سعدی:”خور و پوش و بخشاى و راحت رسان”
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى ز بهر كسان؟ برند از جهان با خود اصحاب راى فرو مايه ماند به حسرت بجاى زر و...
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى ز بهر كسان؟ برند از جهان با خود اصحاب راى فرو مايه ماند به حسرت بجاى زر و...
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد سعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۲۰۱) آن به که نظر باشد و گفتار نباشد...
"ریاست به دست کسانی خطاست که از دستشان دستها برخداست" نیاساید اندر دیار تو کس چو آسایش خویش جویی و بس نیاید به نزدیک دانا پسند شبان خفته و گرگ...
قطعه شعر "من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی" از سعدی که یکی از اشعار شیخ اجل در دیوان اشعار اوست، بخشی از این شعر را استاد...
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشستهای حسن تو جلوه میکند وین همه پرده بستهای سعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۴۹۰) ای که ز دیده غایبی...
"برخیز که میرود زمستان" سعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۴۴۷) برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان...
ره نیکمردان آزاده گیر چو استاده ای دست افتاده گیر جوانمرد اگر راست خواهی ولیست کرم پیشهی شاه مردان علیست سعدی » بوستان » باب دوم در احسان (بخش ۷)...
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وانها که کردهایم یکایک عیان شود سعدی » مواعظ » قصاید (قصیده ۲۴) تنبیه و موعظت روزی که زیر خاک تن ما...
به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیاویزند با مست سعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۴۲) نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ندهد بر چنین...
" هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را " تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را...
" نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که به دوستان یک دل سر دست برفشانی " *** " نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی...
“بخت آیینه ندارم که در او مینگری خاک بازار نیرزم که بر او میگذری” سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » بخت آیینه ندارم که در او مینگری خاک بازار...
“بنایی که محکم ندارد اساس بلندش مکن ور کنی زو هراس” از ابلیس هرگز نیاید سجود نه از بد گهر نیکویی در وجود بد اندیش را جاه و فرصت مده...
"ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکندهایم سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکندهایم" "هیچکس بیدامنی تر نیست لیکن پیش خلق باز میپوشند و ما بر آفتاب افکندهایم" سعدی...
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی سعدی ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل ۵۱۱) هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی...