خور و پوش و بخشاى و راحت رسان
نگه مى چه دارى ز بهر کسان؟

برند از جهان با خود اصحاب راى
فرو مایه ماند به حسرت بجاى

زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست

اشعار سعدی شیرازیسعدى » بوستان » باب دوم در احسان (حکایت ۶)

یکى رفت و دینار از او صد هزار
خلف برد صاحبدلى هوشیار

نه چون ممسکان دست بر زر گرفت
چو آزادگان دست از او بر گرفت

ز درویش خالى نبودى درش
مسافر به مهمان سراى اندرش

دل خویش و بیگانه خرسند کرد
نه همچون پدر سیم و زر بند کرد

ملامت کنى گفتش اى باد دست
به یک ره پریشان مکن هرچه هست

به سالى توان خرمن اندوختن
به یک دم نه مردى بود سوختن

چو در دست تنگى ندارى شکیب
نگه دار وقت فراخى حسیب

به دختر چه خوش گفت بانوى ده
که روز نوا برگ سختى بنه

همه وقت بردار مشک و سبوى
که پیوسته در ده روان نیست جوى

به دنیا توان آخرت یافتن
به زر پنجه شیر بر تافتن

اگر تنگدستى مرو پیش یار
وگر سیم دارى بیا و بیار

اگر روى بر خاک پایش نهى
جوابت نگوید به دست تهى

خداوند زر برکند چشم دیو
به دام آورد صخر جنى به ریو

تهى دست در خوبرویان مپیچ
که بى هیچ مردم نیرزند هیچ

به دست تهى بر نیاد امید
به زر برکنى چشم دیو سپید

به یک بار بر دوستان زر مپاش
وز آسیب دشمن به اندیشه باش

اگر هرچه یابى به کف برنهى
کفت وقت حاجت بماند تهى

گدایان به سعى تو هرگز قوى
نگردند، ترسم تو لاغر شوى

چو مناع خیر این حکایت بگفت
ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت

پراگنده دل گشت از آن عیب جوى
بر آشفت و گفت اى پراگنده گوى

مرا دستگاهى که پیرامن است
پدر گفت میراث جد من است

نه ایشان به خست نگه داشتند
بحسرت بمردندو بگذاشتند؟

به دستم نیفتاد مال پدر
که بعد از من افتد به دست پسر؟

همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند

خور و پوش و بخشاى و راحت رسان
نگه مى چه دارى ز بهر کسان؟

برند از جهان با خود اصحاب راى
فرو مایه ماند به حسرت بجاى

زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست

به دنیا توانى که عقبى خرى
بخر، جان من، ورنه حسرت برى

سعدی:خور و پوش و بخشاى و راحت رسان

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=3581

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند