ادامه جلد اول کتاب نشان ازبی نشان ها به بخش مجالس رسیده است. مجموع مجالس کتاب نشان ازبی نشانها، ۱۳ مجلس است که در ۴ قسمت منتشر می‌شود. در این بخش به مجلس اول تا سوم می‌پردازیم. کتاب نشان ازبی نشان‌ها تألیف عالم ربانی آیت الله علی مقدادی اصفهانی قدس سره است که از بیان پدرگرامیشان عالم ربانی آیت الله حسنعلی نخودکی اصفهانی قدس سره نوشته شده است.

 مجالس

«بسم الله الرحمن الرحیم»

الحمدلله خالق العباد و ساطح المهاد و مسیل الوهاد و مخضب النجاد، الدال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على ازلیته و باشتباههم على ان لاشبه له، لیس لاولیته ابتداء و لا لازلیته انقضاء. هو الأول لم یزل و الباقی بلا اجل. لا تقدره الاوهام بالحدود و الحرکات و لابالجوارح و الأدوات، لا یقال له: «متى؟» ولا یضرب له به «حتى» الظاهر لا یقال له: «متا؟» و الباطن لا یقال: «فیما؟» و لا شبح فینقضى ولا محجوب فیحوى. لم یقرب من الأشیاء بالتصاق و لم یبعد عنها بافتراق، لا یخفى علیه من عباده شخوص لحظه و لاکرور لفظه و لا ازدلاف ربوه و لا انبساط خطوه فی لیل داج و لا غسـق سـاج. لا تستلمه المشاعر و لا تحجیه السواتر لافتراق الصانع و المصنوع و الحاد و المحدود و الرت و المربوب، الأحد بلا تأویل عدد و الخالق لا بمعنى حرکه و نصب و السمیع لاباداه و البصیر لا بتعریف آله. الشاهد لا بمماسه و البائن لایتراخی مسافه و الظاهر لا برؤیه و الباطن لا بلطافه, بان من الاشیاء بالقهر لها و القدره علیها و بانت الأشیاء منه بالخضوع له و الرجوع الیه. الا فمن وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازلیته، من قال «کیف؟» فقد استوصفه و من قال: «این؟» فقد حیّزه، عالم اذ لا معلوم و رب اذ لا مربوب و قادر اذلا مقدور.
و الصلوه و السلام على سید البشر و المبعوث الى الاسود و الابیض و الاحمر، الصادع بالنذاره و المبلغ فی البشاره، الداعی الى الطاعه و العباده و الفاتح لابواب السعاده صاحب المقام المحمود و الحوض المورود و اللواء المعقود، عین الوجود و قبله السجود خاتم النبیین و سید المرسلین و شفیع الأمم یوم الدین الذی کان نبیا و آدم بین الماء و الطین.
ناهج الجدد (۱) و المستولى على الأبد، المحمود الاحمد ابی القاسم محمد (ص) و علی آله الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و ملجأ الخائفین و محى الهالکین و عصمه المعتصمین سیما على عنقاء قاف القدم القائم فوق مرقاه الهمم، فیاض الحقائق بوجوده، قشام الرقائق بشهوده، الاسم الاعظم الالهی الحاوى للعلم الغیر المتناهی، قطب رحى الوجود مرکز دائره الشهود، المترشح بالانوار الالهیه، المترتى تحت اسرار الربوبیه، مطلع الانوار المصطفویه منبع الاسرار المرتضویه، مشـرع الطهاره الفاطمیه، مجمع المکارم الحسنیه، وارث العزایم الحسینیه، صاحب المجاهدات السجادیه، خازن العلوم الباقریه، ینبوع الحکم الصادقیه، مصدر الآیات الکاظمیه، مشـرق المعارف الرضـویه، معدن الکرامات التقویه، مخزن المقامات النقویه، مظهر الحجج العسکریه، القائم بالحق و الداعی الى الصدق و الروح الملکی فی الجسم البشری و النور المستودع فی القالب العنصری، ریحان بستان النبی (ص)، العالم بالسر الخفی، خاتم حدیقه الولایه و شمس سماء الأمامه و الوصایه، مرشد هذه الامه وکاشف هذه الغمه، النور اللاهوتی و العالم الناسوتی اکسیر فلزات العرفا معیار نقود الأصفیاء، روح الارواح و حیوه الاشباح، معراج العقول و موصل الاصول و وعاء الأمانه و محیط الأمانه، قطب الاقطاب و الاوتاد و مرجع ارباب الافاضه و الارشاد العالم باسرار المبدأ و المعاد، منجی ارباب الموالات و مهلک اهل المعادات مظهر الآیات الباهره و مصدر الکرامات الظاهره ناموس الله الاکبر و غایه نوع البشر، ابی الوقت و مربى الزمان خلیفه الرحمن الناظم مناظم السـر و العـلن الحجه القائم عجل الله فرجه.
۱ – یعنی سالک طریق حق خفیه

در این قسمت، یادداشت هایی که از چند جلسه گفتار مرحوم شیخ قدس الله روحه که در زمینه آیه شریفه «و عباد الرحمن الذین یمشون على الأرض هونا…» بیان فرموده است می آوریم به آن امید که شاید به برکت نفس پاک و گفتار ساده و بی آلایش آن مـرد معنوی، سودی حاصل شود.

مجلس نخست

بسم الله الرحمن الرحیم – اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

قال الله تعالى: «و عباد الرحمن الذین یمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» (۱)
۱ – بندگان خاص خدای رحمان آنانند که بر روی زمین، گام به تواضع و سادگی بردارند و چون مردم جاهل به ایشان خطاب و عتایی کنند، با سلامت نفس و گفتار سالم، پاسخ دهند. قرآن مجید، سوره فرقان، آیه ۶۳.

از صفات بندگان خداوند رحمن، یکی آن است که سخنشان با دشمنان نیز سالم و ناآلوده است چه رسد به گفتارشان با دوستان. آنان بوسیله ریاضات و مجاهدات نفس، سخنانشان سلامت یافته و این سلامت از سلامت قلب ایشان منشأ گرفته است و عموماً سلامت جوارح آدمی جز با سلامت قلب، حاصل نمی گردد که قلب در حقیقت، فرمانروای بدن است، و سلامت و بیماری آن از اعمال جوارح ظاهر می گردد.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام فرماید: «المرء مخبو تحت لسانه» یعنی : آدمی و شخصیت او در پشت زبانش پنهان است که مدار انسانیت به نفس است و سعادت و شقاوت آن، امری پنهان و پوشیده است و تا آن هنگام که آدمی ساکت و خاموش نشسته کفر و ایمان، صلاح و فساد، زهد و حرص و تواضع و تکیرش نهان و مستور است. اما چون به سخن آمد، حالش معلوم و آشکار می گردد.
اهل ظاهر جز ظاهر را در نمی یابند ولی اهل باطن، امور باطنی را نیز درک توانند کرد که فرموده اند: «انفوا من فراسه المؤمن فانه ینظر بنور الله.» یعنی: از هوشیاری اهل ایمان اندیشه کنید که مؤمن به نور خداوند می نگرد.
و نیز حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «ما اضمر احدکم شیئاً الأظهره الله فی فلتات لسانه و صفحات وجهه» یعنی: هیچکس نیست که امری در دل خود، پنهان دارد مگر آنکه خداوند آن را در گفتار ناخود آگاه و در صفحه رخسارش هویدا و آشکار خواهد فرمود. و این سخن، موعظه ای بزرگ است تا آنکه امری را در قلب خود، پنهان نداریم که شناعت آن از گفتارمان که خود ترجمان قلب است، ظاهر گردد… چه بسا که در مجلسی وقتی ذکر حق به میان می آید، بعضی گرفته و ملول می شوند و چون صحبت دنیا می شود مسرور و مبتهج می گردند و آثار بشاشت در صورتشان ظاهر می شود.
حق متعال می فرماید «ام حسب الذین فی قلوبهم مرض ان لن یخرج الله اضعانهم… ولتعرفنهم» (۱) یعنی: آنانکه در دلهایشان بیماری است، پندارند که خداوند، کینه هایشان را هرگز بیرون نخواهد ریخت؛ بی شک و تردید، ایشان را از آهنگ سخنشان خواهی شناخت و نیز فرمایند: «یعرف المجرمون بسیماهم…» (۲) یعنی: گناهکاران، از چهره و رخسارشان شناخته شوند. ندیده ای کسی را که از سفری بازگشته و از یادآوری اماکنی که دیده است، تغییر رخسار می دهد؛ هر چاکه در آن، خوشی دیده، چهره اش مبتهج و شادمانه و هر جا که به او دشوار گذشته است، رخساره اش در هم می رود؟

بنابر این سلامت لسان، از سلامت قلب انسان است. پروردگار متعال در قرآن، از قول حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام می فرماید: «الذی خلقنی فهو یهدین و الذی هو یطعمنی و بسقین و اذا مرضت فهو یشفین و الذی یمیننى ثـم یـحیین والذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین. رب هب لی حکما و الحقنی بالصالحین و اجعل لى لسـان صدق فی الآخرین و اجعلنی من ورثه جنه النعیم و اغفر لابی انه کان من الضالین و لا تخزنی یوم یبعثون یوم لا ینفع مال ولا بنون الا مـن اتى الله بقلب سلیم(۳) یعنی: خداوندی که مرا بیافرید، هم او رهنمائیم خواهد کرد، خداوندی که خوراک و آبم از اوست همان خداوندی که چون بیمار شوم، شفایم می بخشد. خداوندی که مرا می میراند و سپس زنده ام می سازد. همان خدایی که چشم امید دارم که روز جزا گناهانم را ببخشاید. بارالها مرا قدرت و حکمت ده و به بندگان صالح خود، ملحق ساز و زبانی راست و راهنما نسبت به آیندگان، عنایتم کن و مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده و از پدرم به کرم خود درگذر و او را به هدایت آور که سخت از گمراهان است و در آن روز که همه برانگیخته گردند، رسوایم مفرما. آن روزی که نه مال و نه فرزندان سودی ندهند مگر آن کس که با قلب سالم و دل پاک و پیراسته از شرک و بدی به پیشگاه خداوندی تو آمده باشد.

۱- قرآن مجید، سوره محمد، آیه ۲۹ و ۳۰
۲ – قرآن مجید، سوره الرحمن، آیه ۴۱
۳۔ قرآن مجید، سوره شعراء، آیات ۷۸ تا ۸۹

بی مناسبت نیست نکته ای دیگر را که از آیات فوق استفاده می شود، یاد آور گردیم و آن، دستورالعمل دعا و خواهش بندگان از خدای متعال است به این بیان که انسان باید در وقت دعا، ابتدا لب به ثنای خداوند بگشاید و پس از آن، از برخی نعمت ها که به وی عنایت فرموده است یاد کند و نسبت به معاصی و گناهان خود، ابراز شرمساری نماید و سپس آنچه مطلب و خواهش اوست از پیشگاه پروردگار، استدعا کند.

در آیات فوق، حضرت خلیل الرحمن علیه السلام، از خداوند خود، شش حاجت طلبیده و عرضه داشته است: «رب هب لى حکما ـ والحقنی بالصالحین – و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین ـ و اجعلنی من ورثه جنه النعیم. و اغفر لابى انه کان من الضالین. و لا تخزنی یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون الا مـن اتى الله بقلب سلیم» و در حقیقت، ششمین و آخرین حاجت حضرت خلیل الرحمن، از خداوند خود آن است که: «مرا در روز جزا رسوا مساز که رسوایی و فضاحت آن روز، بسی سهمگین و عظیم است؛ زیرا در آن هنگام، مکنون قلب ها ظاهر می گردد چنانکه خداوند می فرماید: «و حصل ما فی الصدور» (۱) و آدمی در برابر خیل ملائک و سلسله جلیله انبیاء و اولیاء و ائمه طاهرین علیهم السلام، مفتضح و رسوا می شود و علاوه، زمین و زمان و آسمان و جوارح انسان، همگی شهادت خواهند داد که: «الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون» (۲) یعنی: «امروز است که بر دهان تبهکاران، مهر خاموشی زنیم و دستهاشان با ما سخن گویند و پاهاشان به آنچه کرده اند، گواهی دهند.» چه رسوایی و فضاحتی! و بسا که آدمی در آن بارگاه، منکر اعمال زشت خودگردد و قسم ها یاد کند و سودی نداشته باشد «یوم یبعثهم الله فیحلفون له کما یحلفون لکم …» (۳) یعنی: روزی که خداوند، آنانرا از خاک برانگیزاند آنگاه، بر بیگناهی خود، نزد خداوند، سوگندها یاد کنند همانگونه که در دنیا نزد شما سوگندها به دروغ یاد می کردند.

۱ – قرآن مجید، سوره والعادیات، آیه ۱۰
۲ – قرآن مجید، سوره یاسین، آیه ۶۵
۳ – قرآن مجید، سوره مجادله، آیه ۱۸

آری ظهور و تجسم اعمال در قیامت، امری عظیم است اما خـداونـد رحمت در آنروز، آبروی بندگان صالح خود را حفظ فرماید چنانکه در مقام امتنان می فرماید: «یوم لا یخزى الله النبی و الذین امنوا معه…» (۱) یعنی: در آن روز، خداوند، پیامبر خود و آن کسان را که همراه او ایمان آورده اند، رسوا و بی آبرو نسازد. اما نباید فراموش کرد که پروردگار متعال در صفات و خصوصیات آنهایی که همراه پیامبر گرامی(ص) ایمان آورده اند، فرموده است: «… والذین معه اشـداء على الکفار رحماء بینهم تریهم رکعاً سجداً یبتغون فضلاً من الله و رضواناً سیماهم فی وجوههم من اثر السجود» (۲) یعنی: «کسانی که همراه با پیغمبر اکرم (ص) میباشند، نسبت به کفار، شدید العمل و سختگیر و در عین حال، در میان خودشان، مردمی سخت مهربانند؛ می بینی شان که چه بسیار رکوع و سجود میکنند و از خداوند، فضل و خشنودی امید دارند. در رخسارشان آثار سجده پیدا است.» آری تنها چنین مردمان را خداوند، وعده داده است که از رسوایی و فضاحت قیامت در امان نگاه دارد.

خداوند متعال در وصف آن هنگامه بزرگ فرماید: «یوم یؤد المجرم لو یفتدى من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخبه و فصیلته التی تؤویه و من فی الارض جمیعاً ثـم ینجیه.» (۳) یعنی: روزی که گنهکار، دوست دارد که برای امان از عذاب قیامت، پسران و همسر و برادر و خانواده خود که پناهگاه او در دنیا بود و همچنین همه کسانی را که بر روی زمین هستند، فدا کند و در مقابل، از مجازات، رهایی یابد. بلکه در آن روز، آدمی از برادر و همسر و فرزندان خویش می گریزد که یوم «یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه» (۴) همگی در آن محشر کبری گرفتار و حیرانند مگر آن کس که با قلب سلیم، در پیشگاه حق تعالی حاضر شود. «الأ من اتى الله بقلب سلیم» (۵) در تفسیر قلب سلیم، معانی مختلفی بیان گردیده است گرچه مقصود و مآل، یکی است.

۱ – قرآن مجید، سوره تحریم، آیه ۸
۲ – قرآن مجید، سوره فتح، آیه ۲۹
۳ – قرآن مجید، سوره معارج، آیه ۱۱ تا ۱۴
۴- قرآن مجید، سوره مس، آیه ۳۴ تا ٣۶
۵ – قرآن مجید، سوره شعراء، آیه ۸۹

بعضی گفته اند: قلب سلیم، آن است که از حب دنیا و قوای غضب و شهوت و نفوذ شیاطین، خالی باشد که دل آلوده به محبت به دنیا و شهوت و غضب، دلی بیمار و مریض و ناسالم است. نظر دیگر آنکه: مراد از قلب سلیم، قلبی است که صاحب آن قلب، هـم چـون مارگزیده، در انقلاب و دهشت باشد و عرب، مارگزیده را «سلیم» گوید. خداوند فرماید: …. و هم من خشیته مشفقون» (۱) یعنی: اینان از خوف خداوند، در هراس و دهشتند و در اوصاف امیرالمؤمنین على علیه السلام آمده است: «بتململ تململ السلیم» یعنی: همچون مار گزیده، به خود می پیچد. گاهی به دنیا و گاهی به خداوند، خطاب می کند که: «یا دنیا غرى غیرى، الهی، الویل ثم الویل لی ان کان الزقوم طعامی.» یعنی: ای دنیا، دیگری را فریب ده و دست از من بدار و تو ای پروردگار من، وای بر علی وای بر علی اگر زقوم جهنم را خوراک او قرار دهی. بعضی از مفسرین، قلب سلیم را چنان دانسته اند که جز از اندیشه و هراس از خداوند، در آن، راهی نباشد و از محبت جز پروردگار متعال، سالم و پیراسته باشد. «من خشى الرحمن بالغیب و جاء بقلب منیب» (۲) یعنی: آن کسی که از خدای مهربان در باطن خود، ترسان است و با قلب منیب به درگاه او باز آمده است. و در معنی قلب منیب آمده است که مقصود، قلبی است که از ما سوى الله، معرض و خالی باشد. ولی همانطور که گفته شد: مآل و مقصود از تمام این تعابیر در مورد قلب سلیم، یکی است و چنین قلب، برای قلیلی از اولیاء کمل و خالص و عبادالله المخلصین حاصل شده است.
۱ – قرآن مجید، سوره انساء، آیه ۲۸
۲ – قرآن مجید، سوره ق ، آیه ۳۳

مجلس دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله تعالى: «و عباد الرحمن الذیـن یـمشـون عـلى الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً.»

معلوم شد که سلامت صحت اقوال ناشی از سلامت و صحت قلب است و خرابی و فساد آن نیز از خرابی قلب سرچشمه می گیرد. پس مطالبی اجمالی از برای تفکر عرض می شود تا اگر کسی بخواهد فساد را از اقوالش بردارد و گفتارش سالم باشد طریق بر او واضح باشد.

فساد قول را انواع مختلفی است که تعداد آنها به بیش از سی نوع می رسد و سبب تمام این امراض مختلفه، قلب است. پس اگر کسی خواهد اقوالش سالم شود باید قلب را از امراض، سالم کند. حال اگر کسی نتواند همه امراض را از قلب زایل کند، یک دسته از امراض را هم که از قلب زایل نمایند قطعاً یک دسته از اقوال او هم سالم خواهد شد شاید که اصول تمام امراض قلب ناشی از قوای «غضبیه» و «شهویه» و «شیطانیه» و «جهل» باشد.

بدان که قوه غضبیه از اعظم نعمتهای الهی است که به انسان داده شده است، تا در سفر بسوی حق و بندگی خدا او را اعانت کند، زیرا که در این سفر انسان محتاج به بدن است و باید بدن خود را از انواع شرور دنیا حفظ کند، و خداوند این قوه را به انسان داده است که بوسیله آن شرور و مضرات را از خود دفع کند. از این رو اگر قوه غضبیه نباشد، آدمی هلاک خواهد شد. اما انسان باید این قوه را در راه خدا خرج کند. یعنی هر جا که امر حق است آن قوه را به کار برد و هر جا که نهی شده است آن قوه را حفظ کند. قال الله تعالى: «اشداء على الکفار رحماء بینهم…» (۱) یعنی: « آنان که [با پیامبرند و] نسبت به کفار شدت عمل به خرج می دهند، در میان خود نسبت به یکدیگر مهربانند». مثلاً «نهی از منکر» و «جهاد» هر دو وابسته به قوه غضبیه اند. زیرا که انسان چون کسی را دید که معصیت خدا می کند، باید چنان خشمگین شود که رنگش تغییر کند و حالش متغیر شود و برای این غضب حد معینی نیست. اما وقتی غضب برای خودش باشد برای آن حدی قرار داده اند که نباید از آن حد تجاوز کند. مثلاً اگر از برادر مؤمنی که در تشیع با تو شریک است، خلاف ادبی از او نسبت به تو سرزند نباید به او غضب کنی. اجمالاً این قوه تا وقتی که از حد خود نگذرد یک نعمت الهی است، ولی همینکه از آن حد گذشت داخـل جـنود شیطان می شود، و این قوه غضبیه به منزله آتش است. پس اقوال بد و افتراء و کذب و غیبت و هجو تماماً ناشی از قوه غضبیه اند. به این ترتیب یک دسته از خرابیهای اقـوال مربوط به این قوه می باشد.
۱ – قرآن مجید، سوره فتح ، آیه ۲۹

قسم دوم از امراض قلب که باعث فساد گفتار می شود، ناشی از قوه شهویه است. این قوه نیز از اعظم نعمتهای خداست و در حفظ بدن مدخلیت تمام دارد و همچنانکه انسان بوسیله قوه غضیه دفع مضار می نماید، بوسیله این قوه نیز جلب منافع می کند، و اگر قوه شهویه نبود محال بود که انسان تعیش نماید. اما اعمال این قوه نیز حدی دارد که آدمی نباید از آن حد تجاوز کند. باید معلوم باشد که انسان از چه راه، مال و ثروت را کسب کرده است و آنرا در چه راه صرف می کند. حاصل آنکه، بخش عمده ای از مباحث کتب فقهی در این دو کلمه خلاصه می شود: مال چگونه بدست آوری؟ و در چه راه و کجا آنرا خرج کنی؟ و البته باید توجه داشت که اینها تماماً مقدمه آن است که بدن سالم بماند و بندگی خدا کند. حال اگر خدای ناکرده نتوانستی این قوه را مسخر کنی و او بر تو غالب شد خرابی به بار می آورد، و یک دسته از اقوال فاسد ناشی از این قوه می باشد. غالب اقوال کذب از این باب است، زیرا که برای جلب منافع می باشند، مثل آنکه مدح کسی را کنی که مستحق مدح نباشد، «و تجعلون رزقکم انکم تکذبون» (۱) یعنی: و دروغ را روزی خود قرار می دهید، و بسیار نادر است که این دو قوه در یک شخص به حد کمال باشد. بلکه اشخاصی که قوه شهویه آنها قوی تر است دارای قوه غضبیه ضعیفتری می باشند. اینگونه افراد حلیم و بردبارند ولی حرفشان بسیار است. و در بعضی قوه غضیه کامل است و قوه شهویه ناقص است.
۱- قرآن مجید، سوره واقعه، آیه ۸۲

قسم سوم از امراض قلب ناشی از قوه متخیله یا شیطانیه می باشد. افعال و اقوال ناشی از این قوه به منظور جلب منافع و دفع مضار نیست بلکه ناشی از مقتضای خود آن قوه است که به عنوان مثل، شخص مدح یا دم کسی را گوید. بدون آنکه به منظور جلب منفعت یا دفع نصرتی باشد. تمیز افراد و انواع سه مرض قلبی فوق آسان است، و پس از تشخیص می توان آنها را دفع کرد.

قسم چهارم از اقسام امراض قلب، جهل است و تمیز افراد و انواع آن به علت پنهان بودنشان بسیار مشکل است. جهل اشد امراض قلب است و وجود آنرا به منزله مـوت قلب دانسته اند و اقوالی که از آن ناشی می شود حاکی از غرض سوء گوینده نیست، بلکه فسادش از آنجا سرچشمه می گیرد که گوینده موقع کلام را نمی داند و در مقامی که نباید کلامی را بگوید آن را به زبان می آورد. حضرت امیر روحی و ارواح العالمین له الفداء می فرماید: مرض جهل در قلب زیان بخش تر از مرض جذام در بدن میباشد خرابی مرض جهل در آدمی بیش از خرابی آن سه مرض دیگر است.

اخبار بسیاری در لزوم اجتناب از اذاعه سر وارد شده است، ولی گمان نکنی که اسرار آل محمد (ص) از امور خفیه است، بلکه به حسب اشخاص فرق می کند. بسا هست که مطلبی نسبت به کسی سر است و نسبت به دیگری سر نمی باشد. بسا هست حدیث صحیح را نباید ذکر کرد، زیرا که موقعش نیست. مثلاً حدیث استحباب خوردن خربزه و انگشتر عقیق به دست کردن را نباید در نزد افراد خارج از دین ذکر نمود، زیرا که موجب توهین نسبت به دین می شود. بنابر این دامنه اذاعه سرّ تا بدینجا نیز کشیده می شود.

گویندگان دینی باید ملاحظه اضعف مردم را بنمایند و سخنانشان القاء شبهه نکنند زیرا که آن شبهه در قلب جاهل عامی می ماند و اسباب خرابی دین او می شود. «یخرجون من دین الله افواجا» (۱).
۱- مردم را دسته دسته از دین خدا خارج می کند
از حضرت امیر علیه السلام بتکرار نقل شده بود که فرج آل محمد(ص) در سنه هفتاد است. از حضرت صادق علیه السلام در باره علت عدم وقوع آن سؤال کردند، آن حضرت فرمود: همینکه حضرت امام حسین علیه السلام را شهید کردند، خداوند فرج ما را در سال صد و بیست قرار داد، و چون ما به شما گفتیم و شما آنرا آشکار نمودید، خداوند دیگر زمانی برای آن پیش ما قرار نداد.
معلی بن خنیس در نزد حضرت صادق علیه السلام امین و مورد اعتماد و در غیاب، قیم اموال و اولاد آن حضرت بود. وقتی اذاعه سری از اسرار آن حضرت کرد، امام فرمود: خداوند گرمای آهن را به او خواهد چشانید. چون امام علیه السلام به زیارت مکه رفت، داود – حاکم مدینه – کس فرستاد تا او را بگیرند و بکشند. معلی بن خنیس گفت: من با مردم محاسبه بسیار دارم، بگذار مرا به میدان شهر برند تا مردم جمع شوند و من وصیت کنم. او را به میدان بردند، معلی بن خنیس در آنجا مردم را مورد خطاب قرار داد و گفت: من معلی بن خنیس هستم و آنچه دارم تماماً متعلق به حضرت صادق علیه السلام است. در این هنگام رئیس شرطه بسوی او رفت و او را با ضربتی بکشت. وقتی که حضرت صادق علیه السلام از مکه مراجعت فرمود به منزل داود تشریف برده و از او پرسید: آیا تو قیم مرا کشتی داود رئیس شرطه را معرفی کرد، حضرت به اسمعیل دستور فرمود: تا او را به قصاص کشتن معلی بن حنبس به قتل رساند. آنگاه داود را تهدید فرمودند و داود استهزاء کرد آن شب را حضرت نخوابیدند و داود را نفرین کردند. صبحگاه بود که از خانه داود فریاد و شیون برخاست حضرت فرمودند: فرشته ای ضربتی بر سر او نواخت که مثانه اش شکافت. حاصل سخن آنکه معلی بن خنیس با چنان عظمت شأن، به خاطر آنکه سری از اسرار آل محمد (ص) را فاش کرد، به قتل رسید.

نوع دیگر از فساد قول ناشی از جهل آن است که در مجلسی کلامی بگویی که باعث عداوت شود. مثلاً در حضور دیگران کسی را مدح کنی و سبب عداوت حاضرین نسبت به او شوی. پس در واقع او را مدح نکرده ای بلکه برایش دشمن تراشیده ای و به مرارت و سختی دچارش ساخته ای نیز در حدیث است که وقتی عبادت حضرت سجاد علیه السلام به حدی رسید که پاهای مبارکش متورم شد و انواع ضعف در بدن آن حضرت پدید آمد، تا آنجا که اهل بیتش سخت نگران شدند که مبادا زندگی مبارک امام به مخاطره افتد، لذا عمه آن حضرت به منزل جابر رفت و به او اظهار داشت: نو از صحابه پیغمبری و ما بر تو حقوقی داریم حال که می بینی عبادت بسیار اسباب ضعف و تلف امام علی بن الحسین علیهما السلام گردیده، مقتضی است که شرفیاب شده و از آن حضرت خواهش کنی که در عبادت خود اندکی تخفیف دهد. جابر برخاست و از خانه بیرون آمد تا به در خانه حضرت رسید. در آنجا، در میان کودکان چشمش به کودکی افتاد که آثار امامت و ولایت از جبین مبارکش ظاهر بود. از او سؤال کرد: تو کیستی؟ کودک پاسخ فرمود: من محمد بن علی بن الحسین بن ابیطالب هستم. جابر پیش آمد و سینه مبارکش را بوسید و عرض کرد: جدت فرمود: ای جابر، تو آنقدر در دنیا زندگانی خواهی کرد که وصی پنجم من حضرت محمد بن علی علیه السلام را خواهی دید و بعد از آن دیگر چندان در دنیا نخواهی پائید، و چون او را ببینی سلام مرا باو برسان. آنگاه عرض کرد از حضور پدر اجازه بگیر تا به خدمتش شرفیاب شوم، حضرت محمد بن علی علیہ السلام به خدمت پدر رسید و عرض کرد: پیرمردی به در خانه است و رخصت شرفیابی می خواهد و با من نیز چنین رفتار کرد. حضرت فرمود: این شخص جابر است و این سخن که با تو گفت و این رفتار که با تو کرد، بدون هیچ سوء نیتی در خون تو شریک شده است، زیرا در انظار دیگران نسبت به تو رفتاری کرد که سبب حسد و کینه آنان گردید. آنگاه حضرت اجازه فرمود و جابر وارد شد. حضرت سجاد علیه السلام اکرام و تعظیم بسیار در حق او نمود. جابر عرض کرد: ای پسر رسول خدا! خداوند، بهشت را برای خاطر شما خلق کرده است، پس چرا اینقدر به خود صدمه می زنی؟ حضرت فرمود: همین مطلب را به جدم عرض کردند و ایشان در جواب فرمود: «افلا اکون عبداً شکوراً» یعنی: آیا نباید بنده شکر گزاری باشم؟ جابر عرض کرد خداوند، فیوضات خود را بواسطه شما به مردم می رساند؟ حضرت فرمود: آیا نباید به شیوه پدران خود، (پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) ) رفتار کنم؟

یکی از موارد فساد قول ناشی از جهل آن است که فی المثل انسان سفر کند و آنگاه با آب و تاب فراوان خوشیهای خود را در این سفر و نیز صورتهای زیبا و مناظر فریبندهای را که دیده است برای دیگران بازگوید و به این وسیله اسباب پریشانی حواس شنوندگان بیچاره را فراهم آورد.

همچنین اگر جوانی در سفر فوت شود، همراهان او نباید جزئیات حالات او را برای پدرش شرح داده و سبب زیادتی حزن او گردند. گفتار و کردار پیغمبران که در قرآن کریم حکایت شده است، باید برای ما نمونه باشد. مثلاً آن زمان که برادران حضرت یوسف در مصر بر او وارد شدند به آنها فرمود: «… لا تثریب علیکم الیوم …» (۱) یعنی: امروز شما مورد سرزنش نیستید. و نیز بعد از آنکه پدرش را ملاقات کرد، ابداً از مصائب چاه، سخن به میان نیاورد، بلکه به اختصار اشارتی به زندان و نجات خود از آن بلا کرد: «… قد احسن بی اذ اخرجنی من السجن و جاء بکم من البدو من بعد ان نزغ  الشیطان بینی و بین اخوتی…» (۲) یعنی: پروردگار با نجات من از زندان، محققاً بر مـن نیکی و احسان کرد و بعد از آنکه شیطان بین من و برادرانم فساد برانگیخت، شما را از بادیه به اینجا آورد. حضرت یوسف افعال زشت برادرانش را نیز به شیطان نسبت داد تا سبب خجلت آنها نشود و به نحو اجمال از وقایع گذشته سخن گفت زیرا که غرضش خودداری از سرزنش آنها بود. بیان تفصیلی قضیه در نزد پدر، از یک سو غضب و کینه برادران را بر می انگیخت، و از سوی دیگر سبب حزن پیغمبر خدا و در نتیجه غافل نمودن او از ذکر حق می شد.
اینگونه مطالب را شخص باید متوجه باشد، و در این نوع موارد از بیان تفصیلی قضایا خودداری کند، مگر آنکه فایده مهمی در ذکر آن باشد و اسباب نفع کلی برای شخص گردد، فی المثل، بیان تفصیلی قضایای کربلا بوسیله حضرت علی بن الحسین علیهما السلام، گرچه موجب شدت حزن و اندوه مردم می شد لیکن سبب نجات آنها از آتش دوزخ بود. وقتی حضرت یوسف اقوامش را ملاقات کرد با چه دستگاه حشمتی بود، و هنگامی که حضرت علی بن الحسین علیه السلام اقوام خویش را ملاقات فرمود با چه مشقت و رنجی همراه بود، که حضرت ام کلثوم می فرماید: «مدینه جدنا لا تقبلینا» یعنی: ای شهر جدمان ما را دیگر به خود مپذیر. روزی که از تو بیرون رفتیم اکبر داشتیم، اصغر داشتیم، عون و جعفر داشتیم، و امروز که آمده ایم، تنها و غریب آمده ایم و بدنهای کشته شده آن عزیزان را در صحرای گرم کربلا به جاگذاشتیم.
حضرت علی بن الحسین علیه السلام پس از بازگشت از کربلا، در نزدیکی مدینه فرود آمده و به «بشیر» فرمود: «رحم الله اباک انه کان شاعراً هـل انت تقدر علیه؟» یعنی: خداوند پدرت را رحمت کند، او شاعر بود آیا تو نیز قادر به سرودن شعر هستی؟ عرض کرد: آری! من نیز شاعرم. آنگاه امام فرمود: برو خبر شهادت پدرم را به اهل مدینه باز رسان. همینکه مردم مدینه مطلع شدند، به خدمت حضرت شتافتند. حضرت امام علی ابن الحسین علیه السلام در اینحال نیز در صدد اجمال مطلب برآمده و فرمود: ای قوم! همین قدر بدانید که اگر به جای این همه سفارشهایی که پیغمبر (ص) به امت خود در باره نیکی کردن نسبت به ما اهل بیت فرمود، امر به ایذاء و عداوت نسبت به ما نموده بود، ممکن نبود این است بیش از این در حق ما دشمنی و اذیت روا دارند. چنانکه خـدای تعالی فرمود: «.. قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربى…» (۳) یعنی: ای پیغمبر به امت خویش بگو من در برابر زحمت و رنج رسالت خویش، پاداشی جز محبت نسبت به خویشان خود انتظار ندارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
۱ – قرآن مجید، سوره یوسف، آیه ۹۲
۲ – قرآن مجید، سوره یوسف، آیه ۱۰۰
۱ – قرآن مجید، سوره الشورى، آیه ۲۳

مجلس سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً».
احتمال دیگر در این آیه مبارکه آن است که مراد از سلام، همین سلام معروف باشد. وقتی جاهل در مقام مجادله با عالم بر آید عالم باید در جواب بگوید: سلام علیکم. و شاید این یک حکم تقییدی صرف باشد. مثل آنکه در اخبار وارد شده است که اگر چشم انسان به جنازه یا شخص محدوم با اهل ذمه افتاد، خوب است فلان دعا را بخواند، و همچنین است وقتی که انسان مبتلا به شخصی جاهل شد و مورد بدگوئی قرار گرفت در پاسخ او بگوید: سلام علیکم. شاهد این مطلب در آثار اهل بیت و قرآن بسیار است. وقتی ابراهیم پسر مهدی عباسی خوابی دید و آنرا برای مأمون چنین نقل کرد: در عالم رؤیا دیدم که در راهی با علی (ع) می رفتیم. وقتی به پلی رسیدیم خواستم بر او سبقت گیرم، روی به او کردم. گفتم «تو خواستی به شرافت همسرت، خلافت را تصاحب کنی! (۱) اما او به من جوابی نداد. مأمون پرسید پس چه گفت؟ ابراهیم گفت: «او فقط به من سلام کرد.» مأمون گفت: چون علی (ع) تو را جاهل دانسته، جوابت نیز همین بوده است. شاهد دیگر، داستان حضرت خلیل الرحمن در قرآن مجید است.
 ۱- به گمان این نادان، حضرت على علیه السلام صرفاً به علت دامادی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، درصدد کسب خلافت بوده است.

انبیاء به مضمون حدیث «لکل انسان شیطان و شیطانی اسلم بیدی» یعنی: هر انسانی را شیطانی است، و شیطان من به دست من تسلیم گردیده است. بعد از آنکه به ریاضات و مجاهدات از خود فارغ شدند به مضمون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» (۱) یعنی: خویشان نزدیکتر خود را بیم ده و هدایت فرما، باید در صدد اصلاح اهل بیت خود و سپس هدایت قبیله و عشیره خود برآیند. از این رو، حضرت ابراهیم نیز ابتدا در صدد هدایت پدر عرفی خود که بر حسب اختلاف روایات، عمویش یا پدر مادرش بود، برآمد و با کمال تأنی و وقار فرمود: «… یا ابت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر و لا یغنی عنک شیئاً یا ابت انی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی اهدک صراطاً سویاً(۲) یعنی: «ای پدر! چرا به پرستش چیزی می پردازی که نه می بیند و نه می شنود و ترا از چیزی بی نیاز نمی سازد. ای پدرا علم و معرفتی برای من حاصل شده است که تو را به آن دسترس نبوده است. پس مرا پیروی کن تا تو را به راه مستقیم هدایت کنم». البته مراد من از این پیروی و متابعت، متابعتی از نوع متابعت موسی (ع) از خـضـر (ع) نبود، بلکه مقصود از آن گوش فرا دادن و قبول سخنان ابراهیم (ع) بوده است. در حالیکه متابعت موسی (ع) از خضر (ع)، تبعیت در جمیع آثار و اقوال و افعال می باشد. متابعت اول، اولین درجه متابعت است که استماع اقوال باشد. و متابعت دوم، آخر درجه متابعت است که تبعیت از اقوال و افعال و احوال باشد. آنگاه حضرت ابراهیم (ع) به مواعظ خود چنین ادامه می دهد: «یا آیت لا تعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیاً. یا ابت انی اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیاً.» (۳)» یعنی: «ای پدر! شیطان را پرستش و اطاعت مکن که شیطان در برابر خداوند رحمن عصیان و سرپیچی کرده است. ای پدر! من از آن بیمناکم که عذاب خدای رحمن تو را فرا گیرد و تو از دوستان شیطان گردی» اما چون او بکلی از راه بیرون بود و استعداد هدایت نداشت، از برهان این دعاوی سؤال نکرد، بلکه در پاسخ سخنان ابراهیم (ع) گفت: «… اراغب انت عن الهتی با ابراهیم. لئن لم تنته لا رجمتک…» (۴) یعنی : «ای ابراهیم! آیا از خدایان من، روی گردان شده ای؟ اگر از این وضع و رفتار دست بر نداری، تو را سنگسار خواهـم کـرد»
۱ – قرآن مجید، سوره شعراء، آیه ۲۱۴
۲- قرآن مجید، سوره مریم، آیات ۳۲ و ۴۳
۳ – قرآن مجید، سوره مریم، آیات ۴۴ و ۳۵
۴ – قرآن مجید، سوره مریم، آیه ۴۶.

«… و اهجرنی ملیّاً» (۱)، آری این مرد از جمله کسانی است که انبیا و اوصیا از هدایت آنان مایوسند. از این رو حضرت ابراهیم (ع) خطاب باو فرمود «قال سلام علیک ساستغفر لک ربی انه کان بی حفیا واعتزلکم و ماتدعون من دون الله و ادعوا ربی عسى الا اکون بدعاء ربی شقیا» (۲) یعنی: «ابراهیم گفت: سلام بر تو باد. من از پروردگارم برای شما طلب آمرزش خواهم کرد، که همواره او نسبت به من مهربان بوده است. و از شما و از هر چه که غیر از خدا می خوانید، کناره و عزلت می جویم، پروردگارم را می خوانم، باشد که در خواندن پروردگار خویش، نگونبخت و شقی نباشم.»

شاهد سوم، قصه جماعتی از یهود و نصاری است که اهل معرفت بودند و قبل از ظهور پیغمبر اکرم (ص)، از کتب آسمانی پیشین، علامت ظهور آن حضرت را فهمیده و به او ایمان آورده بودند و با اینکه ظاهراً هنوز به شرف اسلام، مشرف نشده بودند اما ایمان داشتند، و بالاخره با ظهور آن حضرت، ایشان نیز ایمان خود ظاهر ساختند و گفتند «…. انا کنا من قبله مسلمین اولئک یؤتون اجرهم مرتین…» (۳) یعنی: «ما بی شک، پیش از این نیز مسلمان بودیم. آنان پاداش دوگانه دریافت خواهند کرد: مقصود آنکه هم ثواب و اجر ملت اول را، و هم ثواب و اجر ملت دوم را دارند. با آنکه به مضمون «بما صبروا» چون صبر کردند و مرارت بسیار کشیدند، دوبار به آنها اجـر می دهند. «…. و یدرون بالحسنه السیئه و مما رزقناهم ینفقون و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لکم اعمالکم سلام علیکم لانبتغى الجاهلین» (۴) یعنی: «اینان با نیکی و احسان، بدی و سوء رفتار و گفتار دیگران را نسبت به خود دفع کرده، و از آنچه که روزی آنها کردیم به دیگران اتفاق می کنند، و چون سخن لغو و بیهوده‌ای شنیدند از گوینده آن دوری جستند و به آنها گفتند کردار ما برای ما و اعمال شما برای شما باشد، سلام بر شما! ما درصدد نزدیکی و دست یابی به مردم نادان نیستیم»، مراد، کسانی چون جناب سلمان و اباذر است و می دانیم که سلمان چه دشواریها تحمل کرد تا به درک حضور پیامبر اکرم(ص) نائل گردید.
۱ – قرآن مجید، سوره مریم، آیات ٢۶
۲ – قرآن مجید، سوره مریم، آیات ۴۷ و ۴۸
۳- قرآن مجید، سوره قصص، آیات ۵۳ و ۵۴
۴ – قرآن مجید، سوره قصص، آیه ۵۴ و ۵۵

باری! یکی از موارد آداب معاشرت در اسلام، سلام کردن است. در شریعت دو گونه سلام، وارد است. یکی سلام به هنگام ورود در مجلس، و دیگری سلام به هنگام ترک مجلس که آنرا سلام تودیع گویند، و در خبر است که سلام اول اولی بر سلام دوم نیست. سلام در آیه شریفه «قال سلام علیک ساستغفر لک رتی انه کان بی حقیاً» که قبلاً مذکور افتاد، سلام تودیع است. زیرا انبیاء به حسب امر الهی دعوت می کنند. و آنگاه که مأیوس شدند، به مضمون «و اعتزلکم و ما تدعون من دون الله» روحاً و جسماً به تمام معنی نسبت به دعوت شدگان خود، اعراض کرده و مهاجرت می کنند و بوسیله سلام با آنان تودیع می کنند. البته این سلام دوم امروزه در نزد ما ایرانیان مهجور مانده است.
درباره سلام آخر نماز،که سلام بر انبیاء و اولیاء و صلحاء است، میان علماء اختلاف است که این سلام اول است یا سلام تودیع می باشد؟ اگر کسی سر سلام نماز را بفهمد، نتیجه نماز را فهمیده است. دلیل کسانی که میگویند این سلام همان سلام اول است آن است که: چون انسان داخل در نماز می شود به مضمون حدیث «الصلوه معراج المؤمن» یعنی «نماز معراج مؤمن است»، معراجش آغاز شده و چون نمازش تمام می شود، به صفوف انبیاء و ملائکه وارد میگردد – زیرا که انسان در آخرین مرتبه عروج خویش به جمع ملائکه و انبیاء می پیوندد، و چون داخل در این جمع شد، رسم آن است که ابتداء بر بزرگ مجلس سلام کند: «السلام علیک ایها النبی» و بعد از آن بر باقی اهل مجلس سلام نماید: «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین» در تشهد نماز، تحیات مبسوطه نسبت به ائمه طاهرین وارد است اما به تدریج از آن کاسته شده و اکنون به یک سلام رسیده است، و بسیار بی انصافی است که انسان وارد مجلس انبیاء و اولیاء و ملائکه شود و با ائمه خود سلام : نکند. دلیل اشخاصی که سلام پایان نماز را سلام تودیع دانسته اند، آن است که انسان به مجرد آنکه تکبیره الاحرام گفت و داخل در نماز شد وارد در صفوف انبیاء و ملائکه شده است. یکی از خصوصیات نماز آن است که تمام مخلوقات در آن شرکت دارند، یعنی عبادت تمام مخلوقات دیگر در این عبادت مندرج است بعضی از ملائکه در قیامند و برخی در رکوع و بعضی در سجود «و ما منا الأ له مقام معلوم» (۱) یعنی: هیچیک از ما فرشتگان نیست مگر آنکه او را در بندگی و عبادت مقامی مقرر است.» پس انسان در هنگام نماز با تمام ملائکه هم صف و هم ردیف است، و چون ملائکه به مضمون آیه شریفه «….یستحون له باللیل و النهار و هم لا یسامون» (۲) یعنی: «شب و روز مشغول تسبیح حق‌اند و خسته نمی شوند.» همواره در حال عبادتند، لذا وقتی انسان از نماز فارغ می شود از صف آنها بیرون می آید و بوسیله سلام با آنان وداع می نماید.
۱ – قرآن مجید، سوره صافات، آیه ١۶۴
۲ – قرآن مجید، سوره فصلت، آیه ۳۸
بنابراین سلام آخر نماز، سلام تودیع است. و شاهد بر سلام تودیع در اخبار یکی آن است که در آن هنگام که حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) از مکه خارج شد، فرزدق شاعر عازم مکه بود و در راه به زیارت آن حضرت نائل شد و عرضه داشت یابن رسول الله اکنون موسم حج است شما کجا می روید؟ فرمود: اگر در مکه می ماندم بنی امیه دستگیرم میکردند. پس از آن از وی پرسید: حال و روحیه مردم را نسبت به من چگونه دیدی؟ عرض کرد: «قلوبهم لک و سیوفهم علیک» یعنی: قلبهای آنان متمایل بـه شـما و شمشیرهایشان بر علیه شما است حضرت پس از شکر بر قضا و خواست پروردگار، با جمله «سلام علیک» از او وداع کرد مرکب خود را به حرکت در آورد. در روز عاشورا نیز در چند مورد سلام تودیع از سوی امام حسین (ع) و اصحاب به کار رفته است از جمله آنکه عابس از غلامش (۳) پرسید: امروز چه خواهی کرد؟ و او پاسخ داد که مگر غیر از کشته شدن کار دیگری باید بکنم. عابس گفت: من هم همین گمان خیر را درباره تو داشتم. پس هر چه در توان داری امروز به کاربر که امروز روز کار است و فردا روز حساب. آنگاه غلام به خدمت حضرت آمد و عرض کرد که در روی زمین نـزد مـن محبوبتر از شما چیزی نیست و اگر غیر از این جان، نیز چیز دیگری داشتم در راه رفع ستم از شما آنرا فدا می کردم، اما چه کنم که غیر از این جان چیز دیگری ندارم. آنگاه گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله» و سپس عازم میدان نبرد شد. در میدان او را محاصره و سنگباران کردند تا جانش را فدای جانان جهان ساخت.
۳ – نام او «شوذب» بوده و بنابر بعضی از اخبار، از جمله صلحاء و دوست عابس بوده است و نه غلام او.
مورد دیگر آنکه، دو برادر به نامهای عبدالله و عبدالرحمن غفاری، در روز عاشورا به خدمت حضرت ابی عبدالله (ع) رسیده و گریان سلام کردند. حضرت فرمود: پیش بیائید ای برادرزاده ها! چـرا گریه می کنید؟ امیدوارم که ساعتی دیگر چشمهای شما روشن گردد. آنان عرض کردند: به خدا قسم ما برای خود گریه نمیکنیم، بلکه بر تو و بی کسی تو گریه می کنیم و از اینکه می بینیم دشمن شما را محاصره کرده است و ما را قدرت دور کردن آنان نیست،گریانیم. حضرت در حق آنان دعا کرد و از خداوند خواست که به خاطر همین غصه به آنها جزای خیر دهد. آنگاه هر دو عرض کردند: «السلام علیک یا ابا عبدالله»، و در هیچ جا این سلام جواب ندارد مگر همین جا مورد دیگر، داستان حنظله سعد شامی است که ابتدا سینه خود را در برابر تیر دشمن سپر حضرت ابی عبدالله (ص) قرار داد، در حالیکه کلمات مؤمن آل فرعون را که در قرآن حکایت شده است ترنم میکرد:
«یا قوم انی اخاف علیکم یوم التناد یوم تولون مدبرین مالکم من الله من عاصم و من یضلل الله فما له من هاد» (۱)
یعنی:
«ای قوم، من، برای شما از عذاب روز قیامت که خلق از سختی آن به فریاد آیند، هراسانم. روزی که از عذاب آن به هر سو بگریزند و از قهر خدا هیچ پناهی نیابند و هر که را خدا گمراه کند، دیگر او را راهنمایی نیست.»
حضرت ابی عبدالله (ع) به او فرمود که این جمع بعد از کشتن این برادران صالح و شایسته، همگی مستحق عذاب شدند. سعد پرسید: آیا ما به جایی که این برادران صالح رفتند کوچ نکنیم؟ حضرت فرمود: برو عرض کرد: «السلام علیک یا اباعبدالله جمع الله بیننا و بینکم فی الجنه» یعنی: «ای ابا عبدالله سلام بر تو باد. خداوند در بهشت ما و شما را در یک جاگرد آورد» حضرت فرمود: آمین.
۱- قرآن مجید، سوره غافر، آیات ۳۲ و ۳۳

صفحه اینستاگرام حرف محبتمجالس جلد ۱ کتاب نشان ازبی نشانها

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=32625

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند