ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است
گل مراد چه جویی سموم پاییز است

اشعار حمید مصدقحمید مصدق » از جدایی ها » دفتر دوم

ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است
گل مراد چه جویی سموم پاییز است

سراب حسرت ایام حاصل فرهاد
شراب دلکش شیرین به کام پرویز است

لبم به جام و سرشکم به جام می‌لغزد
تهی ز باده و از اشک جام لبریز است

به هر که می نگرم غرق بدگمانی‌هاست
ز هر که می شنوم داستان پرهیز است

ز لاله زار جهان بوی داغ می اید
به جویبار دود خون چه وحشت انگیز است

همیشه کشور دارا خراب از اسکندر
هماره ملکت جم زیر چنگ چنگیز است

از آنچه رفت به ما هیچ جای گفتن نیست
چرا؟ که در پس دیوار گوشها تیز است

کدام نقطه دمی امن می‌توانی زیست
به هر کجا که روی آسمان بلاخیز است

چنان شکست زمانه پرم که پندارم
شکنجه های تو بر من محبت آمیز است

من و مضایقه از جان ؟ تو آنچنان خوبی
که پیش پای تو جان حمید ناچیز است

شعر از جدایی ها (حمید مصدق) ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است

ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است/گل مراد چه جویی سموم پاییز است

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=3543

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند