هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

کلیه اشعار مولویمولوی ، دیوان شمس ، غزلیات (۷۶۵)

هلِه نومید نباشی که تو را یار براند
گرَت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند

چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند

به مثَل گفته‌ام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟

هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

هله نومید نباشی که تو را یار براند

هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=46820

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند