الهی و آن پزشک روحانی، طریقه شفا از بیماری خطرناک عجب، علاوه از دانستن ذلت، شهود و تجسم آن است.

در اینجا به مناسبت، یادآور می شویم که برخی در معنی حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه گمان کرده اند که همانطور که نفس را نمی توان شناخت، معرفت پروردگار هم ممکن نیست، لیکن از بیان سابق، عدم صحت این پندار، واضح می گردد و در حقیقت، مفهوم روایت آن است که هر کس ذلت و عجز و فقر خویش را که از لوازم ذات اوست، بشناسد، عزت و قدرت و غنای خداوند را هم شناخته است؛ زیرا که مرتبه عبودیت در مقابل مرتبه ربوبیت است و بنده ای که در مقام عبودیت، بـه صـفات و ذلتهای خود، پی برده باشد، ناچار به اضداد این صفات در پروردگار که در مقام ربوبیت است واقف شده است همچنانکه اگر کسی مفهوم «پایین» را دریابد، قطعاً به مفهوم «بالا» نیز وقوف حاصل کرده است؛ زیرا که این دو مفهوم و شناخت آن دو از یکدیگر جدا نتواند بود.
خلاصه آنکه هر قدر که میزان علم و معرفت بنده به ذلت و عجز و فقر نفس خود بیشتر شود، به همان نسبت، مرتبه دانش او به عزت و قدرت و غنای حق افزوده می گردد. نیز با همین بیان، معنی حدیث «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه…» معلوم می شود و در آن، اشاره به این نکته است که هر قدر آدمی در عبودیت متوغل گردد، به همان قدر معرفتش در ربوبیت افزون خواهد شد.

باری این شهود ذلت و این تجسم مسکنت و عجز، شایستگی بنده را در جلب رحمت و انعام حق تعالى ، سبب خواهد شد و در نتیجه دیگ بخشایش به جوش و دریای مغفرت به خروش خواهد آمد.

به خاطر دارم که: در اصفهان، امام جمعه ای بود «میرسید محمد» نام، سیدی جلیل القدر، از نوادگان عمادالدین مدنی که نسبش به امام چهارم، حضرت سجاد علیه السلام می رسید.
امام برای اداره امور و املاک خود، ناظری به نام «نظر علی» داشت که مدت پانزده سال این سمت را عهده دار بود، لیکن بدگویان در مقام سعایت او بر آمده و به خیانت در اموال امام جمعه متهمش نمودند و بالاخره امام را تحت تأثیر قرار دادند تا آنکه از نظر علی، صورت حساب و کتاب پانزده ساله را مطالبه کردند. اما مرد از دادن این حساب، عاجز بود و به همین سبب، مدتی تعلل ورزید تا آنکه مجبور شد به نوعی وضع خود را روشن سازد و خویش را از آن ورطه برهاند. در عین حال می دید که گروه ساعیان و حاشیه نشیان امام با تمام قوا در صدد تخریب او هستند و هرگز نخواهد توانست حساب این مدت طولانی را که در اثر مرور زمان، فراموش شده بود، عرضه کند. بالاخره برای نجات خود، نقشهای اندیشید و از امام جمعه استدعا کرد تا یک روز به ضیافت منزل او بیاید تا در همان روز با حضور همه اصحاب و خدم و حشم، حساب خود را تصفیه کند.
روز موعود فرا رسید. نظر علی از جمعی تجار و بزرگان و علماء و محترمین نیز به آن محفل دعوت کرد. در آن روز – اطاقهای منزل خود را به انواع فرشهای گرانبها مفروش ساخت و سفره ها را به اقسام خوراکها و نوشیدنیها و میوه ها و شیرینی ها بیاراست و هر صنف از میهمانان را اطاقی خاص و متناسب، معین نمود.
چون امام جمعه و همراهان و میهمانان به منزل نظر علی داخل شدند، از دیدن آن همه آراستگی و شکوه، به شگفت آمدند؛ زیرا که امرا و بزرگان شهر نیز قدرت آراستن چنین محفل و مجلسی را نداشتند.
پس از صرف نهار، امام از نظر علی خواست تا حساب مدت نظارت خود را تسلیم کند، مرد، به اندرون خانه رفت و پس از ساعتی با لباسهای مندرس و کلاهی نمدی چرکین و قبائی وصله بر وصله و رنگ باخته و با یک پای کفش پاره پاره و یک پای گیوه مندرس، در حالی که طنابی گره گره و کثیف بر کمر بسته بود با این هیأت عجیب به مجلس وارد شد و در مقابل امام جمعه به ادب تمام بایستاد و سر تواضع بزیر افکند. حاضران از دیدن این منظره به خنده افتادند. اما نظر علی بدون توجه به تمسخر و قهقهه برخی از میهمانان، به امام جمعه گفت: آقا، این، صورت حساب چندین ساله من است. روزی که من، افتخار نوکری شما را یافتم، به این وضع و حال بودم و از دنیا، تنها این لباس را بر تن داشتم و اکنون آنچه از خانه و فرش و اثاثیه گرانبها و این میهمانی و این تجمل، همه و همه از دولت سر شما برای من حاصل شده است و کلیه آنها از مال شما فراهم گردیده است وگرنه جز این لباس که اکنون به تن دارم، مالک هیچ چیز نیستم. حال اگر اراده کنی که نظر علی، نوکر پانزده ساله خود را از در خانه ات برانی و او را به در خانه دیگر حواله دهی، فرمان شما راست؛ دستور فرما تا خدمتگزاران، این اموال را جمع آوری و تصرف کنند اما بزرگی و کرامنت مانع از آن است که خدمتکار نمک پرورده خویش را پس از پانزده سال، از افتخار خدمت و نعمت، محروم سازی، بـاز هـم مختاری. این است صورت حساب نظر علی در مدت پانزده سال و دیگر بسته به اراده و مرحمت شماست، هر چه دستور است اطاعت خواهم کرد.
امام جمعه از سخن او تبسمی کرد و دستور داد تا در همان سمت، باقی ماند و دیگر چیزی از او مطالبه و مؤاخذه نشود و دشمنان و ساعیان «کانما التقموا الحجر» همانند آنکه سنگ در دهان دارند، جرأت گفتاری نیافتند و تا پایان عمر، هیچکس در صدد سعایت از او بر نیامد.

آری کاش آدمی در راه بندگی حق، طریقه نظر علی ناظر را پیروی کند و با اظهار عجز و ذلت و ابراز فقر و خاکساری، هر چه دارد، از خداوند متعال بداند و سپاس رب العالمین و شکر بر انعام بی پایان ولی نعمت خویش بگزارد.

چه شایسته است که انسان در هر شبانه روز، ابتداء، حمد و سپاس و شکر، نسبت به الطاف و مراحم حضرت باری تعالی به جای آورد و عرصه محشر و حضور انبیاء و اولیاء و همه خلق خدا را در عالم ذهن، تجسم دهد. پس از آن، به صلوات منقول از حضرت امیرالمومنین علیه السلام پردازد: «اللهم رب البلد الحرام و رب الرکن و المقام و رب المشعر الحرام و رب الحل و الحرام بلغ روح محمد عنى التحیه و السلام اللهم و صل على ملائکتک المقربین و انبیائک المرسلین و على اهل طاعتک من اهل السموات والارضین اجمعین» و سپس خود را همچون گنهکارترین مردم، فرض کند و ارتکاب کلیه معاصی بجز شرک و دشمنی نسبت به اولیاء خدا را، در خود تصور نماید؛ زیرا که اقتضا طبیعت انسان، برگناه و معصیت و تباهکاری و اخلاق رذیله است و اگر به فرض، معصیتی را مرتکب نشده و یا خلق و خوی بدی از جان و روحش بیرون رفته، همه را از عنایت حق و دستگیری و مرحمت او بداند که «ان النفس لاماره بالسوء الا مـا رحـم ربی.» (۱)

و «لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکى منکم من احد ابدأ ولکن الله یـزگـی مـن یشاء….» (۲) آری

نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غـم بـی آلتی افسرده است

و با زبان حال و مقال، عرضه بدارد: پروردگارا، این تباهیها و معصیتها که به ارتکاب آنها آلوده گردیده ام، اقتضای طبیعت من بوده است و آن بدیها که تاکنون به آنها دست نیالوده ام اثر عنایت و مرحمت و حفظ و حراست توست. تو مرا از دام این هوی و هوسها و از فعلیت اقتضاء نفس اماره ام وارهانده ای.

اکنون تو را به اولیاء و انبیاء ارجمندت سوگند که آنچه از من دیدی ببخشایی و به دیده مغفرت در من بی نوا بنگری و برحمت خود، مرا از لوث آن معاصی که به مشیت و لطف تو از آنها بر کنار مانده ام، همچنان دور و مبری داری.

آنگاه، بنده، به عبادات و اخلاق نیکویی که به هدایت و مرحمت حق تعالی، نصیبش شده است، نظری افکند و حسن شهرتی را که در اعمال صالح، به اراده باری جل اسمه در میان مردم به دست آورده است همه را از دستگیری و احسان و انعام او بداند که «و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته» (۳)

۱- (آیه ۵۳، سوره یوسف، قرآن مجید) یعنی: نفس انسان، فرمانفرمای بدیها و سیئات است مگر آنکه خداوند ترحمی فرماید.
۲ ۔ اگر فضل و رحمت خداوند نبود، احدی از شما توفیق اصلاح خویشتن نمی یافت ولیکن خداوند است که هر که را بخواهد پاک و منزه می فرماید. (آیه ۲۱، سوره نور، قرآن مجید)
۲ – و چه بسا ستایش نیکو که من سزاوار آن نبودم، در میان مردم، منتشر ساختی.

و عرضه دارد: خداوندا، اینها همه به توفیق توست وگرنه نفس اماره مرا جز به راه هلاکت و ضلال، رهبری نمی کند. اکنون به حق اولیائت که این توفیق خیر را از من باز نگیر و در راه هدایت و بندگی مددکار من باش، کریما به مضمون «و من شواهـد آلاء الکریم تتمیم نعمائه» (۱) بزرگواری و کرامت خویش در حق من افزونتر فرما و به آن خیرات و حسنات که تاکنون توفیق نیافته ام، موفقم ساز و سپس به این مناجات پرداز: «الهی یک علیک الا الحقتنی بمحل أهل طاعتک و المنوى الصالح من مرضاتک فإنی لا أقدر لنفسی دفعاً و لا أملک لها تفعاً.»
و این زیارت را که شیخ جلیل «سماهیچی» در صحیفه علویه روایت کرده است که حضرت ولی الله الاعظم روحی لارواح محبیه الفداء هر شبانگاه، سه بار در زیر سقف آسمان ایستاده و زمزمه می کرد، بخواند «اللهم إنی قد اکتفیت بعلمک عن المقال و بکرمک عن السؤال أنت ثقتی و رجائی و علیک معولی إفعل بی ما تشاء. اللهم انینک زائراً لمعروفک فاتنی من معروفک معروفاً تغنینی بها عن معروف من سواک یا معروفاً بالمعروف. اللهم عافنی أبدأ ما أبقیتنی و اغفر لی إذا توقیتنی بمنک یا أرحم الراحمین.»

چه نیکو گوید صاحب کتاب «اطباق الذهب» : « ابن آدم عجن من الصلصال و ابتلی بالحمل و الفصال ثم تاه بشرائف الخصال و مادرى ان الخصال الحمیده مـن مـواهب الرحمان لا من مکاسب الانسان، ما العقل الاعطیه من عطایاه و ما النفس الا مـطیه من مطایاه فان شاء زمه بزمام الهدى و ان شاء ترکه سدى «…. قل فمن یملک لکم من الله شیئاً ان ارادبکم ضراً او اراد بکم نفعاً…» (۲) او فمن یقدر له خفضاً او رفعاً.»
یعنی: « آدمیزاده از گل صلصال سرشته شده، به حمل و فصال آزموده و سپس خصال شریفه به او عنایت گردیده است. اینک او نمی داند که این اخلاق حمیده و صفات پسندیده از مرحمت خداوند رحمن نه از کوشش انسان. عقل، عطیه ای از عطایای حق و نفس، مرکبی است از مراکب او؛ اگر خدا را مشیت باشد، این مرکب را به لگام هدایت ملجم سازد وگرنه آنرا بی حاصل و بیهوده رها کند؛ خداوند فرماید: «بگو ای پیامبر، اگر خداوند، اراده کند که به شما زیان یا سودی رساند، چه کسی را آن توانائی است که در برابر مشیت او کاری کند؟» و چه کسی است که تواند در برابر خواست حق، ذلت و یا رفعتی برای خود، دست و پا کند؟»

۱ – از نشانه های نعماء پروردگار کریم، تکمیل و افزایش آنهاست.
۲ – (قسمتی از آیه ۱۱، سوره فتح، قرآن مجید)

بیت

هر عنایت که داری ای درویش
هدیه حق شمر نه کدیه خویش

در تاریخ یکشنبه سلخ ماه شعبان سنه ۱۳۳۱ در «جبل گراخک» نوشته شد؛ شاید که مرا و دیگر برادران را اسباب تذکر و موجب فایده ای گردد، شاید که مؤمنی منتفع شود و از تصدق سر او ثمری هم نصیب این بیچاره شود.

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشندکه ماتخم نکشتیم

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=32318

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند