“هر که را اندیشه ای همچون تو نیست
نیست در روی زمینش حق زیست؟”

اشعار حمید مصدقحمید مصدق ، دفتر شعر اشارات ، مثنوی

حکایت حضرت نوح و شکستن کوزه

بعد از آن طوفان و آن سیلابها
کم کم آرامش گرفتند آب‌ها

غیر از آن قومی که شد کشتی‌نشین
شد تهی از آدمی روی زمین

عاقبت کشتی به ساحل در نشست
نوح با یاران خویش از ورطه رست

زندگی بالندگی از سر گرفت
زندگانی جلوه‌ای دیگر گرفت

بگذرد تا زندگانی بر مراد
زندگان، هر کس پی کاری فتاد

خاک شد گل، گل چو خشت خام شد
خشت روی خشت، پی تا بام شد

نوح را هم اوفتادش کار گل
کار گل را برگزید از جان و دل

ساخت از گل کوزه‌هائی چند نوح
داشت با آن کوزه‌ها پیوند نوح

تا که روزی از سوی رب جلیل
نوح را آورد وحیی جبرئیل:

گفت: باید کوزه‌ها را بشکنی!
نوح در پاسخ هراسان گفت: نی

کوزه‌ها را ساختم با دست خویش
بشکنم گر کوزه دل گردد پریش

نیشتر گر کس به قلبم برزند
نیک‌تر تا کوزه‌ها را بشکند

***

بار دیگر جبرئیل آمد فرود
در سرای نوح، گفت او را درود!

گفت: حق گفتت، که ای نوح نبی
چون تو جنباندی به سوی ما لبی

خواستی تا شویم از این چرخ پیر
منکران را از صغیر و از کبیر

من فرستادم بسی توفان و سیل
بندگان را غرق کردم، خیل خیل

خواستم چون بشکنی کوزه‌ی گلت
کوزه بشکستن بسی شد مشکلت؟

پس چه سان بی اعتنا بر جان خلق
خواستی تا برکنم بنیان خلق؟

من خود آن‌ها را پدید آوردمی
پس چو گفتی، بیخشان برکندمی

آن که خود یک کوزه را مشکل شکست
این چنین آسان جهانی دل شکست؟

هر که را دیدی با تو دشمن است
نسبتش دادی که با من دشمن است

کار تو از ماه تا ماهی رسید
از خداخواهی به خود خواهی رسید

هرکسی سر بر خط فرمان نبست
باید او را رشته‌ی جان برگسست

هر که را اندیشه ای همچون تو نیست
نیست در روی زمینش حق زیست؟

***

نوح گریان سوی کوزه برد دست
کوزه‌ها بر سنگ، نی، بر سر شکست

شعر حضرت نوح و کوزه - هر که را اندیشه ای همچون تو نیست در روی زمینش حق زیست

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=39472

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند