من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
حمید مصدق »
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟ خانهاش ویران باد
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها
با تو اکنون چه فراموشی هاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشویم، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد ؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون
آویزد
دشتها نام تو را می گویند
کوهها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوهی اندوه ز چیست؟
در تو این قصهی پرهیز که چه؟
در من این شعله ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور؟
سینه ام آینهای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پُر میسازند
آه مگذار، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم، آه
با تو اکنون چه فراموشیها
با من اکنون چه نشستنها، خاموشی هاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
آذر و دی ۱۳۴۳
فراوان سلام