.بسمه تبارک و تقدس و تعالی

چرا “نشان از بی نشان ها”

در روزگاری که:
-اندیشه بشر در ورطه ایسم های مدعی غربی و شرقی ، به بن بست نشسته است؛
– وتجربه زیسته او در طی قرون و اعصار دستمایه های زر و زور و تزویر شده؛
– و ادعای مدعیان دین مدار، که به نام اصولگرایی و اصلاح طلبی ، خود وامدار آبشخور همان اندیشه های “هم شرقی و هم غربی”اند ؛ اکنون به گل نشسته ؛
– و نه تنها خود ، که دین و معتقدات دینی را به ورطه تسخر فرو غلطانده اند.
– ودر “عصر حیرت” و روزگار “غیبت حجت معصوم” الهی ، ادعای “میشود ومیتوانیم” نموده ،
– و مدعی قطع و یقین در فراتر از مسلمات دین و عقل بوده ، خود در ظنون و خرافه غوطه خورند ؛
– و با دادن وعده تحقق یوتوپیای دینی، موجبات تضعیف باور و معتقدات دینی گردیده اند.

“ای بسا گنج که خوابیده به ویرانه ماست”

این کتاب میتواند رهگشای آنانی باشد که:

  • حقیقت را گمشده خویش میدانند،
  • و دل سپار زید و عمرو نگردیده
  • و دین را به دنیای مدعیان نمیفروشند
  • وتا حقیقتی را تجربه ننموده اند آن را به تبلیغ نمی نشینند
  • وخود را وامدار دنیا و آخرت مردم ننموده ،
  • از “جهل و خرافه و تعصب” دوری جسته
  • و -“عقلانیت و اخلاق و ادب” را شیوه زندگی خویش قرار میدهند.

نشان از بى نشانها ،
-نشانى دارد از “راهى برای هر انسانی
-در هر تاریخ و جغرافیا
-و هر عصر و نسلی
-که حقیقتى را آشکار میسازد که میتوان آن را یافت و با آن چنان زیست که حقیقت وجودیش و تجربه زیسته اش پاسخ به همه سئوالاتی باشدکه؛
-به زعم هستى شناسى تراکتاتوسى فیلسوف بزرگ “لودویگ ویتگنشتاین” این سئوالات سئوالاتیست که پاسخش را تنها در فرا زمان و فرامکان میتوان یافت.
-چرا که به زعم او:
“تنها درباره جهان پیرامون و هر آنچه متعلق به حوزه علوم تجربی است می توان سخنان معنادار گفت. بیرون از این قلمرو که مشتمل بر اخلاق، فلسفه، دین و ریاضیات و … می باشد نمی توان سخن معناداری بر زبان جاری ساخت؛ چرا که این امور متعلق به حوزه ناگفتنی هاست. بنابر این رأی، مساله اصلی وجود عبارت است از نشان دادن مرز میان امور گفتنی و ناگفتنی: از آنچه نمی توان درباره اش سخن گفت باید به سکوت گذشت.”
-لذاست که با غور و تأمل و عمل به دستورات این حکیم الهی (آیت اله نخودکی) میتوان ورودبه عرصه ناگفتنی هایی نمود ، که فیلسوفی چونان “لودویک ویتگنشتاین” در آن عرصه توصیه به سکوت نموده و ارجاع به فرا زمان و فرا مکان میدهد.

“این ره این توشه، این منزل
مرد راهی اگر، بیا و بیار”

با موّدت و مهر : سید محسن نبوی

( مقدمه و شرح حال مرحوم آیت الله مقدادی )

مرحوم آیت الله مقدادی اصفهانی

چون مدتی است که مولف محترم کتاب عارف و عالم ربانی مرحوم آقای حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی به ملکوت اعلی پیوستند ما را بر این داشت تا شرح حال مختصری از آن بزرگوار برای اطلاع خوانندگان محترم که آشنایی نزدیکی با ایشان نداشتند نگاشته شود هر چند که بضاعت ما استطاعت چنین امری را ندارد که گفته اند: قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری؛  لذا بزرگان را بزرگان شناسند و لاغیر،

مرحوم آقای حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی ملقب به نجم الدین در تاریخ ۱۹ ذی القعده ۱۳۴۳ هجری قمری (۱۳۰۳ شمـی) در شهر مقدس مشهد منزلی که مقابل درب اصلی مسجد گوهرشاد واقع شده بود چشم به دنیا گشودند. پدر بزرگوارشان عالم ربانی و عارف صمدا مرحوم آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی قدس سبزه و مادرشان بانویی سیده از سادات صحیح النسب جبل عامل لبنان بودند. ایشان حدود ۲ سال داشتند که مادرشان از دنیا رفتند و از کودکی تحت مراقبت و تربیت پدر بزرگوارشان قرار گرفتند و می فرمودند پدرم بعد از گفتن اذان و اقامه در گوشم سر ولایت را در دلم نهاده و هر روز صبح که برای گفتن اذان به بالای بام می رفتند من را هم با خود می بردند تا از نسیم صبحگاهی که با نفس پاکان و بندگان خاص حق آمیخته بهره مند شوم و حدود ۵ سال داشتم که مرا هم امر به اقامه اذان صبح و نماز فرمودند و این مراقبت تا سن ۱۸ سالگی که پدرشان در قید حیات بودند ادامه داشته و از جهات علوم باطنی و سیر و سلوک و برخی از علوم ظاهری از قبیل علم اخلاق و تفسیر قرآن و عرفان و ریاضیات و نجوم و رمل و کتاب شرایع در فقه تحت نظر ایشان بودند و بعضی از ساعات روز نیز در مدرسه پایین پا و خیرات خان که محل تدریس پدر بود نزد برخی از اساتیدی که آنجا بودند به آموختن سایر علوم ظاهری از قبیل عربی و ادبیات فارسی و فقه و غیره مشغول بودند. بعد از رحلت پدرشان طبق سیره ایشان و دستوراتی که داشتند مشغول به ریاضت هایی شده و حتی بعضی اوقات به جاهای مختلف سفر نموده تا در محیطی خلوت به عبادت و ریاضت بپردازند. از جمله حدود یکـال در شهر کاشمر سکونت گزیدند؛ ولی همزمان از علوم ظاهری نیز غافل نبوده و نزد برخی از اساتید آن زمان و اغلب بطور خصوصی به تحصیل ادامه دادند حتی بعضی از اوقات در منزل خودشان با طلاب و مدرسین بحث های علمی داشتند بطوریکه در اکثر علوم از قبیل فقه و ادبیات و حکمت و فلسفه و نجوم و طب قدیم و از همه مهم تر در تفسیر قرآن تبحر داشتند و در تفسیر اکترا بعد از ذکر روایات مربوطه از اشعار عرفای نامی بخصوص سنائی و شیخ عطار و مولانا و حاج میرزا حبیب خراسانی استفاده نموده و آنها را با آیات قرآن روایات تطبیق می دادند و خیلی از آنها را حفظ بودند اما نکته مهمی که مرحوم والدشان پس از انتقال اسرار درونی خودتوصیه نموده بودند و ایشان نیز خود را تا آخرین لحظاتی که قادر به کار کردن بودند موظف به آن می دانستند حل مشکل اشخاصی بود که به ایشان مراجعه می کردند و می فرمودند این وظیفه من است و کس دیگری قادر به انجام آن نیست بنابراین باید اول آنرا انجام دهم و بعدا اگر وقت اضافی بود به کارهای دیگر بپردازم و حتی این کار را بعد از انجام واجبات مقدم بر خواب و خوراک می دانستند بطوریکه این مساله در سالهای آخر عمر باعث کسالت ایشان شده بود و اطبا کسالت را ناشی از کم خوابی و کار بیش از حد و کم خوراکی می دانستند و چنانچه تذکری داده می شد که باید استراحت بیشتری داشته باشید می فرمودند تا نفس دارم باید به مشکلات مردم برسم مگر وقتی از دنیا رفتم که دیگر تکلیفی ندارم و همیشه با خستگی زیاد ولی با روی باز از مراجعین استقبال نموده و مانند پدری که با عشق و علاقه به فرزندانش کمک می کند به حل مشکلات آنها می پرداختند و می فرمودند مردم عیالات خدا هستند و این روایت را نقل می کردند که خداوند روزی به حضرت موسی فرمود: یا موسی چرا ما مریض شدیم به دیدن ما نیامدی؟ حضرت موسی عرض کرد: خدابا تو منزه از این هستی که مریض شوی، خداوند فرمود یا موسى فلان بنده من مریض بود و تو به دیدن آن نرفتی لذا با عشـق به مشکلات مردم جواب می دادند چنانچه گاهی اوقات در مورد بعضـی از مریض ها که علاوه بـر دعا و ذکر احتیاج به دارو نیز داشتند با وجود سن بالا و خستگی خودشان دارو را تهیه نموده و رایگان در اختیار مریض قرار می دادند و خلاصه در یک جمله باید گفت پناهگاهی بودند برای افراد بی پناه و مستاصل حتی اگر این افراد دشمن ایشان بودند که این اله بارها اتفاق افتاده بود ایشان عالم و عارفی بودند که به شدت پایبند به انجام واجبات شرعی و اخلاقی و دوری از محرمات و مکروهات و انجام بسیاری از مستحبات بودند. شبها به استثنای شب جمعه که اصلا نمی خوابیدند بقیه اوقات حداکثر شبی سه ساعت می خوابیدند بطوریکه از حدود دو ساعت مانده به اذان صبح تا بعد از طلوع آفتاب بیدار و سر سجاده بودند و اولین توصیه ای که به اطرافیان و مراجعین می نمودند ترک محرمات و انجام واجبات بخصوص نماز اول وقت و حتی المقدور کسب لقمه حلال بود و بر دو مسئله غذای حلال و معاشرت با افراد صالح و مومن تأکید بخصوص داشتند. نکته مهم دیگر این بود که می فرمودند بهترین ارثیه ای که از مرحوم پدرم به من رسید دوستی و ولایت اهل بیت علیه السلام است. لذا برای سادات احترام خاصی قائل بودند و همیشه توصیه می کردند و همانطور که دکر کردند که از خدمت به سادات و اخترام به آنها غافل نباشید ایشان تا سال ۱۳۴۲ شمسی در مشهد مقدس زندگی می یاضت و تحصیل و رسیدگی به مشکلات مردم مشغول بودند و با علمای آن زمان بخصوص با مرحوم آیت الله العظمی آقای سید هادی میلانی رحمت الله علیه رابطه نزدیکی داشتند. در سال ۱۳۴۲ در پی موانعی که برایشان ایجاد شد علیر غم عدم میل باطنی مجبور به مهاجرت از مشهد به اصفهان شدند. حدود یکسال در اصفهان ساکن بوده و بعد به تهران نقل مکان کردند و تا آخر عمر در تهران سکونت داشتند و سرانجام در اذان صبح روز پنجشنبه دوم ربیع الثانی ۱۴۳۱ هجری قمری (۲۷ اسفند ۱۳۸۸) بعد از حدود سه ماه که در بستر بیماری بودند بصورت نشته روی تخت و رو به قبله به رحمت الهی پیوستند. در وصیت نامه شان چنین مرقوم فرموده بودند: مرا در مشهد مقدس دفن نمایید در جایی که بین دو کوه باشد و قبر به طریق قدیم باشد (منظور از دو کوه کوههای شمال و جنوب مشهد می باشد). چون در داخل شهر مشهد محلی که قیر بصورت معمولی (غیر طبقه بندی شده باشد) پیدا نشد لذا در قریه فارمد که در ۱۰ کیلومتری شمال شرقی مشهد می باشد در کنار مرقد عارف بزرگوار مرحوم شیخ ابوعلی فارمدی رحمت الله علیه که از عرفای بزرگ قرن پنجم هجری قمری و همزمان با شیخ ابوسعید ابوالخیر و شیخ ابوالحسن خرقانی بوده به خاک سپرده شدند. از ایشان علاوه بر دو جلد کتاب نشان از بی نشانها تفسیری عرفانی از قرآن مجید به جا مانده که بصورت منظم نبوده – و حاصل مجالس تفسیری است که چندین سال در شب های پنجشنبه یا در ایام متبرکه در منزل برای دوستان و مستمعین می گفتند که شاید اگر خدا بخواهد بشود آنها را جمع آوری کرده و منظم نموده به طالبین ارائه نمود. همچنین ایشان طبع شعر والایی داشتند و اشعار زیادی سرودند که اکثرا در مقام ولایت و مدح ائمه معصومین علیه السلام می باشد که متاسفانه آنها هم بسیار پراکنده می باشد و جمع آوری نگردیده است. روحشان شاد و یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد،

آدرس دقیق آرامگاهشان به شرح زیر می باشد:

مشهد مقدس – خیابان رسالت – جاده سیمان – حدود کیلومتر ۱۰ – قریه فارمد – دست چپ خیابان فارمد ۲ مقبره شیخ ابوعلی فارمدی

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الذی نور قلوب العارفین بنور معرفته و اثبت فؤاد انبیائه و اولیائه بقصص الأنبیاء والمرسلین واکمل ایـمان المسلمین و المؤمنین بولایه عـلى امـرالمـؤمنین علیه السّلام. و الصلوه والسلام على اشرف الموجودات محمد المصطفى المبعوث الى الکائنات و على روحه و نفسه و صهره و وصیه سید الاتقیاء والاصفیاء مولى الموالی امام ا المتقین علی ابن ابیطالب و علی اوصیائه سیما صاحب العصر و الزمان و خلیفه الرحمن و امـام الانس و الجان و واسطه ایصال الوجود الى الخلق من الملک المنان حجه بن الحسـن الهادی المهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف.

بر ضمیر اهل بصیرت و سالکان راه حقیقت، آشکار است که بعد از کلام الهـی و سخنان پیامبران گرامی حق و ائمه هدى علیهم السلام، که شفابخش دلهای بیمار و فروغ قلوب پارسایان و پرهیزگاران است، سخنی ارجمندتر از گفتار علمای عاملین و عرفای متألهین و شرح حال ایشان نیست که ارواح را اسباب تزکیه از کدورتهای عـالـم مـاده میگردد و سالکان و پویندگان طریق معرفت را مایه تشویق و تثبیت خواهد بود وکلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک(۱)» – «لقد کان فی قصصهم عبره لاولى الالباب و بزرگان گفته اند: گفتار اولیاء خدا، تازیانه اهل سلوک است.

پس بر اهل صلاح فرض است که از جویبار نور و حکمت کلام خدا و همچنین گفتار و کردار اهل حق کسب فیض و در هر بامداد به تلاوت آیاتی از قرآن کریم همت کند و احادیث رسول اکرم (ص) و روایات مأثوره از ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین را به دقت قرائت کند و برگی چند از دفتر زندگی و شرح حال و کرامات و سخنان بزرگان دین را با تدبر مرور کند تا وی را از دام وساوس شیطانی برهاند و به راه مستقیم رهبری دهد و از مهالک نجات بخشد.

و در این زمان که کثرت عالم ماده و توجه به صور جسمانی بسیاری از افراد بشر را از حق غافل کرده است، تا آنجا که عده ای به سبب انهماک در شهوات و غفلت از یاد الهی منکر بسیاری از مبانی احکام دینی و عوالم ماوراء حس بشری شده اند، بر هر فرد مسلمان واجب و لازم است که حتی المقدور غافلین را تذکر و جاهلین را تعلیم دهد و عاملین را تشویق کند. چنانکه خدای تعالی می فرماید:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن. یعنی : با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با ایشان به بهترین وجهی بحث و گفتگو کن

به جهات یاد شده، این بنده ناچیز، تراب اقدام عالمان عـامل و دوستدار عـارفان متشرع «نجم الدین، علی بن حسنعلی اصفهانی» بر خود لازم دیدم که با بضاعت مزجاه خویش، به نگارش و تذکر برخی از کلمات و گرد آوری پاره ای از یادداشتها و بعضی از کرامات صادره از پدر بزرگوار و استاد ارجمندم عالم ربانی و عارف صمدانی مرحوم «حاج شیخ حسنعلی اصفهانی» رضوان الله علیه همت گمارم، تا طالبان و سالکان راه خدا را نمونه و سرمشق و مذکر و مشوقی باشد … فبهدیهم اقتده(۲)…» «به هدایت گذشتگان راه یافته، اقتدا نما…..

وانگهی بسیاری از دوستداران آثار آن مرد جلیل القدر قدس سره مرا بر ایـن کـار ترغیب و تشویق کردند و بویژه آنان که توفیق درک محضر شریفش را نیافته، ولی مشتاق بودند تا از راه و رسم و سیر و سلوک ایشان آگاهی یابند، انجام ایـن مهم را خواستار گردیدند.

و از آنجا که مرد را به سخنانش توان شناخت و به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام : المرء مخبو تحت لسانه ـ و یعرف المرء من فلتات لسانه …» « آدمی در پشت زبان خود پنهان است . و هر کس را از آنچه ناگهان بر زبان می راند، توان شناخت» و نیز گفته اند:

تلک آثارنا تدل علینا فانظروا بعدنا الى الآثار

بر آن شدم، یادداشتهایی که آن مرحوم به خط خویش گرد آورده بود، چه آنها که از خود نوشته و چه مطالبی که از دیگران انتخاب فرموده بود، منظم سازم و آنچه خود، از کلمات آن بزرگوار و یا کرامات وی شنیده و دیده بودم، بر آن بیفزایم و به صورت کتابی در دسترس علاقه مندان گذارم، لیکن تقدیر پروردگار چنین بود که با اندوه و افسوس از کنار مرقد منور سلطان علی بن موسى الرضا علیهما السلام رخت مهاجرت بربندم و در اصفهان سکونت کنم. در این شهر نیز توفیق کار نیافتم؛ تا آنکه پس از مدتی به تهران رحل اقامت افکندم و به خواست و مدد خداوند به جمع و تألیف این گنجینه افتخار یافتم و نظر باینکه خداوند در حدیث قدسی فرموده است: اولیائی تحت قبابی لا یعرفونهم غیری، دوستان من پنهان در تحت قبه عزت منند نمیشناسد آنها را غیر من و حضرت امام الموحدین امیرالمؤمنین على علیه السلام در خطبه متقین نشانهایی از آنها بیان فرموده است و چون این کتاب هم اقتباس از فرمایشات ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین است لذا نام اینرا «نشان از بی نشانها، نهادم چه آنکه:

از آن مرد خدا از دیده عـامی بود پنهان                                که عارف داغ بر دل دارد و زاهد به پیشانی

امید آنکه مطالعه این کتاب موجب طلب رحمت برای آن عالم پرهیزگار و آمرزش و مغفرت برای این حقیر گردد و نیز از لغزشهایی که بر اثر قلت مـایه و کـمی سرمایه در تدوین و تألیف این کتاب ممکنست از من ناشی شده باشد چشم پوشی شود.

نـه شـکـوفه ای نـه بـرگی نـه ثـمـر نـه سـایه دارم                           هـمـه حـیـرتـم کـه دهـقان ز چه روی کشت مـا را

لیکن با این آرزو که شاید اهل دلی را سودی و غفلت زده ای را هشیاریی بخشد به این کار دست زدم. که «فذگران نفعت الذکـرى»(۱یاد آوریشان کـن کـه بـاد آوری سودمند است» و به این امید که شاید در پیشگاه رفیع و آستان منیع حضرت بقیه الله ولى عصر سلطان العارفین حجه بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف، چونان کلاف ریسمان پیرزن در میان خریداران یوسف، شرف قبول یابد و به چشم عنایت در آن بنگرند.

سعدی مگر از خرمن اقبال بـزرگان                               یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

 در اینجا لازم میدانم نکاتی چند را برای توجه بیشتر خوانندگان تذکر دهم:

نخست آنکه : تنظیم و تألیف کتاب حاضر تنها بر اساس امکان فایده برای طالبان و جویندگان بوده است که شاید به خواست خداوند صاحبدلی با مطالعه آن منتفع شود یا از ره افتاده ای بدینوسیله دستگیری گردد وگرنه آن مرد بزرگ روحانی، خـود در زمان حیاتش از هر گونه تظاهر و خود آرایی بر حذر بود و حتی در پاسخ آنانکه از وی می پرسیدند: این آثار شگفت انگیز از دعا با دارو و یا …. از نفس شما است؟ می فرمود: اولا این آثار از برکت استاد من و از یمن بزرگانی است که محضر ایشان را درک کرده ام و ثانیاً، اراده حق تعالی بر این قرار گرفته است که بیماری بهبود یابد و یا گرهی از کار گشوده گردد و مرا، فقط واسطه این امر مقرر فرموده است، زیرا که اثر، لازمه وجـود است و ممکن از خود بود و وجودی ندارد که صاحب اثر باشد که الا مؤثر فی الوجود الا الله» و آثاری که بر حسب ظاهر از ما بروز و ظهور می یابد، شعاعی از نور شمس ولایت است که بر من تابیده و این مرحمت به سبب خدماتی است که به وسع خود در طول عمر خویش، نسبت به سادات و ذراری مکرم حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها بجا آورده ام؛ گرچه تقوی و پرهیز و عمل به مستحبات و شب زنده داری و بیداری اسحار، در این راه، بسیار مدد کرده اند، لیکن اینگونه اعمال بمنزله جسم و خـدمت و محبت نسبت به فرزندان فاطمه علیهاالسلام هم چون روح و روان است و بدیهی است که چون روح با جسم جمع گردد، منشأ بروز آثار شود و انسان را به مراتب رفیع رساند. به خاطر دارم که وقتی یکی از شاگردان پدرم، پس از وفات وی، در صدد برآمد که شته ای از کرامات استاد خویش را که خود به چشم دیده بود، جمع آوری و تدوین کند، پس از چندی پدرم در عالم رؤیا به او فرمود: این چیست که می نویسی؟ پاسخ داد که برخی از کرامات شما است. فرمود: از این کار دست بدار که من در حیات خود، صد یک آنچه را که از مواهب الهی و الطاف پیشوایان دین ارزانیم شده بود، ظاهر نساختم و مکرر از آن مرد بزرگوار شنیدیم که می گفت: ممکن را چه حد که در دستگاه خـلقت اظهار وجود کند، هر چه هست اوست و همه از او است.

همه از کـارکرد الله است                                 نیک بخت آن کسی که آگاه است
هر چه هست ای عزیز هست از اوی                       بود تو چـون بـهانه، یاوه مگوی

دوم آنکه : «کرامات که در این جا از آن سخن رفته است و می رود، مرتبه ای است پائین تر از معجزه و در درجه دوم از آن و نیز با این تفاوت که معجزه، پیوسته همراه و مقارن با دعوی نبوت و رسالت و سمتی از ناحیه حق تعالی است، ولی صاحب کرامت را هرگز ادعایی نیست و عمل خود را صرفاً اثر اراده خداوند می داند که بر دست وی آشکار فرموده است و در حدیث قدسی آمده است که: «عـبدی اطـعنى حـتى اجعلک مثلی انا حی لا اموت اجعلک حیاً لا تموت و انا اقول للاشیاء کن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون» «ای بنده من، مرا فرمان بر، تا که تو را همانند خویش کنم، من حی نامیرا هستم و ترا نیز زنده نامیرنده خواهم ساخت، من به هر چیز فرمان دهم، چنان خواهد شد و تو را نیز چنین خواهم کرد که بهر چه فرمان دهی، انجام پذیرد.». و در حدیث دیگر است که : «ان العبد یتقرب الى بالنوافل حتى کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده الذی یبطش به» «بنده با انجام نوافل چنان بمن نزدیک می گردد که من گوش او می شوم که با آن می شنود و دیده او میگردم که با آن می بیند و دست او می شوم که با آن عمل می نماید.» پس در ب حقیقت هر چه که از این بنده خدا و ولی حضرت حق صادر شود، از خدا و به اراده او است و در قرآن مجید، خطاب به رسول اکرم (ص) – فرمود: «… و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی…( .(۱)» «… تیری که از شست تو رها شد، تو رها نکردی و در حقیقت خداوند آنرا رها فرمود…. مثل مرد عارف و ولت حق، مثل آهن تفته است، همچنانکه آهن سرد و سیاه در اثر نزدیکی به آتش، خواص آتش پذیرد و گرم و روشن شود، همانطور بنده خدا، به سبب طاعت و عبادت و قرب به حق، صفت امکان از او زائل گردد و منصف بـه صـفات ربوبیت شود و از امام صادق سلام الله علیه نقل شده است که فرمود: «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه ما فقد فی العبودیه وجد فی الربوبیه.» «عبودیت و بندگی حق، جوهری است که کنه و حقیقت آن ربوبیت است آنچه که در عبودیت از دست رود در ربوبیت حاصل گردد.» در این حالت است که بنده به صفات رت جل و علا منضف می شود، هم چنانکه آهن گداخته در عین آنکه ذاتاً سرد و تاریک است دعوی تواند کرد که من آتشم. مولانا پیر رومی و عارف قیومی گوید:

رنگ آهـن مـحو رنگ آتش است                             ز آتشی می لافد و خامش وش است
چون بسرخی گشت هم چـون زرّکـان                        پس انـا نـار است لافش بی زبان
شـد ز رنگ و طـبع آتش مـحتشم گوید                          او . مـن آتشـم مـن آتشـم آتشم
مـن گـر تـو را شک است و ظـن                                    آزمون کن دست خود بر من بزن
آدمـی چـون نـور گیرد از خـدا                                        هست مسـجود مـلایک ز اجـتبا

و در حالات حضرت امام جعفر صادق سلام الله علیه آمده است که در نماز، جمله مبارکه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را آنقدر تکرار فرمود که بیهوش بر زمین افتاد، در این باره از وی پرسش کردند، فرمود: «لا زال اکررها حتى سمعت من قائلها» آنقدر تکرار کردم که از گوینده اصلی، آنرا استماع نمودم». ولی با این همه، انسان چون به خود باشد، همان فقیر نیازمند و بنده ناچیز است. «یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید.»(۱) «ای مردم شما نیازمندان حضرت حقید و خداوند است که بی نیاز و ستوده است.» و بگفته مولوی:
است که بی نیاز و ستوده است.» و بگفته مولوی:

چـون پـری غـالـب شـود بر آدمی                                گـم شـود از مـرد وصـف مـردمی

هر چـه گـوید او پـری گـفـته بـود                            زان سـری نـه زیـن سـری گـفته بـود

چـون پـری را این دم و قانون بود.                                   کـردگار آن پـری را چـون بـود

آدمـی رفـتـه پـری خـود او شـده.                                ترک بـی الـهـام تـازی گـو شـده

چـون بـخود آیـد نـدانـد یک لغت                                چون پری راهست این کار و صـفت

پس خـداونـد پــری و آدمی                                     چون پری راهست این کار و صـفت

گـرچـه قـرآن از لب پیغمبر است                                  از پری کی بـاشدش آخـر کـمی

سوم آنکه : آنچه را در این کتاب گرد آورده ام یا خود از زبان آن مرد حق شنیده ام و با در یادداشتهایی که به خط آن مرحوم باقی مانده بود یافته ام و همچنین حالات و عبادات و راه و روش بندگی و کراماتی که از وجود ایشان صادر شده و خود به چشم دیده و یا بلاواسطه از افراد مطمئن و مورد وثوق شنیده ام درج شده است و بویژه در نقل سخنان آن عارف ربانی رعایت امانت گردیده است و حتی المقدور تنها به تقریر و تنظیم و تبویب آنها پرداخته ام. و نیز باید متوجه بود که ایشان در اداء سخنان و یا نگارش آنها فقط نظر به تفهیم و تفهم داشته اند و از آرایش و پیرایش ظاهر سخن حذر میفرموده اند بخصوص که در برخی موارد برای فهم مستمع و خواننده عامی، نهایت سادگی را در کلام به کار برده اند و از نوشتن این یادداشتها شاید هرگز ایشان را نظری به چاپ و انتشار آنها نبوده است. شاهد این مدعا آنکه در چندین حکایت در متن کتاب دیده میشود که، حتی حاجتمند را از افشای سرگذشت، خواه تا پایان حیات خودشان و یا تا پایان حیات طرف منع کرده اند نظیر حکایات سید ابوالقاسم هندی – آقای کوچصفهانی و حاجی علی بربری و غیره همچنین در نوشتن این یادداشتها به آن اندازه که سخن از خطای کلی مصون باشد و موجب تغییر معنی و یا اشکالی در افاده مقصود نگردد اکتفا کرده اند و به صنایع ظاهری کلام نپرداخته اند:

قــافیه انـدیشم و دلدار مـن                                              گویدم مندیش جـز دیـدار مـن

اما در باره امثالی که برای تقرب ذهن آمده و ممکن است برخی از آنها، ابتدا، خواننده را خوشایند نیفتد، باید متوجه بود که خداوند تعالی نیز در قرآن کریم، از ذکر این قبیل امثله خودداری نفرموده است، در آنجا که گوید: «ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلاً ما بعوضه فما فوقها فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحـق مـن ربهم و اما الذین کفروا فیقولون ماذا اراد الله بهذا مثلاً یـضـل بـه کـثیراً و یهدی به کثیراً و ما یضل به الا الفاسقون(۱)». «همانا که خداوند را شـرم از آن نیست که پشه یا چیزی بالاتر از آنرا به مثال آورد؛ لیکن آنها کـه ایـمان آورده انـد، می دانند که این از جانب پروردگار ایشان بوده و مثلی به حق است و آنها کـه کـافرند گویند: خدای را از آوردن این مثل چه اراده بوده است؟ بسیاری از این، به گمراهی و بسیاری به راه هدایت میگروند اما تنها فاسقان و گناهکارانند که از آن بـه گـمراهـی می افتند.» و در موردی دیگر منحرفان از حق را چنین مانند فرموده است که: «مـثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و ان اوهـن البیوت لبیت العنکبوت…»(۱) «مثل آنانکه دوستانی جز خداوند اختیار کرده اند، مثل عنکبوتی است که خانه یی برای خود ساخته، در حالی که سست ترین خانه ها همان خانه عنکبوت است …» و در مواردی فرماید «… و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون»(۲) – یعنی : «… مقصود از آوردن چـنین مثالها آنست کـه شـاید آدمیان به فکر فرو روند و اندیشه در کار کنند.»

شرح حال عارف سالک، عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی قدس سرّه

الشیخ العالم العامل الالهى حسنعلی بن علی اکبر بن رجبعلی المقدادی الاصفهانی رحمه الله و رضوانه علیه، در خانواده زهد و تقوی و پارسائی چشم به جهان گشود، پدر علی اکبر، مردی زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوی و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل میکرد و آنچه عاید او می شد، نیمی را صرف خویش و خانواده می کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السلام اختصاص می داد.

در سال ١٢۶٩ هجری قمری، دختری به وی عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتی قطره ای شیر در سینه نداشت و آنچه دوا و دعا کردند، موثر نیفتاد. تا یکی از دوستان، او را به سوی مردی صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درویش تخت پولادی هدایت کرد. ملاعلی اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجی رسید و عرض حاجت نمود. حاجی به وی دستور داد تا هر چه دعا و دوا برای زوجه اش گرفته است. از وی دور سازد و خود، نفس مبارک در حت نباتی بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجی، پس از ساعتی شیر از پستان زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملا علی اکبر به مرحـوم حـاجی محمد صادق گردید و مدت بیست و دو سال خدمت درویش را به عهده گرفت و در این مدت، تحت تربیت و ارشاد وی به مقاماتی معنوی نائل آمد. ملا علی اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال می ورزید و در عین حال حوایج آن مـرد بـزرگ را نیز فـراهـم می ساخت و شبهای دوشنبه و جمعه به خدمت او می رفت و در تخت پولاد بیتونه

می کرد. از طرف دیگر مرحوم ملا علی اکبر که فرزند ذکوری نداشت، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسری به او کرامت فرماید، این سفر که در حدود سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجی محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجی قبل از تولد فرزند به او بشارت پسری داده و سفارش کرده بود که آن پسر را «حسنعلی» نام گذارد. و بالاخره در سحرگاه یک شب که ملا علی اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است، خبر شادی بخش تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود می شنود و مجدداً در مورد نامگذاری کودک به «حسنعلی» توصیه می گردد.

خلاصه آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلی شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذی القعده الحرام سال ۱۲۷۹ هجری قمری با بشارت قبلی مـرحـوم حـاجی محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره که گویند میهمانسرای سلطان سنجر بوده است، دیده به جهان می گشاید. مرحوم ملا علی اکبر فرزند دلبند را از همان کودکی در هر سحرگاه که خود به تهجد و عبادت می پرداخته، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکـر خـداونـد آشنا می ساخته است و از هفت سالگی او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است.

پدر بزرگوارم مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نقل فرمود: بیش از هفت سـال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکی از روزهای ماه رمـضـان کـه بـا تابستانی گـرم مصادف شده بود، به اتفاق پدرم، به خدمت استادم حاجی محمد صادق، مشرف شدم. در این اثناء کسی نباتی را برای تبرک به دست حاجی داد، استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقداری خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور. من بیدرنگ خوردم. پدرم عرض کرد: حسنعلی روزه بود. حاجی بـه مـن فرمود: مگر نمی دانستی که روزه ات با خوردن نبات باطل می گردد. عرض کردم: آری، فرمود: پس چرا خوردی؟ عرضه داشتم: اطاعت امر شما را کردم. استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت بهر کجا که باید می رسیدی رسیدی.

خلاصه، پدرم از همان زمان، زیر نظر حاجی به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگی، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد، پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد می فرمود. پدرم می فرمود: هر زمان که به هدایت و ارشادی نیازمند می شدم، حالتی شبه خواب بر من عارض میگشت و در آن حال، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم می شتافت و از من رفع مشکل می فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجی، شخصی به من اصـرار می کرد که نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم. به دنبال اصرار او بود که حالتی شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجی را دیدم که آمدند و دست به شانه های من زدند و فرمودند: هر کس مثل ما آب زندگانی خورد، از برای او مرگ نیست، تو کجا می خواهی بروی؟ «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون».(۱) و و سخن معجز اثر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز مؤید همین معنی است که فرمود: «الا ان اولیاء الله لا یموتون بـل ینقلون من دار الی دار» با خبر باش که اولیاء خدا را مرگ نیست بلکه از خانه ای به خانه دیگر نقل مکان می کنند.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق                    ثبت است بر جریده عالم دوام ما

مرحوم حاج شیخ حسنعلی، قدس سره، از دوازده تا پانزده سالگی، تمام سال، شبها را تا صبح بیدار می ماندند و روزها همه روزه بجز ایام محرمه، با ترک حیوانی روزه می گرفتند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمی آرمیدند.

هر گنج سعادت که خدا داد بـه حـافظ                        از یمن دعای شب و ورد سحری بود

بخش دوم نشان از بی نشان ها

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=30719

3 Comments

  1. محسن فتوت

    بسیار عالی

  1. امیرحسین

    سلام.
    آیا کل این کتاب رو می تونم در فایل پی دی اف یا وورد از جایی دریافت کنم ؟
    لینک اش رو میشه قرار بدید ؟
    من نتونستم پیدا کنم

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند