حمید مصدق: “ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است” (از جدایی ها)
ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است گل مراد چه جویی سموم پاییز است حمید مصدق » از جدایی ها » دفتر دوم ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است...
ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است گل مراد چه جویی سموم پاییز است حمید مصدق » از جدایی ها » دفتر دوم ببند غنچه صفت لب، زمانه خونریز است...
"هر که را اندیشه ای همچون تو نیست نیست در روی زمینش حق زیست؟" حمید مصدق ، دفتر شعر اشارات ، مثنوی حکایت حضرت نوح و شکستن کوزه بعد از...
من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی خیزند حمید مصدق » چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟ خانهاش ویران باد با من اكنون چه نشستن ها، خاموشی...
گر چه شب تاریك است دل قوی دار ، سحر نزدیك است حمید مصدق » ابر خاكستری بی باران پوشانده آسمان را یكسر ابر خاكستری بی باران دلگیر است و...
حميد مصدق » اشعار کوتاه » گزیده اشعار شعر نشاط عشق محبوب من بيا، تا اشتياق بانگ تو در جان خسته ام، شور و نشاط عشق برانگيزد من غرق مستى...
که تويى، شاه بیت غزل زندگیم. حميد مصدق » گزیده اشعار » شعر کوتاه شاه بیت غزل زندگیم "من ندانم که کيم من فقط مى دانم که تويى، شاه بیت...
دیدم در آن کویر درختی غریب را حمید مصدق » دفتر شعر گیرم که آب رفته به جوی آید با آبروی رفته چه باید کرد؟ از منظومه : در رهگذر...
"گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا كه همه مزرعهی دلها را علف هرزهی كین پوشانده است!" "حمید مصدق" دشتها آلوده است در لجنزار گل لاله نخواهد رویید....
"از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ و ندایی که به من میگوید : گر چه شب تاریک است دل قوی دار، سحر نزدیک است...
"حصار خاطره ام را جرقه روشن کرد" حمید مصدق شبی ادامه آن بی طلوع خورشیدی نه صبر بود مرا در دل و نه طاقت بود کدام پنجره ؟ می دیدم...
حمید مصدق "رخصت آواز" بال و پر ریخته مرغم به قفس تا گشایم پرو بال تا بگویم که در این تنگ قفس چه به مرغان چمن می گذرد رخصت آوازم...