در این بخش از ادامه‌ی کتاب نشان از بی نشان‌ها می‌رسیم به شناخت دنیا و حذر از آن ، زهد و پارسایی و ریاضت و مخالفت با هوای نفس که این مسائل مرتبط با رسائل مرحوم حاج شیخ رحمه الله علیه می‌باشد.

شناخت دنیا و حذر از آن – زهد و پارساییریاضت و مخالفت با هوای نفس

شناخت دنیا و حذر از آن

در قرآن مجید، آیات فراوانی به معرفی دنیا و مظاهر مادی آن پرداخته و از فریب آن، بندگان خدا را بر حذر داشته است و چند آیه مبارکه ذیل نمونه ای از آنها است:

«اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولادکمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفراً ثم یکون حطاماً و فی الآخره عذاب شدید ـ و مغفره من الله و رضوان و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور.»(۱)
یعنی : بدانید که زندگانی این دنیا، چون بازیچه طفلانه و لهو و عیاشی و آرایش و تفاخر و خودستایی با یکدیگر و حرص افزودن به مال و فرزندان است و به مثل، همانند بارانی است که ببارد و در پی آن، گیاهی بروید و موجب شگفتی کافران دنیا پرست گردد و سپس چون بنگری زرد و خشک و پوسیده می شود و دنیا طلبان را» در آخرت، عذاب سخت «و مؤمنان را آمرزش و خشنودی پروردگار، نصیب گردد و به هر حال دنیا، چیزی جز متاع غرور و مایه فریب نیست.

«و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخره لهـى الحیوان لو کانوا یعلمون.» (۲)
یعنی :
«این زندگانی دنیا چیزی جز لهو و بازیچه نیست و اگر مردم به دیده دانش و خرد بنگرند در خواهند یافت که به حقیقت، زندگانی واقعی آدمی در آخرت است.»

«و لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجاً منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و أبقى.» (۳)
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم بحسبون انهم یحسنون صنعاً.» (۴)
یعنی : « بگو ای پیامبر ما: آیا شما را از زیانکارترین مردم آ آگاه سازیم؟ آنها که عمرشان را در راه این حیات پست و فانی تباه کردند و به خیال خود پنداشتند که کاری نیکو کرده اند.

۱- آیه ۲۰ سوره حدیده، قرآن کریم.
۲ – آیه ۶٢، سوره عنکبوت، قرآن کریم
۳ – آیه ۱۳۱ سوره طه، قرآن کریم
۴۔ آیات ۱۰۳ و ۱۰۴ سوره کهف، قرآن کریم

«من کان یرید الحیوه الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون – اولئک الذین لیس لهم فی الآخره الا النار و حبط مـا صـنعوا فیها و باطل مـا کـانوا یعملون» (۱)
یعنی : ما مزد سعی کسانی را که طالب زندگانی این جهان پست و زینت و شهوات آن هستند، میدهیم و هیچ از اجر عملشان کم نخواهد شد. لیکن اینان، دیگر در آخرت، بهره ای جز آتش دوزخ نخواهند داشت و همه افکار و کوششهایشان در راه دنیا تباه و باطل خواهد بود.

۱- آیات ۱۶- ۱۵، سوره هود، قرآن کریم

از ائمه معصومین علیهم السلام روایت شده است که: «فی طلب الدنیا ذل النفوس و فی طلب الجنه عز النفوس و یا عجباً لمن یختار المذله فی طلب ما یفنى ویترک العزفی طلب ما یبقى.»
یعنی : در دنیا طلبی، ذلت و خواری و در طلب بهشت، عزت و سرفرازی انسانها نهفته است و عجب است که آدمی با جستجوی آنچه فنا می پذیرد، ذلت و خواری خویش را می گزیند و با ترک آنچه پایدار و جاودانست، عزت خود را از دست می نهد!

در وحی قدیم آمده است: «مسکین عبدى یسره ما یضره.» یعنی: «بیچاره بنده من که آنچه باو زبان می رساند شادمانش می سازد.»

در کتاب «کشکول شیخ» این حدیث نوشته شده است: «ما ترک الناس اشیاء من امر دینهم لاستصلاح دنیاهم الأفتح الله علیهم ما هو اضر منه.»
یعنی : مردم هیچگاه امری از امور دینی خود را به خاطر مصالح دنیای خود رها نکردند مگر آنکه خداوند چیزی را که به حال ایشان زیانبخش تر بود بر آنان راه گشود.

ابوسعید ابی الخیر گوید:

ما با می و مستی سر تقوی داریم
دنـیــا طـلبیم و میــل عـقبی داریم

کی دنیی و دین هر دو به هم جمع شوند
این است که ما نه دین نه دنیا داریم

بیت

اراک تطلب دنیا لست تدرکها
فکیف تـدرک اخـرى لست تطلبها

یعنی : می بینمت که دنیا را با آنهمه که در جستجوی آن کوشیدی به دست نیاوردی پس چگونه بر آخرتی که در طلبش نکوشیده ای دست توانی یافت؟

در اخبار حضرت داود علیه السلام آمده است: «ما لاولیائی والهـم بـالدنیا. ان الهـم بالدنیا یذهب حلاوه مناجاتی من قلوبهم. یا داود: آن محبتی لاولیائی ان یکونوا روحانیین لا یغتمون.»
یعنی: خداوند فرمود: «دوستان مرا با دنیا طلبی چکار که همت به کار دنیا، شیرینی مناجات مرا از ذائقه جان انسانها محو و نابود می سازد. ای داود: محبت مـن از آن دوستان من است زیرا آنان روحانیونی هستند که اندوهگین نمی شوند.»

کلیم کاشانی می گوید:

طبعی بهم رسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت

در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت

بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

رباعی

دنـیـا مـطلب کـه عـور می باید رفت
نزدیک مشو که دور می باید رفت

حـمالی اسباب جـهـان هـرزه مکـن
کز کوچه تنگ گور می باید رفت

***

ای دل همه اسباب جهان خواسته ای
بـاغ طـربت بـه سـبزه آراسته ای

آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بـــــــامداد بـرخـاسته ای

***

خم چو شد این قد افراشته می باید رفت
پل بر این آب چو شد ساخته می باید رفت

خود گرفتم که قمار از همه . عالم بردی
وقت رفتن همه را باخته می باید رفت

زهد و پارسایی

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است: «من زهد فی الدنیا اثبت الله الحکمه فی قلبه و انطق بها لسانه و بصره عیوب الدنیا و داؤها و دواؤها اخرجه من الدنیا سالماً الى دارالسلام.»
یعنی : «هر کس که در دنیا، زاهد و بی رغبت باشد، خداوند متعال، نور حکمت در دلش، استوار می سازد و زبانش را به حکمت میگشاید و عیوب دنیا را در دیده اش، آشکار میکند و بر درد و دوای آن، آگاهیش می دهد و با قلب سلیم، از این جهان به دارالسلامش می برد.»

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من زهد فی الدنیا علمه الله بلا تعلم و هداه بلا هدایه.»
یعنی: «آنکس که به زهد و بی نیازی در دنیا زید، خداوند متعال او را بدون آموزش و تعلم، عالم سازد و بدون راهنمایی از خلق، خود هدایتش فرماید.»

امیرالمؤمنین، على علیه السلام فرماید: «من زهد فی الدنیا و لم یخرج عن ذلها و لم ینافس فی عزها هداه الله تعالى بغیر هدایه من مخلوقه و علمه بغیر تعلم و اثبت الحکمه فی صدره و اجراه على لسانه.»
یعنی : «آنکس که در حطام این جهان، به زهد و بی رغبتی بنگرد و در کسب جاه و عزت آن نکوشد و با کسی بر سر اینکار، به مزاحمت و ستیز برنخیزد، خداوند تعالی بی واسطه خلق، هدایتش کند و بدون تعلیم، دانایش سازد و نور حکمت در سینه اش ثابت کند و بر زبانش جریان دهد.»

حضرت عیسى علیه السلام گوید: «انی بطحت لکم الدنیا فـلا یـناز عـنـکـم فیها الا الملوک و النساء. اما الملوک فلا تنازعوهم للدنیا فانهم ما تعرضوا لکم ان ترکتم و اماالنساء فاتقوهن بالصوم و الصلوه.»
یعنی : «من بساط دنیا را برای شما گستردم، و در آن جز پادشاهان و زنان کسی با شما نزاع نخواهد کرد. اما پادشاهان: به خاطر دنیا با آنها نزاع نکنید، که اگر شما دنیا را ترک گوئید متعرض شما نخواهند شد. و اما زنان، از نزاع با آنان بوسیله نماز و روزه پرهیز کنید »

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «لیس الزهد فی الدنیا باضاعه المال و لا بتحریم الـ تریم الحلال بل الزهد فی الدنیا ان لا تکون بما فی یدک او ثق بما فی بدالله.»
یعنی: «زهد، نه آنست که مال دنیا را تباه کنی و نه آنکه حلال آنرا بر خود، حرام گردانی، بلکه زهد آنست که اعتمادت به آنچه نزد حق است بیش از آنی باشد که در نزد خودت یافت می شود.»

خداوند متعال فرماید: «و لا تمدن عینیک الى ما متعنابه ازواجاً منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقی.»(۱)
یعنی : «(ای پیامبر) مباد که به متاع ناچیزی که به منظور امتحان به برخی از مردم در جلوه این دنیای پست، داده ایم چشم بدوزی، که رزق پروردگار تو، نیکوتر و پاینده تر است.»

در حدیث آمده است که از حضرت امام باقر علیه السلام در مورد زهد، پرسش شد. امام فرمود: «الزهد عشره اشیاء و اعلى درجات الزهـد ادنی درجات الورع و اعـلى درجات الورع ادنی درجات الیقین و اعلی درجات الیقین ادنی درجات الرضا الا و ان الزهد فی آیه من کتاب الله : «لکیلا تأسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم…»(۲)
یعنی : «زهد را، ده درجه است که بالاترین درجه آن، کمترین مرتبه ورع است و عالیترین مرتبه ورع، نازلترین درجه یقین است و اعلا درجه یقین، کمترین مرحله رضا است. (بدان که) زهد، در یک آیه از قرآن مجید، بیان شده است؛ آنجا که فرماید: «تا آنکه به خاطر از دست دادن چیزی، متأسف و متأثر نشوید و بر آنچه به دستتان رسیده، فرحناک نباشید.»

۱ – آیه ۱۳۱ – سوره طه – قرآن مجید
۲ – بخشی از آیه ۲۳ – سوره حدید – قرآن مجید

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به یکی از اصحاب خود، به نام «نوف» فرمود: «یا نوف، طوبى للزاهدین فی الدنیا الراغبین فی الآخره اولئک الذین اتخذو الارض بساطاً و ترابها فراشاً و ماءها طیباً و القرآن دثاراً و الدعاء شعاراً .»
یعنی: «ای نوف، خنک آن کسان که با دیده بی رغبتی به دنیا می نگرند و رغبت و آرزوی خود، به آن جهان بسته اند. آنان که زمین را بساط و خاک را بستر و آب را پاکیزگی و قرآن مجید را دثار و دعا را شعار خویش قرار داده اند.»

خواجه نصیرالدین طوسی اعلى الله مقامه، در کتاب «اوصاف الاشراف» خود، در باب «زهد» چنین آورده است: «زهد، عدم رغبت است و زاهـد کسی باشد که او را بدانچه تعلق به دنیا دارد، مانند مآکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات و مستلذات دیگر و مال و جاه و ذکر و خیر و قربت ملوک و نفاذ امر و حصول هر مطلب که به مرگ از او جدا تواند بود، رغبت نبود، نه از سر عجز یا از راه جهل به آن و نه از جهت غرض یا عوضی که به او راجع باشد و هر کس که موصوف به این صفت باشد،زاهد باشد بر وجه مذکور.»
اما زاهد حقیقی کسی باشد، که به زهد مذکور، طمع نجات از عقوبت دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد، بلکه صرف نفس از آن جمله که بر شمردیم، بعد از آنکه فـوایـد و تبعات هر یک دانسته باشد، او را ملکه باشد و مشوب نباشد با طمعی یا امیدی یا غرضی از اغراض، نه در دنیا و نه در آخرت. و ملکه گردانیدن این صفت، نفس را به زجر باشد از طلب مشتهیات او و ریاضت دادن او به امور شافه، تا ترک غرض در وی راسخ شود. در حکایت زهاد آمده است که شخصی سی سال، سر گوسفند پخته و پالوده فروخت و از هیچکدام چاشنی نگرفت. از او سبب این ریاضت پرسیدند. نفس من، آرزوی این دو طعام کرد؛ او را به مباشرت اتخاذ این دو طعام، با عدم وصول به آن آرزو، مالش دادم، تا دیگر میل به هیچ مشتهی نکند و مثل کسی که در دنیا زهد اختیار کند، جهت طمع نجاتی با ثوابی در آخرت، مثل کسی باشد که از دنائت طبع و پستی همت، روزها تناول طعام نکند، با وفور احتیاج، تا در ضیافتی متوقع، طعام بسیار تواند خورد. یاکسی که در تجارت، متاعی بدهد و بستاند که بدان، سود کند و در سلوک راه حقیقت، منفعت زهد، رفع شواغل باشد، تا سالک به چیزی مشغول نگردد و از . گفت: وقتی،وصول به مقصد باز نماند.»

بیت

الهی زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین
به جنت میگریزد از درت یا رب شعورش بین

چو صیادی که در وقت کمین رو در قفس دارد
ز ترک مـدعا زاهـد هـزاران مـدعا دارد

ریاضت و مخالفت با هوای نفس

خداوند متعال فرماید: «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هی المأوى(۱)
یعنی: «اما آن کس که از مقام پروردگار خویش، پرواکند و نفس خود را از هوی و هوسها باز دارد، بی شک، در بهشت مسکن خواهد داشت.»

۱- آیه ۴۰، سوره نازعات، قرآن مجید

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «قوه الهوى من الشهوه و اصل علامات الشهوه من اکل الحرام و الغفله عن الفرائض و الاستهانه بالسنن و الخوض فی الملاهی.»
یعنی : «نیرومندی هوی و هوس از شهوات است. شهوت، از حرام خواری و غفلت از واجبات الهی و سبک گرفتن اوامر و سنن پیامبر و فرو رفتن در کارهای بی حاصل و ناشایسته منشأ میگیرد.»

در کتاب «مصباح الشریعه» در باب جهاد و ریاضت، از حضرت جعفر بن محمد سلام الله علیهما روایت شده است:
«طوبى لعبد جاهدالله نفسه و هواه و من هزم جند هواه فقد ظفر برضى الله تعالى و من جاوز عقله نفسه الاماره بالسوء بالجهد و الاستکانه و الخضوع على بساط خدمه الله تعالى فقد فاز فوزاً عظیماً و لاحجاب اظلم و اوحش بین العبد و بین الله تعالى من النفس و الهوى و لیس لقتلهما و قطعهما سلاح و آله مثل الافتقار الى الله و الخشوع و الجوع و الظماء بالنهار و الشهر باللیل فان مات صاحبه مات شهیداً و ان عاش و استقام اداه عاقبته الى الرضوان الأکبر قال الله تعالى: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم . لنا و ان الله لمع المحسنین(۱) و اذا رأیت مجتهداً ابلغ منک فی الاجتهاد فوبخ نفسک و لمها و غیرها تحثیثاً على الازدیاد علیه و اجعل لها زماماً من الامر و عناناً من النهى و سقها کالرائض الفاره الذی لا یذهب علیه خطوه من خطواتها الا و قد اولها و آخرها و کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یصلی حتى تورمت قدماه و یقول افلا اکون عبداً شکوراً؟» اراد ان یعتبر به امته فلا تغفلوا عن الاجتهاد و التعبد و الریاضه بحال الا و انک لو وجدت حلاوه عباده الله و رأیت برکانها و استضائت بنورها لم تصبر عنها ساعه واحده و لو قطعت ارباً ارباً فما اعرض من اعرض عنها الا بحرمان فوائد السـلف مـن العصمه و التوفیق.»
یعنی : «خنک آن بنده که به خاطر حق تعالی با نفس و هوای خود، پیکار کند. و آنکس که لشکر تمایلات نامشروع خویش را به هزیمت و شکست اندازد، در حقیقت به دولت رضای خداوند دست یافته است و آن کس که عقل خود را بر نفس اماره پیروزی دهد و با سعی و مجاهده در این راه و با توجه به ضعف خویش و با ابراز خضوع در برابر خداوند عظیم، خرد را بر هوسها چیرگی بخشد، به سعادت بزرگ خود نائل گردیده است. میان بنده و خداوند متعال، حجابی تاریک تر و وحشت انگیز تر از حجاب نفس و هوی نیست و هیچ سلاح و جنگ افزاری برای نابودی آن همانند احساس فقر و بیچارگی بنده در برابر پروردگار و اظهار فروتنی و خشوع و تحمل گرسنگی و تشنگی در روزها و بیداری شبها وجود ندارد. اینک اگر بنده ای در اثر این ریاضت ها تلف شود، به مرگ شهیدان، جان سپرده است و اگر زنده ماند، به سرانجام خبر رسیده و به رضوان اکبر پروردگاری، نائل شده است. خداوند متعال فرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین» یعنی : «هر کس در راه ما مجاهده کند، بی شک، او را به طرق خویش، هدایت خواهیم کرد و خدا پیوسته با نیکوکاران است.» باری اگر دیدی که کوشنده ای، در طریق مجاهدت، بر تو پیشی یافته است، باید که خود را در این و اماندگی سرزنش و ملامت و توبیخ کنی و تا محرک کوشش بیشتر در تو گردد. باید که مرکب نفس را به لجام اوامر و نواهی الهی رام کنی و در فرمان آوری و همچون سوارکاری هشیار، آن را به راه صلاح سوق دهی، بدون آنکه در آغاز و انجام، گامی به خطا بردارد. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آنقدر نماز میگزارد که پاهای مبارکش متورم میگشت و می فرمود: «آیا نباید که من، بنده ای شاکر و سپاسگزار باشم؟» منظور حضرت آن بود که امت وی از رفتار و گفتارش سرمشق گیرد و عبرت پذیرد. پس مباد که از مجاهده و کوشش و عبادت و ریاضت، لحظه ای غفلت کنید. بی شک اگر حلاوت و لذت طاعت حق را در ذائقه جان خود بیابید و از برکات آن بهره مند و از نور آن، روشنایی گیرید، دیگر لحظه ای غفلت نخواهید کرد اگر چه به تیغ، بند از بندتان بگشایند.(۱) آری، اینان که از عبادت خدا روی گردان شده اند، از این سبب بوده که از پاکی و توفیق و برکات طاعت محروم و بی نصیب بوده اند.»

۱ – آبه ۶٩ سوره عنکبوت

 مردنت اندر ریاضت زندگی است
رنج این تن روح را پایندگی است

هان ریاضت را به جان شو مشتری
چون سپردی تن به خدمت جان بری

هر گرانی را کسل خود از تن است
جان ز خفت جمله در پریدن است

 دوست دارد بـار ایـن آشفتگی
کوشش بیهوده بـه از خفتگی

اندر این ره می تراش و می خراش
تادم آخـر دمـی غـافـل مـباش

اندکی جنبش نـما هـمچون جنین
تا ببخشندت حـواس نوربین

گویند از ربیع خثیم که یکی از زهاد معروف و از اصحاب نزدیک امیرالمؤمنین علیه السلام بود، پرسیدند: چرا شبها از خواب میگریزی؟ گفت: از ترس آنکه مبادا بر من شبیخون زنند.

در روایت آمده است که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: «و ایم الله یمیناً استثنى فیها مشیه الله تعالى لا روضن نفسی ریاضه تهش معها الى القرص اذا قدرت علیه مطعوماً و تقنع بالملح ما دوماً»
یعنی: «به خداوند سوگند که اگر خدا بخواهد، چنان سختی و ریاضتی بر نفس خود تحمیل خواهم کرد که اگر از خوراک به گرده نانی و از نان خورش به نمکی دست یابد، شادمان و قانع گردد.»

در یکی از خطب «نهج البلاغه» آمده است: «… و اعلموا ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و یسد فوره جوعه بقرصیه لا یطعم الفلذه فی حوله الا فی سنه اضحیه و لن تقدروا علی ذلک فاعینونی بورع و اجتهاد وکانی بقائلکم یقول: اذاکان قوت ابن ابی طالب هذا قعد به الضعف عن مبارزه الاقران و منازعه الشجعان والله ما قلعت بـاب خــیـبـر بقوه جسدانیه و لا بحرکه غذائیه و لکنى أیدت بقوه ملکیه و نفس بنور بارثها مضیئه.»
یعنی : «بدانید که امام و پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه کهنه و کم ارزش اکتفا کرده و زحمت گرسنگی را به دو قرص نان فرو نشانده است. سال میگذرد که خوراکی از گوشت نمی چشد مگر به همان مقدار که استحباب خوردن گوشت قربانی اقتضا می کند. «لیکن می دانم» که شما را به این راه و روش و به این ریاضت و زهد، توانایی نیست؛ اما متوقعم که مرا در این طریقه، تنها مگذارید و با ورع و پارسایی و مجاهده و پرهیز خود، یار و همگام من شوید. چنان است که می شنوم که یکی از شما می گفت: «اگر خوراک پسر ابی طالب این است، به ناچار، ضعف و ناتوانی در مبارزه با هماوردان و تهمتنان بر او چیره خواهد گشت.» ولی به خدا سوگند که من، در از خیبر به قدرت بازو و به قوت حاصل از خوراک، برنگرفتم که نیرویی ملکوتی و روحی که از نور پروردگار رخشان بود، مرا در این کار، تأیید نمود.»

بیت

عشق، خود باری دهد یعنی که کار کوه کن
قوت بازوی عشق است آن نه از بازوی اوست

گویند: «روزی امیرالمؤمنین علیه السلام با لباسی وصله دار در جمع – حاضر شد. کسی آن حضرت را در این کار، سرزنش کرد. امام فرمود: «بخشع القـلـب بـلبسه و یقتدى المؤمن بی.» یعنی: «قلب با پوشیدن این جامه به فروتنی و خشوع می افتد و در عین حال مؤمنان نیز به من تأسی خواهند کرد.»
نیز از آن حضرت مروی است که به یکی از یاران خود می فرمود «…. و ایاک و تناول ما لا تعلم حله.» یعنی: زنهار از خوردن خوراکی که به حلال بودن آن اطمینان و آگاهی نداری.»

در کتاب «تبصره العوام» از دو تن بنام اسود و علقمه روایت شده است که: روزی به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شدیم. در پیش روی آن حضرت، ظرفی از لیف خرما بود که یکی دو گرده نان جو سبوس دار در آن دیده می شد و امام آن را با زانوی خود می شکست و با نمک زبری تناول می فرمود. به خدمتکار سیاهی که «فضه» نام داشت، گفتیم: مگر سبوس این آرد را نگرفته ای؟!گفت: توقع دارید برای آنکه نان بر امیرالمؤمنین،گوارا گردد، من، خویش را به وزر و وبال گرفتار سازم؟! امام تبسمی کرد و گفت : من خود دستور داده ام که سبوس این نان گرفته نشود. عرضه داشتیم: به چه منظور، چنین فرموده اید؟ گفت: این کار را سزاوارتر دیدم برای آنکه نفس خویش را خفت و خواری دهم و نیز برای آنکه اهل ایمان به من تأسی کنند و من هم در خوراک همانند دیگر باران باشم.

در کتاب «عده الداعی» نقل شده است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفت: خداوند متعال فرموده است: «و عزتی و جلالی و عظمتی و کبریائی و نوری و علوی و ارتفاع مکانی لا یؤثر عبد هواه على هواى الا شتت علیه امره و لبست علیه دنیاه و شغلت قلبه بها و لم او ته منها الا ما قدرته له و عزتی و جلالی و عظمتی و کبریائی و نوری و علوی و ارتفاع مکانی لا یؤثر عبد هوای عـلى هـواه الا استحفظته ملائکته و کفلت السموات و الارضون رزقه وکنت له من ورائه تجاره کل تاجر و انته الدنیا و هی راغمه.»
یعنی: «سوگند به عزت و جلال، سوگند به کبریا و عظمت و سوگند به نور والائی و رفعت منزلت خودم که هیچ بنده ای خواهش نفس خویش را بر خواسته من مقدم نداشت مگر آنکه به مجازات این کار کارهایش را پراکندم و دنیا را بر او سخت و دشوار ساختم و دل او را پیوسته به دنیا گرفتار و مشغول کردم و علی رغم تلاش او، جز به قدر مقدور چیزی به او ندادم و قسم به عزت و جلال و عظمت و کبریا و نور والائی و رفعت منزلت خودم که هیچ بندهای خواسته مرا بر خواهش نفس خویش ترجیح نداد مگر آنکه فرشتگان من مأمور حفظ و صیانت او شدند و آسمانها و زمینها روزی او را تکفل کردند و من برای او همانند تجارت هر تاجری بودم و دنیا با ذلت و خواری بسوی او رو آورد.»

حضرت عیسی علیه السلام گفته است: «اکـل خـبز الشعیر بالملح الجریش و لبس المسوح و النوم على المزابل کثیر مع عافیه الدنیا و الآخره.»
یعنی: «اگر عافیت دنیا و آخرت مراد است خوردن نان جوین با نمک زبر و پوشیدن جامه درشت و پشمینه و خفتن بر مزبله ها باز هم زیاد است.»

در بخش مواعظ از کتاب «بحار الانوار» است که امام رضا علیه السلام از عمار بن یاسر که یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام بود، روایت کرده اند، که وقتی در کوفه میرفتم، ناگاه امیرالمؤمنین (ع) را دیدم نشسته و گروهی گرد ایشان اجتماع کرده بودند و آن حضرت به هر یک از حاضران به تناسب مصلحتش سخنی می فرمود. من هم پیش رفتم و عرض کردم : یا امیرالمؤمنین، آیا داروی درد گناهان نزد تو یافت می شود؟ فرمود: آری، بنشین. من به زانو در آنجا نشستم تا آن گروه ه گروه همه رفتند. آنگاه روی به من کردند و فرمودند: اینک آن دارویی که گفتم. عرض کردم بفرما یا امیرالمؤمنین. فرمود: «علیک بورق الفقر و عروق الصبر و هلیلج الکتمان و بلیلج الرضا و غاریقون الفکر و سقمونیا الاحزان و اشربه بماء الاجفان واغله فی الطنجیر الغلق و دع تحت نیران الفراق و صفه ثم بمنخل الارق و اشربه على الحرق فذاک دواءک و شفائک یا علیل.» یعنی: «باید که برگ بی برگی و نیاز را با ریشه صبر و هلیله پرده پوشی و بلیله رضا و غاریقون اندیشه و تفکر و سقمونیای اندوه را با سرشک دیده سرشته و آن را در دیگچه نا آرامی بجوشانی و در زیر آتش فراق بگذاری، سپس آنرا از صافی شب زنده داری بگذرانی و داغ داغ بنوشی. آری، این است داروی شفای درد تو ای بیمار!» (۱)

۱ – هلیله و بلیله و غاریقون و سمقونیا، اسامی چند گیاه دارویی است.

در اخبار داود پیامبر علیه السلام آمده است که خداوند می فرماید: «ما لاولیائی والهم بالدنیا. ان الهم یذهب حلاوه مناجاتی من قلوبهم. یا داود! ان محبتى مـن اولیائی ان یکونوا روحانیون لا یغتمون. یا داود، اقطع شهوتک لی فانما ابحث الشهوات لضـعفه خلقی ما بال الا قویاء ان ینالوا الشهوات فانها تنقص حلاوه مناجاتی فانما عقوبه الا قویاء عندی فی موضع التناول ادنى ما یصل الیهم ان احجب عقولهم عنى فانی لم ارض الدنیا لحبیبی و نزهته عنها.»
یعنی: «دوستداران مرا با کشش و کوشش دنیا چکار است؛ زیرا که درگیری با امور دنیوی، شیرینی مناجات مرا از ذائقه دل ایشان بیرون می برد. ای داود! محبت من نسبت به دوستانم چنان است که آنان روحانیونی هستند که دچار غم نمی شوند. ای داود، به خاطر من، رشته شهوات و تمایلات نفسانی خود را بگسل که من اعمال آن را تنها برای ناتوانان خلق خود، اجازه داده ام. نیرومندان را چه رسد که به شهوات پردازند که اینکار، از حلاوت مناجات من می کاهد. پس کمترین عقوبت و مجازاتی که نسبت به اینگونه مردمان در اعمال شهوت و پیروی هوی مقرر داشته ام آن است که عقول آنان را در تاریکی و حجاب قرار دهم که من دوست نمی دارم که دوستدارم به دنیا بپیوندد بلکه او را از آلودگی به امور دنیوی منزه خواسته ام.»

این بیت منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام است:

و ایاک فضلات الأمـور فـانها
حرام على النفس التقى ارتکابها

یعنی : مراقب باش که خویشتن را از آلودگی به زواید عیش دنیوی دورداری که اینکار بر پارسایان حرام و ناروا است.

در حدیث آمده است که حضرت داود علیه السلام عرضه داشت: «الهی امرتنی آن اطهر بدنی و رجلی بالماء فیما اطهر قلبی؟ قال: بالهموم والاحزان.» یعنی: «خداوندا، فرمان داده ای که تن و پای خود را به وسیله آب تطهیر کنم. اکنون بفرما که با چه وسیله، قلب خود را طهارت بخشم؟ خطاب آمد: طهارت قلوب با آب اندوه و غمها حاصل می گردد.»

در کتاب «کافی» از حضرت امام صادق علیه السلام مروی است: «ان الله عز و جل خلق نجماً فی الفلک السابع فخلقه من ماء بارد و سائر النجوم السنه الجاریات من ماء الانبیاء و الاوصیاء و هو نجم امیرالمؤمنین علیه السلام یأمر بالخروج عن الدنیا و الزهد فیها و یأمر بافتراش التراب و توسد اللبن و لبس الخشن و اکل الجشب و ما حار و هو نجم خلق الله نجما اقرب الى الله منه.»
یعنی : «خداوند، ستاره ای در آسمان هفتم از آب سرد بیافرید و شش ستاره دیگر همه را از آب گرم. آن ستاره، کوکب انبیاء و اوصیاء حـق و ستاره امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ فرمان می دهد که آدمی خود را از آلودگی و آمیختگی به دنیا نگاهدارد و در آن به رغبت ننگرد، خاکسار و خاک نشین باشد و خشت بالین سر سازد و جامه درشت پوشد و طعام گوارا نخورد. خداوند متعال، کوکبی از این ستاره، نزدیکتر به خود نیافریده است.

نگارنده گوید: مردم هند، این کوکب را «اختر سعد» نامیده اند. در خبر است که: «جوعوا بطونکم و عطشوا اکبادکم و البسوا جلباب الحزن لعلکم ترون الله فی قلوبکم لانه لیس عندالله شیء ابغض من بطن ملآن.»
یعنی: «شکمهای خود را گرسنه و جگرها را تشنه نگاهدارید و لباس اندوه بر اندام جان خود بپوشید که شاید خدای را در قلوب خود بتوانید یافت از آنکه نزد خـدا چیزی منفورتر از شکم آکنده نیست. برای آنکه سالک بتواند تحصیل مطلب کـنـد بـاید مضمون این حدیث را به کار بندد که طریقه اکابر بر این نهج بوده است و همیشه از این حدیث پیروی کرده اند.

اندرون از طعام خـالی دار
تا در آن نور معرفت بینی

***

سیرى العجائب من یقلل ثلاثه
اکلاً و نوماً و اختلاطاً بالوری

و یدیم ذکـر الله فی اوقاته
فیرى الاله و ما سواه فلایری(۱)

۱- هر کس از خوراک و خواب و آمیزش با خلق بکاهد و به ذکر خداوند متعال مداومت کند عجایبی بر او آشکار می شود و در همه جا خدا را می بیند و جز او چیزی نمی بیند.

***

قــدر دل و پایه جـان یـافتن
جـز بـه ریاضت نتوان یافتن

جثه خود پاکتر از جـان کـنی
چونکه چهل روز به زندان کنی

مرد به زندان شرف آرد به دست
یوسف از این روی به زندان نشست

رو به پس پرده و بیدار باش
خـــلوتی پـــرده اسـرار بـاش

هر چه خلاف آمـد عـادت بود
قافله سالار سعادت بود

محققان اهل ریاضت و سلوک، از هزار مسأله در این فن شریف، پانزده مسأله را تأکید کرده اند و هر کس آنها را به کار بندد همانند آنست که هر هزار را به کار بسته باشد.
نخست : آنکه به محض گرسنگی و تشنگی طعام نخورد و آب نیاشامد.
دوم : آنکه با هر آزاری خشم نگیرد.
سوم : آنکه با هر خشمی جنگ و بی خردی نکند.
چهارم : آنکه از ناشنوده و نادیده خود را دور دارد.
پنجم : آنکه به هر نیتی از گفتن سخن حق باز نماند.
ششم : آنکه به هر عجبی نخندد.
هفتم : آنکه از هر دردی ننالد.
هشتم : آنکه با هر مصیبتی و محنتی جزع و فزع نکند.
نهم : آنکه به هر نعمتی ننازد.
دهم : آنکه به مدح کسی مغرور و فریفته نشود.
یازدهم : آنکه طعام هر کسی را نخورد. هر کس که ز تن برید پیک جان شد.
دوازدهم : آنکه در باره هر کاری سخن نگوید.
سیزدهم : آنکه با هیچکس مزاح نکند.
چهاردهم : آنکه به هر چه پسند حق باشد تن در دهد.
پانزدهم : آنکه از گفتار و کردار ناپسندیده دوری گزیند.

حذفت فضول العیش ابغى بها العـلا
الى دون ما یرضى به المتعفف(۱)

***

و املت آن اجـرى خفیفاً الى العـلا
اذا شئتموا ان تلحقوا فتخففوا(٢)

۱ – از زوائد زندگی صرف نظر کردم و به کمتر از آنچه پارسایان و عفیفان دارند قناعت نمودم.
۲ – به امید اینکه در نیل به درجات بالا سبک خیز باشم اینک شما هم اگر در اندیشه وصلید بیدنسان نفس خود را خوار سازید.

***

هرکس که ز تن برید پیک جان شد
وارست اگر ز قید غم ، جـانان شـد

از خواجه سرایی نتوان کـم بـودن
کاو نفس برید و محرم سلطان شد

***

اگر دل از غـم دنـیـا جـدا تـوانـی کـرد
نشاط و عیش بـه بـاغ بـقـا تـوانی کرد

وگر به آب ریاضت برآوری غسلی
همه کدورت دل را صفا توانی کرد

ز منزلات هوس گر برون نهى قدمی
نزول در حــرم کـبریـا تـوانـی کـرد

و گر ز هستی خود بگذری یقین می دان
که عرش و فرش و فلک زیر پا توانی کرد

ولیک این عمل رهروان چالاک است
تو نازنین جهانی کـجـا تـوانی کرد

نه دست و پای امل را فرو توانی بست
نه رنگ و بوی جهان را رها توانی کرد

چو بوعلی ببر از خلق و گوشه ای بنشین
مگر که خوی دل از خلق وا توانی کرد

در شرح این حدیث شریف : «ان لرتکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها» یعنی : «در روزهایی از حیات شما، نسیمهایی از رحمت پروردگار می وزد، پس بهوش باشید و خود را در معرض آنها قرار دهید.»

فرموده اند: «پوریا پهلوانی بود که در شهر خودش هیچکس با او مقابله نتوانستی کرد، پس قصد بلاد دیگر نمود و همه جا پهلوانان را مغلوب میکرد. آنگاه به قصد پایتخت حرکت کرد تا پهلوان آنجا را نیز مغلوب سازد و خود به جای او نشیند. آوازه قدرت او به اطراف رسیده بود، و بدین سبب وقتی حرکتش بسوی پایتخت محقق شد، در دل پهلوان آنجا رعب بسیار پدید آمد و مهموم و متفکر شد. مادرش آثار غصه و حزن را در او دید و سبب را پرسید. پسر صورت واقعه را بیان کرد. مادرش که زنی صالحه و پاک اعتقاد بود متوسّل به حضرت حق شد و هر روز نذری می کرد. تا روزی که پوریا به دروازه شهر رسید و دید زنی آنجا نشسته است و طبقی از حلوا پیش رو دارد. نزدیک آمد و از قیمت آن پرسید. زن گفت: فروشی نیست بلکه نذر است. پوریا پرسید برای چه نذر کرده ای؟ زن گفت فرزندم پهلوان پایتخت است و اکنون پهلوانی قصد اینجا کرده است تا او را مغلوب کند و اگر چنین شود مال و اعتبار ما هر دو بر باد می رود. پوریا دید که این زن متوسل به حضرت حق شده است. اینجا بود که آیه «یا ایهاالذین آمنوا کونوا انصار الله…» (۱) به خاطرش گذشت. با خود اندیشید که: اگر این جوان را به زمین زنم پهلوان پایتخت سلطان می شوم و اگر نفس را به زمین زنم پهلوان پایتخت حضرت حق می شوم. پس به خود گفت: برای رضای خدا این پیرزن را ناامید نمی کنم. آنگاه روی به زن کرد و گفت: مادر نذرت قبول است. چهل نوچه همراه داشت، حلوا را میان آنان تقسیم کرد و سپس به شهر وارد شد. در روز موعود پهلوان پایتخت با رنگی پریده برای کشتی گرفتن با پوریا حاضر شد. نوچه های پوریا گفتند که ما به میدان او می رویم و کار او را می سازیم و بسیار اصرار کردند اما پوریا نپذیرفت و گفت این کار خود من است، و کار دیگری نیست.

۱ – «ای کسانی که ایمان آورده اید یاری دهنده خداوندتان باشید،» آیه ۱۴، سوره «الصف»، قرآن مجید

آن نهنگ قلزم محبت و آن ژنده پیل هندوستان وقتی به میدان آمد همت به بر زمین زدن نفس خویش گماشت. پهلوان پایتخت با او به نبرد برخاست. پوریا خود را سست نمود و حریف او را بیازمود و دید که بسیار سست است دوباره آزمایش را تکرار کرد و چون قویدل شد یکباره پوریا را بلند کرد و به زمین کوبید و روی سینه اش نشست. به محض آنکه پشت پوریا به خاک رسید تمام افلاک برای او منکشف شد.

افتادگی آمـوز اگر قابل فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

اگر چه آن جوان او را به خاک انداخت، اما خداوند خاک او را به افلاک برد.

طالب قرب شهی واقف رفتارت باش
بس پیاده است که از یک حرکت فرزین است

و حدیث «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات، الا فتعرضوا لها» به همین معنی اشاره می فرماید. انسان همیشه باید متذکر و منتظر لحظه وزیدن نسیم الهی باشد، که هر وقت موعد آن رسید بدون تأمل قدم بردارد، که در آن هنگام میان او و خدا یک قدم بیش نیست.

یک قدم بر سر وجـود بـنه
وان دگر بر در و دود بـنه

 این رباعی، از محمود پوریای ولی است:

چه گویی چه می بایدت وقت مرگ
بجز وصـل جـانـان نـمی بایدم

جـدائـی مـبادا مـرا از خـدا
دگر هر چه پیش آیدم شایدم

***
گرچه بسیار است آداب طریقت ای جـوان
هست عمده ز آن میان کین هفت آمد در میان

وحدت و ذکر و وضو نفی خواطر ربط قلب
صمت و تقلیل غـذا شـرط سلوک سالکان

***

بیت الولایه قسمت ارکانه
ساداتـنـا فـیـه مـن الابدال(۱)

ما بین صمت و اعتزال دائـم
و الجوع و السهر النزیه العال

خواهشم در پیش و نفسم در عقب
دستگیرم شو که رستم یا علی

نفس نتوان کشت الا با سه چیز
باتو گویم یاد گیرش ای عزیز

خنجر خاموشی و شمشیر جوع
نیزه تـنهایی و ترک هـجوع

***

نفس را کامل نماید درد فقر و سوز عشـق
بانگ کوس از ضربت است و بوی عود از آذراست

ترک اوصاف طبیعت گو دلا کز روی طبع
هر چه خیزد ناقص است و هر چه زاید ابتر است

 خـلـق نـیـکـی کـز طبیعت می بزاید مرد را
پیکری بی جان بسـان صـورت صورتگر است

ذکر و فکر اختیاری چیست دام مکر و شید
کانکه بی می مستی آرد در پی شور و شر است

اژدهـای نـفس نگذارد که رو آری بگنج
اژدها کش شو گرت در سر هوای گوهر است

۱- بزرگان از ابدال بنای ولایت را قائم به چند رکن میدانند.
خاموشی و کناره گیری از حلق و کم خوردن و شب زنده داری و تقوا.

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=31953

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند