در ادامه کتاب نشان ازبی نشان ها در بخش مجالس به ادامه مجالس هفتم، هشتم و نهم رسیدیم، مجموع فهرست مجالس کتاب نشان ازبی نشانها، ۱۳ جلسه است که دراین مطلب به مجالس هفتم، مجلس هشتم و مجلس نهم می‌پردازیمکتاب نشان ازبی نشان ها تألیف عالم ربانی آیت الله علی مقدادی اصفهانی قدس سره است که فرزند آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی رحمه الله علیه هستند.

مجالس (مجلس هفتم تا نهم – ۷ تا ۹)

مجلس هفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً.» زمانی که حضرت حق جل و على بدیع فطرت خود حضرت آدم (ع) را خلق کرد، این کلمه مبارکه خود یعنی اسم سلام را در میان اولاد او به ودیعه نهاد تا برای هر کس در جمیع امورش، در معاملات و داد و ستد و رفت و آمد و معاشرت با یکدیگر، امان باشد. نیز بوسیله این اسم مبارک جنبه های باطنی خود، از قبیل عقل و قلب و نفس، و جنبه های ظاهری و خارجی خویش، از قبیل زبان و دست و پا و چشم و سایر اعضاء را سالم بدارد.
در کتاب تحفه الاخوان که نزد سید هاشم بحرانی صاحب تفسیر برهان بوده است حدیث طویلی آمده است که حاصل آن این است که خدای تعالی وقتی که حضرت آدم را خلق کرد و او را گرامی داشت و اسماء مسمیات را به او تعلیم فرمود و او را مسجود ملائک گردانید، منبری نصب شد و ملائکه آدم (ع) را بر دوش کشیده و بر فراز آن قرار دادند. حضرت آدم در حالیکه چوبی به دست داشت، ملائک را مورد خطاب قرار داده و اولین سخنش این بود: «السلام علیکم یا ملائکه ربى و رحمه الله و برکاته» و ملائکه پاسخ دادند: «و علیک السلام و رحمه الله و برکاته..» ظاهراً : این حدیث در ذیل آیه «و علم آدم الاسماء کلها…» (۱) و در تفسیر برهان، و احتمالاً در جلد ششم بحارالانوار آمده است. باری از ایـن حـدیث شریف معلوم می شود که سلام منحصر به این امت نبوده بلکه از زمان آدم الی پیغمبر خـاتم، چنانکه از آیاتی چند از قرآن می توان استفاده کرد، این تحیت در میان تمام امم رایج بوده است، نهایت آنکه هر امتی و قومی این معنی را به لسان خود، اظهار می داشته است. پیش از این گفتیم که اول باید خود را سالم کرد و سپس بر اساس قاعده «الاقرب فالاقرب» به دیگران پرداخت، و تو تا خود را سالم نداری امید سلامت از دیگران نداشته باش. و اول درجه سلامت و سالم و مسلم بودن آن است که مردم از شر تو در امان و سلامت باشند. روایت شده است: «المسلم من سلم المسملون من یده و لسانه» یعنی: مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در سلامت باشند. و اول درجه ظلم، ظلم به نفس و ستم به خویشتن است.
۱ – قرآن مجید، سوره بقره، آیه ۳۱

ظلم دارای انواع و اقسام مختلفی است، که یکی از آنها عدم ایفای حقوق مؤمنین است. در خبر معلی بن خنیس وارد شده است که هر مؤمن را بر مؤمن دیگر هفت حق است و در بعضی از اخبار ناسی و حتی صد حق هم ذکر شده است، و در صورتی که انسان این حقوق را به جای نیاورد ظالم خواهد بود. همسایه و زن و فرزند و خادم و نوکر و اجیر هر کدام دارای حقوقی می باشند که شارع مقدس حدود آنرا معین فرموده است و اگر نسبت به آن حدود تعدی شود به آنان ظلم شده است: مثلاً اگر همسرت را در خانه بیش از حد ضرورت اجبار نمائی، باو ظلم کرده ای.

از موارد ظلم، یکی آنکه وقت دیگران را به سخنان لغو و بی فایده ضایع و تباه سازند، که در حقیقت، اتلاف عمر اشخاص که بزرگترین سرمایه ایشان است، ظلمی بزرگ نسبت به آنها است، همچنین حضور در مجلسی که در آن از برادر مؤمنی غیبت میکنند، ظلم به آن برادر است. باید که در صورت قدرت، از حیثیت او دفاع کرد و در غیر این صورت آن محفل را ترک نمود. یکی از شدیدترین اسباب اضلال که شیاطین انس و جن فراهم آورده اند، غرور است. بسیار دیده شده است که اشخاصی با انجام عبادتی اندک و یا زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام و گریه بر آن حضرت دچار غرور شده و ابدأ: ملتفت شرایط و موانع نیستند، و بر اثر آن غرور مرتکب ظلم به خود و دیگران می شوند و گمان می کنند که کار خوبی انجام می دهند، حال آنکه اعمالشان و عباداتشان ابدأ اثر و ثمر مثبتی نداشته است و با چنین اشخاصی نباید نشست، چنانکه از این آیه شریفه مستفاد می گردد: «و سکنتم فی مساکن الذی ظلموا انفسهم و تبین لکم کیف فعلنا بهم و ضربنا لکم الامثال» (۱) یعنی: در خانه های کسانی که بر خود ستم کردند سکنی گزیدید و بر شما آشکار شد که ما با آنان چگونه رفتار کردیم، و برای شما از این قبیل مطالبی را بیان کردیم.

بدترین اقسام ستم، ظلم به کسی است که قادر به دفع ستم از خود نیست و جز خداوند کسی را ندارد. خداوند از چنین ظلمی نمی گذرد، اگر چه به قدر خردلی باشد. چنانکه فرموده است: «و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلا تظلم نفس شیئاً و ان کان مثقال حبه من خردل اتینابها و کفی بنا حاسبین » (۲)
یعنی: «موازین عدل را در روز قیامت برقرار میکنیم. در آنروز به کسی هیچگونه ظلمی نخواهد شد، و اگر (عمل افراد) به اندازه سنگینی دانه خردلی باشد آنرا خواهیم آورد، و کافی است که ما محاسبه کننده باشیم.»
۱ – قرآن مجید، سوره ابراهیم، آیه ۴۵
۲ – قرآن مجید، سوره اسیاء، آیه ۴۷

اکنون جای آن است که بعضی از آیات و اخبار را که در مذمت ظالمان و سـوء عاقبت ظلمه و مستجاب شدن دعای مظلومان در حق آنان می باشد ذکر کنیم. اخبار ظلم در کتاب وسائل در باب جهاد نفس و مکاسب نقل شده است. در بعضی از اخبار وارد شده است که ترک ظلم و اذیت بمنزله صدقه دادن در راه خدا است. چنانکه در کلمه طیبه از کتاب جعفریات وارد شده است که رسول خدا (ص) به ابوذر فرمود: «صدقه امری شگفت است. ابوذر عرض کرد: کدام صدقه افضل است؟ حضرت فرمود: آنچه که در نزد اهلش نفیس تر است. عرض کرد: اگر مال نداشته باشد؟ فرمود: از بازمانده طعامش. عرض کرد: اگر غذایش زیادتی نباشد؟ فرمود: کسی را که رای صائب ندارد ارشاد کند. عرض کرد اگر رای صائب نداشته باشد؟ فرمود: بوسیله قدرت بدنی خویش کسی را کمک کند، مثلاً دست کور یا عاجزی را بگیرد و یا بار افتاده ای را بردارد. عرض کرد: اگر فاقد قدرت بدنی باشد فرمود: سبب خیر شود و مظلومی را از دست ظالمی برهاند. عرض کرد: اگر آنهم برایش میسر نباشد؟ فرمود: اماته اذی کند، یعنی اگر سنگی یا خاری بر سر راه مسلمانان باشد آنرا دور سازد. ابوذر عرض کرد: اگر این کار را نکرد؟ فرمود: اذیت خود را از مردم نگاه دارد، بدرستی که این صدقه ای است که بوسیله آن نفس خود را پاک می کند.»

از این حدیث شریف معلوم می شود که ترک ظلم، ثواب صدقه را دارد و در خبر آمده است که حضرت عیسی (ع) به قبرستانی گذر کرد و مرده ای را معذب و گرفتار یافت. سال دیگر که از آنجا عبور فرمود او را معذب ندید. سؤال کرد و خطاب رسید: این شخص پسری داشت که سنگی را از راه مسلمانان دور کرد و به سبب این کار خیر پسر، پدر را بخشودیم و عذاب از وی برداشتیم.

انسان باید پیوسته مراقبت کند که ظلم و ستمی از وی به دیگران نرسد و برای حصول این صفت، آدمی باید ابتدا این حالت را بخود ببندد، تا آنکه آخرالامر ملکه او شود، چنانچه در بعضی از اخبار وارد شده است که اگر حلم نداری حلم را بر خود ببند تا آخرالامر ملکه تو شود و هکذا بالنسبه به سایر صفات مانند کرم و سخاوت و وقار و غیرها باید ابتدا خود را وادار به رعایت آنها ساخت و به انجام این امور تظاهر کرد تا رفته رفته ملکه گردد و کسی گمان نبرد که این ریا است، بلکه این راه تحصیل اخلاق حسنه است برای کسی که این اخلاق و صفات را دوست دارد اما به علت غلبه هواهای نفسانی حصول آنها برایش دشوار است.

فی الجمله آنکه ظلم انواعی دارد و بدترین آنها ظلمی است که کسی درباره ولی النعم خود روا دارد، خصوصاً آنکه اگر او را از مهالک اخروی نجات داده باشد و از کفر و زندقه و بت پرستی و اخلاق رذیله رهانیده باشد و از فتنه و فساد بسیار او را دور کرده باشد. چقدر قبیح است ظلم کردن به کسی که چنین حقی به گردن انسان دارد!
پس نگاه کن که پیغمبر (ص) چقدر زحمت کشید تا آنکه اعراب را از کفر و بت پرستی و اخلاق رذیله و فتنه هایی که در میان آنها بود نجات داد و ابدأ اجر و مزدی از آنها نخواست، مگر آنکه وقتی خواست از دار دنیا برود دختری داشت و سفارش فرمود: هر که او را اذیت کند مرا اذیت کرده است. اما چون از دار دنیا رحلت فرمود نگذاشتند دخترش در مصیبت او گریه کند، و چنان حزن و اندوهی بر او وارد آمد که تمام گوشت بدنش آب شد. بر هر کس که مصیبتی وارد آید، یکی دو هفته که گذشت کم کم از مصیبت او کاسته می شود تا آنکه بالاخره فراموش میکند، مگر آنکه باز چیزی مثل لباس میت را ببیند و به یاد آن مصیبت بیفتد، جز در مورد حضرت زهرا (ع) که روز به روز بر حزنش افزوده می شد. قاعده این است که بعد از دفن میت، همه می روند و صاحب عزا را تسلی میدهند و مانع از این می شوند که او همواره در حال گریه باشد. بعد از دفن پیغمبر اکرم (ص)، حضرت زهرا (ع) را تسلی دادند و به خانه های خود رفتند و آن حضرت در خانه تنها ماند. خواست صدا را به گریه بلند کند که حضرت امیر (ع) او را تسلی دادند. فرمودند: گریه مکن، شب ترا بر سر تربت پدرت خواهم برد. حضرت فاطمه (ع) امتثالاً لامر علی (ع) ساکت شد و گریه و ناله خود را حبس کرد. هنگام شب حضرت امیر (ع) تشریف آوردند و دیدند حضرت زهرا (ع) بیهوش افتاده است. او را بهوش آوردند. آن حضرت پرسید چه وقت است؟ فرمود: شب است. برخاستند، حضرت امیر (ع) دست آن حضرت را گرفتند و وارد تربت مبارک حضرت رسول (ص) شدند. چشم آن حضرت که به تربت پدر افتاد به زانو درآمد و کلماتی خطاب به پدر بزرگوار خود عرض کرد که در موضع خود مسطور است. سپس حضرت امیر (ع) دست او را گرفته و به خانه آوردند. روزها زن‌های مهاجر و انصار و بنی هاشم به خانه حضرت زهرا (ع) می آمدند و در گریستن او را همراهی می کردند. صـدا بـه گـریه بلند می شد، و آن بی انصافها نتوانستند به این امر صبر کنند. خدمت حضرت امیر (ع) عرض کردند: فاطمه(ع) عیش را بر ما تلخ کرده است، به او بگوئید یا شب گریه کند یا روز. آن حضرت پیغام آنها را رسانید. حضرت زهرا (ع) فرمود: زود باشد که من از میان شما بروم و دیگر صدای گریه مرا نشنوید.
در بقیع درخت اراکی (۱) بود که روزها آن حضرت دست حسنین را می گرفت و به بقیع می رفت و در سایه آن درخت می نشست و گریه می کرد. اشقیاء مدینه کسی را فرستادند و به هنگام شب آن درخت را قطع کردند. درخت بسیار خوب دیگری نیز بود که پیغمبر (ص) قاطع آنرا باین عبارت لعن فرمود: «لعن الله قاطع سدره» یعنی: «از رحمت خدا بدور باد آن کس که درخت سدر را قطع کند.»
وقتی شخصی از کوفه به ری رفت. قاضی ری از او سراغ وقایع و اخبار کوفه را می گرفت، تا آنکه آن شخص حکایت کرد که هرون لعین قبر حضرت ابی عبدالله (ع) را شخم کرده و درخت سدری را که نزدیک قبر آن حضرت بود بریده است. قاضی گفت: سبحان الله، ما تا به حال معنی این خبر را نفهمیده بودیم، و بعضی خیال می کردند پیغمبر (ص) قاطع مطلق درخت سدر را لعن فرموده است برای آنکه درخت شریفی بوده و میوه ای به اندازه خربزه داشته است و چون بنی آدم معصیت کرد خار بر آورد، حـال مـعنى حدیث را فهمیدم. اکنون ظلم را ملاحظه کن، چراکه این درخت در آن زمان که صحن و رواقی نبود علامت قبر ابی عبدالله (ص) بود و هر کس که می خواست به زیارت قبر آن حضرت برود، به او نشانی می دادند که چون به کربلا برسی نزد آن درخت سدر رفته و چند قدم رو به قبله برو به قبر آقا (ع) می رسی، و این علامت قبر آن حضرت بود و هرون لعین چون قبر را شخم زد آن درخت را نیز قطع کرد و باب السدر که اکنون یکی از درهای حرم مطهر است جایگاه همان درخت سدر می باشد. پیغمبر (ص) قاطع آن درخت را لعن فرمود، آیا چه حالی داشت آن حضرت اگر می دید که درخت اراک را نیز قطع میکردند و پاره جگرش با دو نور دیده اش روزها دیگر در آفتاب می نشستند و گریه میکردند. یک درخت دیگر نیز در کوفه بود که اشرف از این دو درخت بود، بلکه اشرف از تمام درخت‌های عالم بود، چرا که شرافت درخت به میوه آن است و میوه آن درخت سر مبارک ابی عبدالله (ع) بود، که ابن زیاد لعین امر کرده بود سر مبارک آن حضرت را در کوفه به آن درخت بیاویزند. نمی دانم این میوه را چگونه آویختند؟ تو خود تصور کن سر بریده ای را که بخواهند به درخت بیاویزند چگونه می آویزند!
۱ – اراک نام درختچه ای است که شتران از برگ آن تغذیه می کنند و در قدیم از ریشه آن مسواک می ساختند.

وا اماما! وا سیدا! از کربلا تا شام سر مبارک حضرت قرآن تلاوت می فرمود،گویا در اینجا بود که فرمود: «و سیعلم الذی ظلموا أی منقلب ینقلبون» (۱) یعنی: «آنان که ستم کردند بزودی خواهند دانست که بسوی کدام جایگاه می روند
۱ – قرآن مجید، سوره الشعراء آیه ۲۲۷

مجلس هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً». در مجلس سابق گفته شد که اگر کسی بخواهد به فوائد سلام برسد باید خود را سالم کند و کمترین مراتب سالم کردن نفس آن است که انسان از ناحیه زبان و چشم و گوش و سایر جوارح صدمه ای برای مخلوق خدا نداشته باشد و خلق خدا از او آسوده باشند که گفته اند: «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه» یعنی: مسلمان کسی است که سایر مسلمانان از دست و زبان او آسوده و در امان باشند. و این مطلب بسیار مشکل است. البته اگر قلب سالم و درست شد، کار در باقی اعضاء و جوارح بسیار سهل است، چرا که قلب به منزله سلطان و فرمانروای تن است و سلامت فرمانده، سلامت فرمانبرداران را نیز به سهولت تأمین می کند. «والناس على دین ملوکهم».

اما اگر قلب سالم نشد با تکلف بسیار باید اعضاء و جوارح را سالم کرد و اینهم کاری بس عظیم و دشوار است. ولی اشکال برای اشخاصی است که ملتفت نشوند، لیکن اگر آدمی متوجه و ه و آگاه به فوائد سلام باشد رنج کار برای او سهل می گردد و هر صدمه ای برای او راحت جلوه خواهد کرد. زیرا چنین شخصی طالب ورود به دارالسلام است. «ان المتقین فی جنات و عیون. ادخلوها بسلام امنین. و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخواناً على سرر متقابلین. لا یمسهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین». (۱)
۲ – قرآن مجید، سوره حجر، آیات ۴۵، ۴۶، ۴۷، ۴۸

و «ازلفت الجنه للمتقین غیر بعید، هذا ما توعدون لکل اواب حفیظ. من خشی الرحمن بالغیب و جـاء بقلب منیب ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود(۱) یعنی: «جایگاه اهل تقوی باغ‌ها با نهرهای جاری است و به آنان خطاب شود که با کمال سلامت و امنیت به بهشت در آئید. ما دل‌های ایشان را از کدورت کینه و حسد و هر خلق ناپسند، پاک و پیراسته ساخته ایم تا برادرانه رو در روی یکدیگر بر تختهای بهشتی قرار گیرند. هیچ رنج و زحمت در جنت به آنها نرسد و هرگز از آن سرای جاوید، اخراج نگردند.»
۱ – قرآن مجید، سوره ق ، آیات ۳۱ و ۳۲ و ۳۳ و ۳۴

«بهشت را برای اهل تقوی نزدیک آرند. این همان بهشت موعود است که برای همه بندگانیکه به خداوند پناه برده و نفس خویش را از ناشایست و حرام نگه‌داشته اند مقرر گردیده است. برای آن بنده ای که از خداوند رحمن در باطن و نهان پروا داشته و با قلب خاشع به سوی او باز آمده است. اینک در نهایت سلامت به بهشت در آئید که امروز، روز جاودانگی است. و هر گاه انسان به این حقایق ایمان داشته باشد، توجه بـه ایـن مقامات و نعمتها موجب آسانی راه خواهد گردید.

روایت شده است که: «المؤمن نفسه منه فی تعب و الناس منه فی راحه» یعنی: «مؤمن کسی است که نفس او از سوی او در رنج و تعب است و مردم از دست او آسوده و راحتند.»
یکی از معانی این حدیث آن است که اشتغال به امر آخرت مانع است که مؤمن به مردم و آزار مردم، توجه داشته باشد. زیرا ممکن نیست که انسان در آن واحد مشغول به دو کار باشد، و اگر هم احیاناً مبتلا به معاشرت مردم شد ابداً صدمه ای از او به دیگران نمی رسد و او قابل ارشاد و هدایت مردم می باشد.
چنانکه به سید ابن طاووس علیه الرحمه گفتند: بیا و در مجلس خصومت بنشین و فصل خصومت کن تا خیر تو به مردم برسد. سید فرمود: من مدتی است که به یک مرافعه مبتلا شده ام و هنوز نتوانسته ام در آن دعوی به فصل خصومت دسترس یابم. پرسیدند: آن کدام مرافعه است؟ فرمود: مرافعه عـقـل و نفس. عقل می گوید: تمام حرکات و سکنات و افعال و اقوال و احوال انسان باید برای خدا باشد، و نفس و هوای نفس میگوید: تمام اینها باید برای دنیا باشد، و عقل زیر بار او نمی‌رود و من آنچه خواسته ام که نفس را زیر بار عقل ببرم و مطیع او کنم در این مدت عمر هنوز نتوانسته ام. کسی که از یک مرافعه که متعلق به خود او است به این نحو عاجز باشد، چگونه می تواند به فصل خصومات مردم بپردازد؟ بروید و کسی را پیدا کنید که خود را از این خصومت فارغ ساخته و نفس را مطیع عقل نموده باشد.
به این ترتیب اگر انسان موفق شد که نفس را مطیع عقل کند و به این مقام رسید داخل در دارالسلام شده است. پس انسان باید با اشارات و تلویحاتی که در اخبار است ملتفت فوائد سلام بشود. از فوائد سلام کردن، یکی آن است که سلام اسمی از اسماء الله است، و با ادای سلام شخص، ذاکر به اسم خدای تعالی شده و در زمرۂ ذاکرین داخل شده است که مأمور به آن می باشد: «یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکراً کثیرا. و سبحوه بکره و اصیلا» (۱) یعنی: «ای کسانیکه ایمان آوردید خداوند را فراوان یاد کنید و او را صبح و شام تسبیح نمائید»
۱ – قرآن مجید، سوره احزاب، آیه ۴۱ و ۴۲

ثواب اهل ذکر نیز برای چنین کسی است. فایده ذکر آن است که شیطان را از انسان دور می گرداند. چنانکه در حدیث طویلی آمده است: حضرت رسول (ص)، که حقیقت مطالب بر او منکشف بود، می فرماید: شخصی از امت خود را دیدم که شیاطین، او را احاطه کرده بودند و همینکه به ذکر خدا مشغول گردید، شیاطین متفرق شدند. «ان الذین اتقوا اذا مشهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون» (۲) یعنی: وقتی گروهی از شیاطین به مردم پرهیزگار نزدیک شده و با آنها تماس میگیرند، آنان خدا را یاد میکنند و به برکت ذکر پروردگار، آگاهی و بینش خواهند یافت.
۲ – قرآن مجید، سوره اعراف، آیه ۲۰۱

شیطان همانند صیادی که مترقب صید است، همیشه مراقب انسان است که او را غافل از ذکر خدا ببیند و او را به دام اندازد. «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطاناً فهو له قرین» (۳) یعنی: «هر کس که از یاد خداوند رحمت غفلت نماید، شیطانی را بر او مستولی می کنیم که همگام و هم نفس او باشد». و مراد از کلمه نقیض تخلیه است یعنی او را به خود وا میگذاریم، و این ادنی مرتبه غفلت است. زیرا بعد از آنکه شیطان بر انسان مسلط شد، او را نسبت به ذکر خدا بی توجه و فراموشکار می سازد.
۳- قرآن مجید، سوره زخرف، آیه ۳۹

و چون انسان خدا را فراموش کرد، خداوند نیز انسان را از شمول رحمت خاصه خویش محروم می کند، که از آن در این آیه کریمه به فراموشی خداوند تعبیر شده است: «استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله (۱) نسوا الله فنسیهم (۲)یعنی: «شیطان بر آنان مسلط شد آنگاه یاد خداوند را از دل آنان برد. خدا را فراموش کردند، پس خداوند نیز آنان را فـرامـوش کرد». تا کار به جایی رسید که: «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم» (۳) یعنی: «خداوند بر قلبها و گوشهای آنان مهر نهاد و در برابر چشمانشان پرده کشید، و برای آنان عذابی بزرگ است پس معلوم شد که ظهور و وصول به تمام مراتب، تدریجی است. مثلاً در ابتدا اگر انسان از اندک عقلی که دارد متابعت کند و بر وفق امر او اعمالش را به جا آورد، عقلش روز به روز، قوت می یابد و هر چه عقلش بیشتر شد عمل خیرش زیادتر می گردد، «و هکذا الى آخر که گفته اند: بالعقل یستخرج غورالحکمه و بالحکمه یستخرج غورالعقل» یعنی: بوسیله عقل عمق و حقیقت حکمت و بوسیله حکمت عمق و حقیقت عـقـل به دست می آید. چنانکه خـداونـد می فرماید: «… و اتقوا الله و یعلمکم الله» (۴) یعنی: «نسبت به حق تعالی تقوی پیشه کنید تا خداوند عالم آگاهتان سازد».
۱ – قرآن مجید، سوره مجادله، آیه ۹۲
۲- قرآن مجید، سوره توبه – آیه ۶٧
۳ – قرآن مجید، سوره بقره، آیه ۷
۴ – قرآن مجید، سوره بقره، آیه ۲۸۲
به تقوی، علم زیاد می شود و به علم، تقوی افزون میگردد «و هکذا یکون سلسله الصعود و ایضاً هکذا یکون سلسله النزول.» یعنی: سلسله صعود و نزول به همان منوال است.
انسان در ابتدا اندکی از ذکر خدا غافل می شود، آنگاه هوای نفس بر او غلبه میکند و اعمال نیکش کم می شود. و هر چه عمل صالحش کمتر شود، غفلت او بیشتر می شود و هر چه غفلتش افزون گردد، طاعتش کمتر و هوی و هوسش بیشتر می شود. تا آنکه بالاخره خدا را بالکل فراموش میکند. «استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله ….» (۵) یعنی: «شیطان بر آنان مسلط شد و آنان را نسبت به ذکر خداوند دچار فراموشی ساخت».
۵ – قرآن مجید، سوره مجادله، آیه ۱۹
پس فوائد ذکر خدا بسیار است، بلکه هر کس حاجتی که داشته باشد به سنخ آن حاجت اگر به اسمی از اسماء الله مشغول شود، آن حاجت برآورده می شود، مثلاً اگر عزت خواست به ذکر «العزیز» و اگر دولت خواست به ذکر «الغنی» و اگر علم خواست به ذکر «العلیم الحکیم» و اگر صفای باطن خواست به ذکر «القدوس» و هکذا به سایر اسماء مشغول شود تا مطلوبش حاصل گردد.
یکی دیگر از فوائد سلام آن است که علاوه بر آنکه انسان خود ذاکر نام خداوند می شود، سبب میگردد که دیگری نیز متذکر نام خدا شود. هستند احیاناً افرادی که دیدار و سخن آنان سبب ذکر خدا می شود. چنانکه از حضرت عیسی (ع) پرسیدند: «من نجالس؟ قال: من یذکرکم الله رؤیته.» یعنی: «با چه کسی همنشینی کنیم؟ فرمود: با آن کس که دیدارش شما را به باید خدا بیندازد. نقش نگین حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام این بوده است: «طوبی من ذکر الله لاجله و ویل لمن نسی الله لاجله» یعنی: «خوشا به حال آن کس که بوسیله او خداوند یاد شود و وای بر آن کس که بواسطه او خداوند فرامـوش گردد.»

فایده دیگر سلام آن است که گوینده آنرا داخل در قائلین به قول سدید می نماید: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیداً. یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظیماً» (۱) یعنی: «ای کسانیکه ایمان آورده اید از خدا بپرهیزید و سخنی به صواب گوئید تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهان شما را بیامرزد، و کسی که خدا و رسولش را اطاعت کند، حقاً به رستگاری عظیمی نائل شده است» و در اخبار، قول سدید به ذکر خدا تفسیر شده است، و مراد از قول حسن و قول طیب که در آن آیات و اخبار است همه ذکر خدا می باشد. «الیه یصعد الکلم الطیب(۲) یعنی: «سخنان پاکیزه بسوی او بالا می روند.»
۱ – قرآن مجید، سوره احزاب، آیات ۷۰ و۷۱
۲ – قرآن مجید، سوره فاطر، آیه ۱۰

یکی دیگر از فوائد سلام آن است که کبر و کینه و حسد را از آدمی می زداید، زیرا القاء سلام موجب می گردد که شخص فکر کند که طرف، با او در صلح و سلم و صفاست و به این ترتیب، کینه ای اگر از او به دل داشته باشد، رفع می گردد. علاوه، ایـن خـود، خاصیت اسم سلام است که این حالات و صفات را دفع می کند. چنانکه حضرت عیسی (ع) فرمود: سلام اگر در میان مردم کم گردد، کینه و کبر زیاد می شود. و همچنین سلام، سبب پیدایش محبت و سرور در دل بندگان خدا خواهد شد. و گفته اند: «التحبیب نصف العقل» یعنی: ایجاد محبت و دوست یابی، نیمی از عقل است.

انسان باید بعضی از آداب سلام را بداند، و از جمله آداب سلام آن است که شخص در هنگام ملاقات ابتدا به سلام کند، و هر قدر مقام شخص رفیع و طرف مقابل وضیع باشد، باید ابتدا به سلام کند. چنانکه در حدیث شمائل و فضائل رسول صلى الله علیه و آله و سلم که اول ما خلق الله است و در شأن او است: «لولاک لما خلقت الافلاک» (۱) یعنی: «اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم»، چنین آمده است که آن حضرت همیشه ابتدا به سلام می فرمود. نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: آن کس به خدا و رسول نزدیکتر است که ابتدا به سلام کند.
۱ – از احادیث قدسی است.
ایضاً در حدیث دیگر وارد شده است که صد حسنه برای سلام مهیا شده است و نود و نه حسنه آن برای کسی است که ابتدا به سلام کند و یک حسنه آخر برای پاسخ دهنده می باشد.
و در حدیث دیگر هفتاد حسنه برای سلام ذکر شده است که شصت و نه حسنه برای مبتدی به سلام و یک حسنه برای جواب دهنده خواهد بود. پس اگر در معاملات دنیوی معامله ای دارای نود و نه منفعت و معامله دیگر، تنها یک منفعت داشته باشد، شرط عقل نیست که آدمی بدون عذر و مانعی از معامله نخستین صرف‌نظر کرده و به معامله دوم روی آورد، همچنین است حال در این معامله معنوی و الهی «یا ایها الذین امنوا هل ادلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم. تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلک خیر لکم ان کنتم تعلمون»(۲). یعنی : «ای کسانیکه ایمان آورده اید آیا به تجارتی راهنمائیتان کنم که شما را از عذابی دردناک رهایی بخشد؟ به خدا و رسول او ایمان آورید و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد و کوشش کنید، که اگر می دانستید، چنین تجارتی از هر کار دیگر برای شما نیکوتر است».
۲ – قرآن مجید، سوره صف، آیه ۱۱۰ و ۱۱

حال اگر کسی، با ابتداء به سلام نسبت به دیگری که به تصور باطل، خود را برتر از او می بیند، به مضمون آیه شریفه و دستور پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با نفس استیلا طلب، جهاد کند، در حقیقت، نفع این تجارت بزرگ را درک کرده است. همچنانکه اگر کسی از ابتداء به سلام کبر ورزد و با بخل در سلام از آن سود بزرگ محروم شود، از آن گروه است که خداوند فرمود: «و اما مـن بـخل و استغنى. و کذب بالحسنى. فسنیسره للعسرى» (۱) یعنی: «و اما آن کس که بخل ورزید و خود را بی نیاز پنداشت و نیکی را تکذیب کرد، پس بزودی او را دچار سختی و عسرت خواهیم ساخت». حال اگر کسی با تصدیق و ایمان به آن دستور خیر، به آن عمل نکند، حقاً باید در زمره سفها محسوب گردد.
۱ – قرآن مجید، سوره لیل، آیات ۸ و ۹ و ۱۰
سعادتمند کسی است که علاوه از تصدیق و ایمان، به آن عمل کرده و خود را مشمول این آیه شریفه سازد: «فاما من اعطی و اتفی، و صدق بالحسنى، فسنیسره للیسرى.» (۲) یعنی: «اما آنکس که از مال خود بخشیده و تقوی پیشه ساخته و نیکی را تصدیق کرد، برودی کارها را بر او آسان خواهیم ساخت».
روایت شده است که : «وقتی ملکی به زمین نزول کرد. شخصی را دید که بر در خانه ای ایستاده است. از او پرسید که برای چه کاری اینجا ایستاده ای؟ گفت: آمده ام که سلامی به صاحبخانه کنم. ملک پرسید: آیا حاجتی به او داری؟ گفت نه، پرسید: آیا به او بستگی داری؟ گفت نه. پرسید پس برای چه می‌خواهی به او سلام کنی؟ گفت: محض اخوت ایمانی می خواهم به او سلام کنم. آن ملک گفت: بشارت باد تراکه من رسول خداوندم. خداوند می فرماید: تو مرا زیارت کرده ای، من تو را از غضب خویش ایمن نموده و بهشت را بر تو مباح کردم.»
۲ – قرآن مجید، سوره لیل، آیات ۵ و ۶ و ۷
و در حدیث است: «ابخل الناس من بخل بالسلام» یعنی: «بخیل ترین مردم کسی است که در سلام کردن بخل بورزد.» و سنت است که آدمی در هر درجه که باشد به دیگران در هر مرتبه که باشند سلام کند. اگر کسی به مجلسی وارد شود و سلام نکند حق دعوت ندارد، و اگر سؤال کرد حق جواب ندارد. شخصی بر حضرت سیدالشهداء (ع) وارد شد و سؤالی کرد، حضرت فرمودند: چرا سلام نکردی؟ «السلام قبل الکلام» یعنی: «قبل از شروع سخن باید سلام کرد.» سابقاً در میان اعراب چنین رسم بود که هر کس سلام میکرد، امان می یافت.

باید دانست که فضیلت سلام کردن در صورتی است که طرف مقابل، مستحق سلام باشد، ولی اگر خباثت او به مرتبه ای رسد که دیگر استحقاق سلام نداشته باشد، سلام به او دارای فضیلتی نیست. چنانکه غریب شهداء، حضرت مسلم بن عقیل، وقتی وارد مجلس ابن زیاد شد سلام نکرد. آن حضرت واقعاً غریب بود. در مسجد هنگام شب وقتی که از نماز فارغ شد، با وجود آنکه قبلاً جمع کثیری با او بیعت کرده بودند، یک نفر نبود که راه خانه را به او بنماید و در نتیجه در کوچه های کوفه سرگردان و حیران حضرت سیدالشهداء (ع) درباره او به اهل کوفه نوشته بودند: برادرم و پسر عمویم را بسوی شما فرستادم «ثقتی من اهل بیتی» یعنی: فرمود مورد اعتمادی از اهل بیتم. ابن زیاد حصین بن نمیر را مأمور کرد تا در شهر منادی ندا کند که: وای بر اهل کوچه ای که مسلم از آنجا عبور کند و خبرش را نیاورند! وای بر خانه ای که مسلم در آنجا باشد و نیایند خبر دهند! در آن صورت آن خانه را بر سر اهلش خراب خواهند کرد. هنگام شب که حضرت مسلم از مسجد بیرون آمد سرگردان بود و نمی دانست کجا برود. همچنان می رفت که رسید به پیرزنی که بر در خانه اش منتظر پسرش ایستاده بود. حضرت مسلم از او آب خواست او نیز آب آورد. حضرت مسلم آب نوشید و همچنان ایستاد. پیرزن پرسید: ای مرد تو کیستی که به خانه خود نمی روی، در حالیکه شهر دچار آشوب است؟ حضرت مسلم فرمود: من منزل و مأوایی ندارم، آیا ممکن است امشب مرا در خانه ات منزل دهی؟ پیرزن پرسید: تو کیستی؟ فرمود: من مسلم بن عقیل هستم. پیرزن حضرت مسلم را در منزل خود پناه داد. تا آنکه پسر ملعونش به خانه آمد و متوجه شد که مادرش به یکی از اطاقها زیاد رفت و آمد می کند. از مادرش پرسید که در آن اطاق کیست؟ و مادرش بعد از گرفتن عهد و میثاق فراوان، فاش نمود که او مسلم است. آن ملعون شب را صبح کرد و صبحگاهان به در خانه ابن زیاد رفت و به طمع پول، موضوع را با محمد بن اشعث که نسبتی نیز با او داشت، در میان گذارد. محمد بن اشعث، ابن زیاد را مطلع ساخت و ابن زیاد خود او را مأمور آوردن مسلم کرد. حضرت مسلم نشسته بود و مشغول خواندن تعقیب نماز صبح بود که شنید بیرون از خانه صدای سم مرکب و قعقعه سلاح می‌آید. فهمید که برای دستگیری او آمده اند. یک نفر غریب در خانه! نه اسبی، نه یاور و معینی! توکل بر خدا کرد و از خانه بیرون آمد و یک تنه به محاربه با آن جمع برخاست، تا آنکه به عجز آمدند.»
محمد بن اشعث کسی را نزد ابن زیاد فرستاد و از او مدد خواست. ابن زیاد پیغام فرستاد که: وای بر تو! من تو را به جنگ بیش از یک نفر نفرستادم. پس چه میکنی اگر تو را به جنگ بزرگتر از اینها بفرستم (یعنی سیدالشهداء «ع»). محمد بن اشعث پاسخ فرستاد که: آیا گمان میکنی مرا به جنگ یک نفر از بقالهای کوفه فرستاده ای؟ تو مرا به جنگ یکی از شیرهای عرب روانه کرده ای! با وجود آنکه ابن زیاد افراد دیگری را به کمک محمد بن اشعث فرستاد باز هم نتوانستند حضرت مسلم را دستگیر کنند. لذا از روی بام‌ها شروع به پرتاپ سنگ بسوی او کردند. دسته های نی را آتش می زدند و بر روی سر مبارکش می‌انداختند. بالاخره بکر بن حمران ضربتی به صورت مبارکش وارد آورد به‌نحوی که لب آن حضرت جدا شد. آنگاه چون دیدند چاره او نمی شود، او را امان دادند. حضرت مسلم دست از جنگ کشید. اما آن طایفه کوفی بی حمیت نه به قاعده اسلام عمل کردند و نه بر قاعده اعراب جاهلی استوار ماندند. آن حضرت را بر استر سوار نموده و شمشیرش را از کمرش باز کردند. حضرت مسلم اعتراض کرد و فرمود: وای بر شما! پس چه شد امان شما؟ اما آنها اعتنائی ننموده و آن حضرت را با همان وضع به دارالحکومه ابن زیاد بردند. ابتدا او را در صحن حیاط نگهداشتند تا اذن بگیرند. چون آن حضرت ساعت‌ها جنگیده بودند عطش بر او غلبه کرده بود. ناچار طلب آب کرد. خبیثی آنجا بود و گفت: این آب چقدر سرد گوارا است، اما از این آب نخوری تا آب حمیم را بخوری! آن خبیث چقدر قسی القلب بود. حضرت به او فرمود: تو به آن آب اولی هستی. عمر بن حریث در آنجا حاضر بود. دستور داد آب آوردند. قدح آبرا به لب مبارک آن حضرت نزدیک کرد، اما قدح پر خون شد. قدح دیگری از آب آوردند، آن نیز پر خون شد. قدح سوم نیز آغشته به خون شد و دندانهای پیش آن حضرت تماماً در آب ریخت. فرمود: سبحان الله اگر رزق مقسوم بود خورده میشد. اما علت اصلی آن بود که به هر جهت می بایست به حضرت سیدالشهداء (ع) تأسی شـود. چون آن بزرگوار تشنه جان داد، مسلم نیز باید تشنه جان دهد، بلکه مسلم با همه شهداء در همه چیز شریک بود جز آنکه در یک چیز غیر از سیدالشهداء (ع) شریک دیگری نداشت، و آن این بود که تمام شهداء وقت جان دادند سرشان در دامن اباعبدالله (ع) بود و از اینرو جان دادنشان آسان بود، مگر مسلم که وقت جان دادن هیچکس بالای سرش نبود، همچنانکه هیچکس بر بالین حضرت سیدالشهداء (ع) نبود. بالاخره مسلم وارد مجلس آن خبیث شد و سلام نکرد. یساول گفت: چرا سلام نکردی؟ حضرت مسلم گفت: اگر نکشد سلام بسیار است و اگر بکشد سلام چه فایده دارد؟ ابن زیاد پرسید: آیا به کوفه آمدی که فتنه راه بیندازی؟ حضرت مسلم پاسخ داد: نه! پدرت به اهل کوفه ظلم بسیار کرد. من آمدم با آنها به عدل رفتار کنم. ابن زیاد شروع به فحاشی نسبت به او و حضرت ابی عبدالله (ع) و حضرت امیر (ع) نمود. آن خبیث در جایگاه حضرت امیر (ع) نشسته بود و نسبت به آن حضرت جسارت می کرد. سپس دستور داد همان کس که مسلم را ضربت زده است آن حضرت را ببرد به قتل برساند. حضرت مسلم اذن خواست که وصیت کند. خواست به عمر سعد وصیت نماید، عمر اباکرد. ابن زیاد به او دستور داد که قبول کند. حضرت مسلم او را بگوشه ای برده و فرمود: من هفتصد درهم قرض دارم. بعد از مرگ من، شمشیر و وسائل مرا بفروش و قرض مرا ادا کن و جسد مرا به خاک بسپار و کاغذی نیز به پسر عمویم بنویس و واقعه مرا باو خبر ده، زیرا من نامه ای به آن حضرت نوشته ام و از بیعت مردم به او خبر داده ام و احتمال دارد که آن حضرت بسوی کوفه بیرون آید. عمر سعد خبیث خیانت کرد و وصیت حضرت مسلم را برای ابن زیاد بازگو نمود. ابن زیاد گفت: مال او را که نمی خواهیم. با جسد او نیز بعد از مرگش کاری ندارم، اما حسین هم اگر قصد ما را نکند ما را با او کاری نیست. سپس ابن زیاد پرسید: چه کسی به مسلم ضربت زده است؟ بکر بن حمران پیش آمد. ابن زیاد گفت: او را به قتل برسان: بکر بن حمران آن حضرت را بر روی بـام بـرد. یک ضربت زد کارگر نشـد. حضرت مسلم مشغول ذکر استغفار بود که گفت: خدایا میان ما حکم کن! بکر بن حمران با ضربت دوم سر شریف آن حضرت را از بدن جدا نمود و او را از بالای قـصـر بـزیر انداخت. جسد مبارک آن حضرت مدتی در بازار کوفه افتاده بود، بنابر خبری که در بعضی مقاتل آمده است، جسد حضرت مسلم و هانی را در یک دکان قصابی به دار کشیدند.

شخصی خدمت حضرت سیدالشهداء (ع) رسید و عرض کرد که از کوفه بیرون نیامدم مگر آنکه جسد مسلم و هانی را در بازار دیدم. خدا لعنت کند ابن زیاد را که به هیچ یک از وصایای حضرت مسلم عمل نکرد. و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

مجلس نهم 

بسم الله الرحمن الرحیم

«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً» پیش از این لطایف و نکات آیه شریفه ای که خداوند در آن صفات «عبادالرحمن» را ذکر فرموده است، بیان شد. در آیه شریفه مزبور دو صفت برای بندگان خدا ذکر شده بود: یکی آنکه: «عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا» (۱) یعنی: بندگان خداوند رحمن کسانی هستند که مشی آنان در زمین، به آرامی و در کمال تذلل و انقیاد است. و صفت دوم، آن که: «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً» (۲) یعنی: «چون مقابل مخاطب نادان قرار گیرند، سلام کنند». حال که ایشان با جاهلان، چنین باشند به طریق اولی با عاقلان در مقام صلح و تسلیم خواهند بود.
۱ و ۲ – قرآن مجید، سوره فرقان، آیه ۶٣

سپس یازده آیه بعد نیز در بیان صفات بندگان خدا است: «والذین یبیتون لربهم سجداً و قیاماً. والذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها کان غرامـا انها ساءت مستقراً و مقاماً. و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا وکان بین ذلک قواماً. و الذین لا یدعون مع الله الها آخر و لا یقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق و لایزنون و من یفعل ذلک یلق اثاما. یضاعف له العذاب یوم القیمه و یخلد فیه مهانا. الأ من تاب و امن و عمل عملاً صالحاً فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات وکان الله غفورا رحیما، و من تاب و عمل صالحاً فاته یتوب الى الله متابا، والذین لا یشهدون الزور و اذا مروا باللغو مرؤاکراماً. و الذین اذا ذکروا بایات ربهم لم یخروا علیها صما و عمیانا. والذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره أعین واجعلنا للمتقین اماما.» (۲)
۲ – قرآن مجید، سوره فرقان، آیات ۶۴ تا ۷۰

یعنی: «کسانیکه شب را در سجده و قیام برای پروردگار خویش سپری کنند، آنان که گویند: پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان،که عذاب آن، سخت مهلک و پایدار و دوزخ، بد جایگاهی است، و آنان که به هنگام انفاق نه اسراف کرده و نه بخل ورزند، بلکه طریق اعتدال و میانه را برگزیده اند، و آنانکه شرک نورزیده و در برابر خداوند، معبود دیگری نخوانند، و انسانی را که خداوند جز به حق کشتن آنرا حرام نموده است، به قتل نرسانند، و زنا نکنند و آن کسی که چنان کند، گناهکار است و عذاب او را در روز قیامت، دو چندان می باشد و در آنجا برای همیشه خوار و ذلیل خواهد بود. مگر آن کس که بسوی حق باز گردد و ایمان آورد و عملی صالح انجام دهد، که در این صورت، خداوند، اعمال بد ایشان را به نیکیها و حسنات، مبدل خواهد ساخت و خداوند آمرزنده و مهربان است. و هر کس که توبه کند و عمل صالح و شایسته انجام دهد، بدون تردید بسوی حق باز می گردد و از بندگان خداوند رحمن آنانند که به دروغ شهادت نمی دهند و چون به کار لغو و مردم هرزه بگذرند، بزرگوارانه در گذرند. آنانکه چون نشانه های پروردگارشان را بیادشان آورند، از روی نابینایی و ناشنوایی او را سجده و تسبیح نکنند، و آنانکه در دعا گویند: پروردگارا زنان و فرزندان ما را مایه روشنایی چشممان قرار ده و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان.»

آنگاه، خداوند علی اعلی در مقام اجر آنان می فرماید: «اولئک یجزون الغرفه بما صبروا و یلقون فیها تحیه وسلاماً خالدین فیها حسنت مستقراً و مقاماً» (۱) یعنی: « آنان به خاطر صبر و شکیبائیشان بر طاعت خداوند منزلی از بهشت پاداش خواهند گرفت و با آنان در جنت، با تحیت و سلام برخورد خواهد گردید و جاودانه در بهشت خواهند بود، که جایگاه و مقام نیکویی برای آنان است». در اینجا خداوند جواب سلام آنها را می دهد و به آنان سلام می کند، زیرا که خداوند در مقابل عملشان به آنان چنین وعده داده است. آری هر کس که به آداب سلام عمل کرد و داخل در دارالسلام شد، خداوند به او سلام می رساند. «و اما إن کان من اصحاب الیمین فسلام لک من اصحاب الیمین» (۲) یعنی: و اما اگر از اصحاب یمین (یاران سمت راست) بود، پس بشارت باد او را که در نهایت سلامت و امنیت از هر رنجی است.
۱- قرآن مجید، سوره فرقان، آیات ۷۵ و ۷۹
۲ – قرآن مجید، سوره واقعه، آیات ۱۰ و ۹۱

«و اذا جاءک الذین یؤمنون بایآتنا فقل سلام علیکم » (۱) یعنی: و چون آنان که به آیات و نشانه های ما ایمان دارند نزد تو آیند، بگو، سلام بر شما». بنابراین انسان باید خود را در آن جماعت داخل کند که پیغمبر (ص) مأمور به سلام کردن به آنها شد و هر کس که به آیات خدا ایمان آورده و به مقتضای آن عمل کند، سلام بر او است.

دیگر از آداب سلام، افشاء آن است. چهار چیز است که تمام افراد در بـرابـر آن مساوی اند و هیچ فرقی میان مؤمن و کافر و صالح و فاسق در این چهار چیز زگذارده نشده است. یکی از آنها رعایت امانت است، هر چند که امانت گذارنده کافر و خارجی و یا ناصبی باشد. حضرت سجاد علیه السلام فرمود: اگر فرزند ابن ملجم شمشیری را که بوسیله آن پدرش حضرت امیر (ع) را ضربت زده بود نزد من امانت گذارد و سپس مطالبه کند به او رد خواهم کرد. نیز فرمود: اگر شمر خنجری را که بوسیله آن حسین علیه السلام را شهید کرد نزد من امانت گذارد و بعد مطالبه کند به او رد خواهم کرد. و فرمودند: به کثرت نماز و روزه شخص مغرور و فریفته نشوید، که آنها از جمله عادت است و انجام آن اسباب شهرت و معاش دنیای شخص و ترکش موجب مرض است، بلکه شخص را بوسیله «راستی گفتار» و «اداء امانت امتحان کنید. عبدالله بن ابی یعفور که یکی از ثقات جلیل القدر است بوسیله شخصی که نزد حضرت صادق علیه السلام می رفت خدمت آن حضرت سلام رسانید. حضرت صادق (ع) فرمودند: «بر تو و او سلام باد، و بدان که آنچه موجب تقرب على علیه السلام در نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله شد صدق گفتار و اداء امانت بود». حضرت رسول (ص) چقدر به صفت امانت مشهور بودند بطوریکه هیچکس در امانت آن حضرت شکی نداشت، و حتی در آنزمان که آن حضرت را بسیار اذیت می کردند، وقتی می خواستند چیزی را نزد کسی امانت گذارند نزد آن حضرت می گذاردند. و حکمت آنکه در هنگام هجرت حضرت امیر علیه السلام را در مکه گذاشتند آن بود که آن حضرت امانات مردم را به صاحبانشان رد کند، و تا سه روز منادی ندا می کرد که هر کس امانتی نزد پیغمبر (ص) داشته است بیاید و بگیرد.
۱ – قرآن مجید، سوره انعام، آیه ۵۴.

 البته امانت دارای دو معنای ظاهری و باطنی میباشد. معنای ظاهری آن همان است که در کتب فقهیه با شرایط آن مذکور است، که گفته اند: حین المطالبه، بدون عذر، باید به صاحبش رد شود، و حتی گفته اند: تقاص در امانت نیست. چنانکه شخصی خدمت امام علیه السلام عرض کرد: سلطان نزد من مال می نهد و من می دانم که خمس شما را نمی دهد. حضرت فرمودند: مال را به او رد کن. به معنای باطنی امانت، وجود حضرت پیغمبر (ص) و اهل بیت او علیهم السلام است. آیه مبارکه: «انـا عـرضنا الأمانه على السموات و الارض والجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا» (۱). یعنی: «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها از برداشتن آن امتناع کردند و از آن ترسیدند، و انسان این امانت را پذیرفت و بر دوش کشید، که بدون تردید انسان موجودی بسیار ستمکار و جاهل است»، تفسیر به پیغمبر (ص) و اهل بیت بزرگوار آن حضرت شده است. دائره امانت بسیار وسیع است، و در آنچه خداوند به بنده خود داده است، غالب معاملات را در مورد آنها انجام داده است. بعضی را ودیعه نهاده است. برخی را بخشیده است، و در آنچه که بخشیده است و نیز با بنده در مقام بیع و شری برآمده است. «ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقاً فی التوریه و الانجیل و القرآن و من او فى بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم»(۲) یعنی: «خداوند در مقابل بهشت جانها و اموال مؤمنین را از آنان خریداری می کند، به اینکه در راه خدا ستیز کنند و بکشند و کشته شوند، که این وعده ای حق است که در تورات و انجیل و قرآن به مؤمنین داده شده است. پس بشارت باد شما را به فروش و معامله ای که نمودید، و آن رستگاری بزرگی است».
۱ – قرآن مجید، سوره احزاب، آیه ۷۲
۲ – قرآن مجید، سوره توبه، آیه ۱۱۱

گاه به نحو ودیعه و به منظور تصرف خاصی که تماماً باید به امر حق باشد نعمتی را در اختیار انسان قرار می دهد: «اللهم اجعل نفسی اول کریمه و ودیعه تسترجعها منی و دائعک عندی و متعناً باسماعنا و ابصارنا و اجعلها الوارثین متی» یعنی: «خداوندا! اولین ودیعه بزرگی که از میان ودایعی که نزد من است خواهی گرفت، نفس و جان من باشد، و ما را از گوشها و چشمهایمان بهره مند ساز و آنها را وارث من قرار ده»

یکی از نعمتهای خداوند آن است که به هنگام مرگ قوی و اعضاء انسان به حال خود باشند، و اول چیزی که از انسان گرفته می شود نفس انسان باشد. و قوا و اعـضاء و جوارحش وارث نفس شوند. انسان باید تضرع بسیار کند که خداوند بوقت مردن ابتدا قوایش را نگیرد بنابراین انسان نباید در این قوا و جوارحی که خداوند نزد او به امانت نهاده است خیانت کند، بلکه هر تصرفی که در آنها می کند باید به امـر خـدا بـاشد. و خداوند که این همه امر به رد امانت فرموده است خود اولی به رد امانت است، اگر از بنده امانتی نزد او باشد. لهذا گفته اند که وقتی انسان حالتی خوش دارد خوب است عقاید خود را نزد خداوند ذکر کرده و به امانت به او بسپارد تا در وقت مردن به او رد کند، و این از کارهای بزرگ است. پس در رعایت امانت، صالح و فاسق و شریف و وضیع مساوی اند.

دوم از چیزهایی که مؤمن و کافر و صالح و فاجر در آن مساویند، نیکی به والدین است. خداوند در چند جا از قرآن کریم نیکی نسبت به والدین را همطراز و عدل توحید قرار داده است. «و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف ولا تنهرهما و قل لهما قولا کریماً و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیاتی صغیراً»(۱) یعنی: «پروردگارت چنین فرمان داد که جز او را نپرستید و به والدین خویش احسان کنید. اگر یکی یا هر دوی آنها در نزد تو به سن کهولت رسیدند به آنان به تندی سخن مگو و ایشان را از خود مران و با آنان سخنی نیکو و شریف بر زبان آور و بالهای فروتنی و خضوع را از روی رحمت و محبت برای آنان بگستران، و بگو: پروردگارا همانگونه کـه مـرا در حالیکه طـفـل خردسالی بودم پرورش دادند و بزرگ کردند تو نیز آنان را مورد رحـم و . ملاطفت خویش قرار ده».
۱ – قرآن مجید، سوره الاسراء، آیات ۲۳ و ۲۴

پس انسان ابدأ نباید در هیچیک از امور با پدر و مادر خود مخالفت کند، مگر در معصیت خدا که استثناء شده است. در تمام امور، قلب و لسان و جوارح انسان باید از پدر و مادر اطاعت نماید. در این رابطه، اجمالاً چهار مقام و مرتبه وجود دارد که دو مقام آن در رضا و دو مقام دیگر در عقوق است.
مرتبه اول رضا آن است که انسان در تمام طول حیاتش نسبت به پدر مادر مثل روز تولدش باشد. یعنی همچنانکه روز تولد در برابر پدر و مادر از خود هیچ رایی نداشته است تا روز مردن نیز در برابر آنها از خود هیچگونه رأیی نداشته باشد، بلکه تسلیم صرف باشد.
مرتبه دوم رضا آن است که اگر چه از خود میل داشته باشد، اما به مجاهده بسیار آنرا از خود دور کند و رأی خود را تابع رأی آنان قرار دهد.
مرتبه سوم که اولین مرتبه عقوق است آن است که نسبت به آنان مثل شریک باشد. یعنی از خود رأی داشته باشد و با آنها بنشیند و گفتگو کند و رأی خود را با رأی آنها بسنجد و آنگاه هر کدام را که نافع دید بر اساس آن رفتار نماید.
مرتبه چهارم آن است که هیچگاه مطابق رأی آنها رفتار نکند، مگر بندرت و آنهم وقتی که رأی آنها مطابق با رأی خودش باشد، موضوع عقوق مثل سایر گناهان نیست. اگر شخص مرتکب زنانی یا غیبتی شد، یک گناه بیشتر در نامه اعمال او نمی نویسند. اما اگر عاق پدر یا مادر شد، تا حلالیت حاصل نشده است هر روز گناهکار است.

سومین چیزی که همه افراد در آن مساویند، وفای به عهد است. در قیامت درباره گروهی خطاب میرسد که آنها را داخل بهشت کنید زیرا وفای به عهد نموده اند.
چهارم افشاء سلام است نسبت به نیک و بد. دختر طایی را وقتی اسیر شده بود خدمت پیغمبر اکرم (ص) بردند. عرض کرد: من دختر بزرگ قوم بودم. پدرم اطعام میکرد و افشاء سلام می کرد. حضرت پرسیدند پدرت که بود: عرض کرد: حاتم حضرت فرمودند: او را از میان اسرا بیرون برید. حضرت رسول (ص) به اطفال هم سلام می کردند و می فرمودند: پنج چیز است که بعد از من باید بماند، و خود مادام العمر آنها را ترک نکنم: بر الاغ برهنه سوار شوم، و بز را به دست خود بدوشم، و کفشم را به دست خود وصله کنم و با خادم خویش غذا بخورم و افشاء سلام نمایم. پیغمبر (ص) به سر بریده نیز سلام میکرد، انبیاء سابق هم چنین می کردند. زمانی که یزید خبیث حکم کرد که در خرابه شام خیمه زدند و سر مبارک حضرت ابی عبدالله (ع) را در آنجا قرار داد تا در باره آن تصمیم بگیرد که آیا همچنان باید به درخت آویخته باشد و یا دفن شود، چهل نفر را به عنوان موکل و محافظ آن خیمه گمارد. یکی از آنان می گوید: شبی بسیار بد حال بودم و خوابم نمی برد. تمام رفقایم شراب خورده و مست شده و خوابیده بودند. در اثناء شب، ناگاه شنیدم که شخصی دو بیت شعر خواند که مضمونش آن بود که گریه کن بر آن سر … و هاتف دیگر جوابش را گفت. من مضطرب شدم. . ناگاه صیحه عظیمی برخاست و هاتفی آواز داد که، ای آدم فرود آی! دیدم حضرت آدم صفی الله وارد خیمه شد و ایستاد و عرض کرد: «السلام علیک یا اباعبدالله لعن الله قاتلک» سپس مشغول نماز شد. مضطرب شدم. قدری طول نشکید که ندا آمد: یا نوح! آدم سلام کرد، تو هم بیا و سلام کن! نوح داخل چادر شد و عرض کرد: «السلام علیک یا ابا عبدالله» . سپس پهلوی آدم جای گرفت و مشغول نماز شد. بار سوم حضرت موسی را ندا کردند. او هم آمد و پس از ادای سلام به کناری رفت و مشغول نماز شد. آنگاه حضرت رسول (ص) با حضرت عیسی وارد شدند و سلام کردند. جبرئیل بر آن حضرت ظاهر شد و عرض کرد: یا رسول الله (ص) اگر بخواهی عالم را زیر و رو می کنم. حضرت قبول نکردند. سپس اضطرابی عظیم پدید آمد و آنگاه شخصی با شمشیر برهنه و همراه او جمعی از ملائک که هر یک شمشیری به دست داشتند ظاهر شده و هر کدام بر سر یکی از محافظین خیمه رفته و آنها را کشتند. یکی از آنان بسوی من آمد که گفتم « یا محمد اغثنی» یعنی: «ای محمد (ص) مرا دریاب، و حضرت فرمودند با او کاری نداشته باشید! لا رحمک الله، صبحگاهان این خبر را به یزید دادم، و او گفت: اگر کسی را از این واقعه خبر دهی تو را هلاک خواهم کرد. آنگاه کسانی را فرستاد که گودالی کندند و اجساد خبیث آنها را دفن کردند. الا لعنه الله على القوم الظالمین.

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=33093

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند