توحید

بدان که توحید بر سه قسم است: توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال. در مقابل هر یک از این سه توحید شرک جلی و شرک خفی متصور است که بر شرک جلیاحکام کفر جاری می شود. پس سه توحید و شش شرک قابل تصور است. نیز می توان گفت توحید چهارمی هم وجود دارد که آن توحید در عبادت است. پس چهار توحید و در مقابل آن هشت شرک یعنی چهار شرک خفی و چهار شرک جلی می توان فرض کرد.

اما توحید اول یا «توحید ذات» آن است که آدمی معتقد و معترف به وجود واجب الوجود باشد که سرچشمه وجود است، یکی بوده است و دو نیست. شرک متصور در مقابل این توحید شرک جلی و شرک خفی است. شرک جلی آنست که شخص مانند ثنویه» به دو واجب الوجود، یکی یزدان و دیگر اهر من، قائل باشد و تمام موجودات را مرتبط به این دو سرچشمه رحمانیه و اهـرمنیه بشناسد، یزدان را سرچشمه خیرات و اهرمن را منشأ بدیها بداند. علت شبهه ثنویه آن است که چون در عالم خیرات و شرور و همچنین نفوس شریره و طیبه را در کنار هـم می بینند مانند خار و گل، زاغ و بلبل، نور و ظلمت، علم و جهل، کفر و ایمان، رفق و خرق، نوش و نیش، زهر و پادزهر چنین نتیجه می گیرند که از یک سرچشمه پیدایش دو چیز ضد ممکن نیست، از اینرو دو سرچشمه را قائل میشوند که یکی منشأ خیرات است و نامش رحمن و دیگر منشأ شرور است و نامش اهرمن.

حضرت عیسی (ع) می فرماید: «باطن شخص را از کلماتش و اعمالش بسنجید» زیرا که هرگز درخت خار انجیر ندهد. هر چه از زبان می تراود از دل سرچشمه میگیرد. کسی که فخاش و بدگو است چون دلش معدن نجاسات است از زبانش نیز همان بیرون تراویده است . از اینرو بود که وقتی کسی به حضرت عیسی بدگفت ایشان در حقش دعا فرمود. از ایشان پرسیدند: آن کس بد کرده است و تو او را دعا میکنی؟ آن حضرت پاسخ دادند که هر کس از آنچه در خزانه دارد انفاق میکند.

مه فشـاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر خلقت خود می تند

او از خزانه خود بر من اتفاق کرده، من نیز بخل نکردم و از خزانه خود بر او انفاق کردم. خلاصه آنکه ثنویه با مشاهده خیرات و شرور در عالم به دو واجب الوجود قائل شدند غافل از آنکه حق تعالی می فرماید: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم…» (۱). خداوند زنبور عسل را خلق کرده است که هم نوش دارد و هم نیش. انسان نیز گاه خیرات در او غلبه می کند که مشغول عبادت می شود و گاه حالت بهیمی بر او غالب می گردد که سرگرم شهوات می شود. ثنویه پس از اعتقاد به وجود دو مبدأ با این باور که رحمان اصلاح و اهر من افساد می کند آن دو را در حال جدال دائمی می دانند ولیکن معتقدند که «… العاقبه للمتقین (٢) : آخرالامر یزدان است که بر اهر من غالب خواهد شد.

پس گفتیم که توحید واجب الوجود، یعنی وجودی که فقیر الى الغیر نیست و غنی بالذات است، سه یا چهار مرتبه دارد. گاه ممکن است شخصی دارای جمیع آن مراتب باشد و گاه برخی از مراتب مزبور را دارا و باقی مراتب را مشرک باشد. مثلاً ممکن است شخصی در سه مرتبه ذات و صفات و افعال موحد باشد ولی در مرتبه پرستش مشرک وگرنه معقول نیست کسی بتی چوبی را،که خود تراشیده است، خالق خود بداند، مراد از توحید در مقام عبادت آنست که: «… لا یشرک بعباده ربه احداً (۳) به اختصار گفتیم که چهار توحید و هشت شرک وجود دارد که نخستین آنها توحید ذات است و در مقابل آنها دو شرک خفی و جلی. شرک جلی را قائلی در نظر نیست مگر طائفۂ مجوس که متشابهات کلام زردشت اسباب شبهه آنها شده است که قائل به دو مؤثر شده اند. و نیز به فطرت عقل دیده اند که از شجره طیبه جز طیب نیاید و از شجره خبیثه جز خبیث حاصل نشود، لذا دو مبدأ یزدان و اهریمن را قائل شده اند و به حسب – ظاهر هم دلیل آنها متقن است زیرا که معطی شیء باید خودش دارای آن شیه باشد. والا ممکن نیست که فاقد شیء معطی شیء باشد.

۱- آیه ۵۳ فصلت نشانه های خود را در آفاق گیتی و در نفوس خودشان به آنان خواهیم نمایاند.
۲- آیه ۸۳ قصص ، سرانجام نیکو، پرهیزگاران راست.
۳. آیه ۱۱۰ کهف در عبادت پروردگار خویش کسی را شریک او نمی گرداند.

در پاسخ این اشکال جوابها گفته اند که یکی از آنها پاسخ معلم اول ارسطو است که با ثنویه درگیر بوده است. به گفته ارسطو آنچه در عالم است به پنج قسم متصور می شود: یا خیر محض است، یا شر محض و یا مرکب از خیر و شر. قسم اخیر خود شامل سه قسم است یا خیرش بیشتر است از شرش، یا شرش بیشتر است از خیرش و یا خیر و شرش مساوی است. اما از این پنج قسم دو قسم آن موجود و مخلوف و سه قسم دیگر آن معدوم است. زیرا شر محض و نیز آنچه شرش بر خیرش غالب باشد هرگز خلق نشـده است و آنچه خیر و شرش مساوی باشد چون خلق آن لغو بوده لذا ایجاد نشده است. پس موجودات منحصر می ماند به آنچه خیر محض است و آنچه شرش از خیرش کمتر است. بنابر این شروری را که ما در عالم مشاهده می کنیم ناشی از آن قسم موجودات است که خیر آنها بر شرشان غلبه دارد. مثلا وقتی باران می بارد زمین و حیوانات بر اثر آن احیاء می شوند ولی در همین زمان ممکن است چند خانه نیز ویران و یا موجوداتی بر اثر سیل هلاک شوند. پس اگر چه باران برای زیان دیدگان شر بوده است اما برای همه نباتات و حیواناتی که از آن بهره جسته اند خیر بوده است. نیز به عنوان مثل اگر عضوی از اعضاء انسان دچار «شقاقلوس» شود و به منظور جلوگیری از سرایت بیماری به سایر اعضاء بدن قطع آن عضو لازم آید، اگر چه قطع این عضو برای خود آن عضو شر است اما برای باقی اعضاء خیر خواهد بود. بطور کلی در اینگونه امور چون شر اندک در جنب خیر بسیار قابل اعتناء نیست لذا عقلاء آنها را شر نمی شمارند.

بسیاری از حکماء و متکلمین این جواب را پسندیده اند اگر چه پاسخهای دیگری نیز به این اشکال داده اند. اما ظاهراً این جواب محض اسکات خصم بوده است، و یا آنکه در این پاسخ دچار سهو شده اند زیرا این نحوه استدلال سبب بی میلی مخلوق نسبت به خدا و سستی بندگان در خدا پرستی می شود. زیرا بدان می ماند که سلطانی بنده ای از بندگان خود را بی سبب تازیانه زند تا دیگران مؤدب شوند، یا آنکه سرمای زمستانی از حد بگذرد و بر اثر آن پیرزنان و فقرا هلاک شوند تا باقی مردم در بهار آسوده و خوش باشند. بدیهی است این امر موجب سلب میل فقرا از خداوند می شود و حال آنکه انبیاء علیهم السلام مبعوث شده اند که خلق را به خدا راغب کنند و سبب محبت بندگان نسبتبه خداوند شوند. – در خبر است:

« یا موسی احبینی و احببنی الی مخلوقی. فـقال الهـی احـبـک فـکـیف احببک الی مخلوقک؟ قال: اذکر نعمائی و آلائی.»
«خداوند به موسی علیه السلام خطاب کرد: ای موسی مرا دوست بدار و نزد مخلوق محبوبم کن. عرضه داشت: خداوندا من تو را دوست میدارم اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟ خطاب شد: نعمتهایی را که به آنها عطا کردهم به خاطرشان آور.»

اشکال دیگر این استدلال آنست که حاکی از عجز خداوند است. بنابر ایـن بـهتر آنست که ابتدا ببینیم شر چیست. بطور کلی باید دانست که اساساً نقص و شر امری عدمی است. جهل یعنی عدم العلم، گل یعنی عدم الشعر و محموم یعنی کسی که فاقد صحت است. همه نقائص و شرور منجر به امور عدمی می شود با این تفاوت که نقائص عدمیانی است که ملکه است ولی به فعلیت نرسیده است مانند کور بودن یعنی عـدم بـصر که نقیصه ای است به شرط وجود قابلیت. از اینرو مفهوم کوری در مورد دیـوار بـه کـار نمی رود زیرا دیوار استعداد و ملکه بینایی ندارد.

و لم ار فـی عـیـوب النـاس عـیباً
کـنقص القـادرین عـلى الکمال

تمام آلام و رنجها به آن سبب است که در شخص استعداد و قوه هست ولی قدرت برای فعلیت وجود ندارد. بعضی را استعداد هست و بعضی را نیست و بطور کلی هر کس که قوه و استعدادش به فعلیت نزدیکتر است غصه اش هم بیشتر است. به این ترتیب شرور در عالم اموری هستند عدمی و در نتیجه نیازی به منشأ ندارند و بر این اساس اعتقاد ثنویه ابطال می شود.

پاسخ دیگر به اشکال وجود شرور در عالم آنست که آنچه را ما شر می پنداریم در حقیقت شر نما است و باطنش خیر است و اینکه ما آنرا شر می بینیم ناشی از ضعف عقل است. به قول سنائی:

آنچه هست از بلا و عافیتی
خیر محض است و شر عاریتی

«… عسى ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم…» سوره بقره، آیه ٢١۶ ، قرآن کریم.

چه بسا که چیزی ناخوش آیند شما است و حال آنکه خیر شما در آن نهفته است.» مثلاً اگر خون فاسد در مزاج طفلی پیدا شود و او را فصد کنند آن طفل به جهت ضعف عقل این عمل فصد را شر می پندارد و جزع و فزع میکند. آری، اگر شخص غیر از این عالم به عالم دیگری معتقد نباشد، العیاذ بالله، ممکن است بگوید که از خداوند موجودی ظالمتر یافت نمی شود، زیرا یکی را در نهایت حسن صورت و جمعیت اسباب و صحت بدن و دیگری را در نهایت قبح و تفرقه اسباب و فقر و مرض دائم می یابد. این مطلب اختصاص به انسان ندارد بلکه در باره همه موجودات صادق است. مثلاً خری را می بینیم سفید و خوش هیئت که همیشه در طویله خوابیده است، مدام می خورد و تیمار می شود و اگر هفته ای یک بار هم سواری دهد با پالانی نو و تشکی محمل مرکوب خانمی می شود. و از سوی دیگر خری را می بینیم که گرفتار دهقانی شده و در تمام عمر غیر از گاه، آنهم نه – به مقدار کافی، چیزی نخورده است و همواره با پالانی کهنه کود بار او می کنند و آنقدر بر او سیخ می زنند که خون از بدنش جاری می شود. این حکایت را مولوی در مثنوی خوب بیان کرده است:

اما اگر به وجود نشأت دیگری قائل شدیم و غیر از این عالم به عالم دیگر نیز معتقد شدیم خواهیم گفت :

آنکـه او بنیاد ایـن عـالـم نهاد
هر کسی را آنچه لایـق بـود داد

عطار گوید:

هر آن نقشی که در صحرا نهادیم
تو زیبا بین کـه مـا زیبا نهادیم

و این حدیث نیز شاهد بر همین مطلب است: «ان من عبادی من لا یصلح لهم الا الفقر ولو اغنیته لفسد دینه و ان من عبادی من لا یصلح الا المرض ولو کان صحیحا لفسد دینه و انا ارأف بعبادی ازودهم عن موارد الهلکه کما یزود الراعی غنمه عن موارد الهلکه.» امر گروهی از بندگان من جز با فقر اصلاح نمی شود، بنحوی که اگر آنها را بی نیاز می گرداندم دینشان تباه می شد، و امر گروهی دیگری از بندگانم جز به وسیله مـرض اصلاح پذیر نیست، به گونه ای که اگر چنین بنده ای برخوردار از صحت و سلامت بود دینش را از دست می داد، و من بر بر بندگان خود، از همه کس مهربانترم و چونان چوپانی که گوسفندان خود را از خطرات، نگاه میدارد، بندگان خویش را از مهالک حفظ می کنم،»
کلیات مطالب همان بود که گذشت، اما فهم جزئیاتش جز برای انبیاء و اولیاء ممکن نیست. به عنوان مثال، دو نفر مریض به یک طبیب مراجعه میکنند، آن طبیب برای یکی مزعفر با افشره و برای دیگری مسهل تلخ تجویز می کند، و تو علت آنرا نمیتوانی بفهمی ولی اجمالاً میدانی که خیر هر یک در همان چیزی بوده است که برایش تجویز شـده است. آری همچنانکه شاگرد آن طبیب جزئیات و علت آن دستور را می فهمد، انبیاء و اولیاء نیز میتوانند جزئیات مربوط به مشیت الهی را در خلق درک و فهم کنند. حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:

«طوبی لکم یا ایها الفقراء لانکم فی الملکوت من الاغنیاء طوبی لکم.»

«خوشا بحال شما ای تنگدستان، زیرا که در ملکوت الهی از بی نیازانید؛ خوشا به حال شما که مردم شما را لعن می کنند، و حال آنکه رحمت خداوند شما را فرا می گیرد، و خوشا به حال شما ای در به دران و ای کسانیکه در راه من تازیانه می خورید.» پس معلوم شد که آنچه در عالم است، ا ، اگر بعضی از آن هم شر نما است بـه نـظر کو ته فکران و ضعیف عقلان است، ولی در نظر اهل بینش و فهم و دانش سراسر خیر محض است. چنانکه وقتی ساحران به موسی (ع) ایمان آوردنـد فـرعون گفت: «… و لاصلبنکم فی جذوع النخل …»(۱)( یعنی «یقیناً شما را بر تنه های درختان خـرمـا بـه دار خواهم آویخت.» و آنان در پاسخ گفتند: «لا ضیر انا الی ربنا منقلبون (۲) یعنی «باکی نیست زیرا که بسوی پروردگار خود متوجه گشته ایم» و با این پاسخ شر و ضرر را نفی کردند.

۱- آیه ۷۱، سوره طه، قرآن مجید.
۲ – آیه ۵۰، سوره شعراء ، قرآن مجید.

باین ترتیب معلوم شد که هیچ شر و ضرری در عالم نیست. اما ممکن است که انسان به نفس خود زبان رساند و خود را جهنمی و خیرات الهی را نسبت به نفس خود تبدیل به شر کند و حال آنکه آنچه را خداوند خلق فرموده تماماً خیر محض است.

«الخیر فی پدیک و الشر لیس الیک .(۱)
«خیر و نیکویی به دست تو و نزد تست و شر و بدی از ساحت قدس تو نشأت نمی گیرد»

۱- قسمتی از دمای قبل از تکسره الاحرام المال

چنانکه از حضرت عیسی (ع) پرسیدند که: چه کسی تو را ادب کرد؟ فرمود: بی ادبان» مسلم است هیچکس نظیر شیطان به صلحاء خدمت نکرده است. چه خوش گفته اند:

دشمنان جهان به مذهب من
دوستانند و دوستان دشمن

زیرا اگر شیطان نبود مقام سلمانی ظاهر نمی شد. بنابر این شیطان نهایت نفع را برای اولیاء داشته است.

این جفای خلق با تو در جهان
گر بندانی گنج زر باشد نهان

خلق را با تو کج و بد خو کند
تا تو را ناچار رو آن سو کند

بنابراین هر چه در عالم است همه خیر محض است با این تفاوت که بعضی خبر باطن و خیر نما و برخی خیر باطن اند ولی به نظر کوته بینان شر نما هستند. سنائی گوید:

آنچه هست از بلاء و عافیتی
خیر محض است و شر عـاریتی

این بود بحث کوتاهی در باره شرک جلی که در مقابل توحید ذات قرار دارد. اما در مورد شرک خفی: قائل به شرک حقی نجس نیست و اگر چه باطناً در عذاب مخلد باشد احکام شرک بر او جاری نمی شود. چه بسیارند کسانی که و ظاهر مسلمانند ولی در باطن مشرک، مانند اشاعره و مجسمه، یعنی کسانی که خدا را جسم می دانند. اینها اگر چه ظاهراً محکوم به طهارت و پاکی هستند ولی در باطن نجس اند زیرا که ظاهراً به توحید معتقدند و عدد خدا را متکثر نمی دانند. ولی لازمه اعتقاد و کلامشان شرک است زیراکه جسم از هیولا و صورت مرکب و نیازمند به مکان است. بنابراین لازمه این عقیده اعتقاد به تعدد قدما است.

ظاهرش چون گور کافر پر حال
باطنش قهر خـدا عـز و جل

عوام و نسوان غالباً از گروه مجسمه اند و از این لحاظ دارای شرک خفی ولی پاک هستند زیرا اگر به نجاست آنها حکم کنید عسر و حرج لازم میآید و حرج هم بر دو قسم نوعی و شخصی است که در حقیقت قسم نوعی آن حرج نیست.

جلد ۱ کتاب نشان ازبی نشانها

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=31080

2 Comments

  1. عاشق دلداده‌ی دوست

    سلام
    آهنگی که تو صفحه اصلی سایت پخش میشه رو میشه برای دانلود بزارید بتونیم دانلود کنیم ؟

      1. با سلام و تحیت
        موسیقی منتشر شده در صفحه‌ی نخست وبگاه حرف محبت در مطلبی با عنوان “کعبه حسن” قرار گرفته است.
        با مودت و مهر سید محسن نبوی

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند