بخش رسائل کتاب نشان ازبی نشانها به قسمت بیست‌ویکم و پایانی خود رسیده است، در بخش پایانی رسائل کتاب نشان از بی نشان‌ها با یکدیگر به مسائلی نظیر سکوت و خاموشی، استغناء طبع و یأس از ماسوی، اخلاص در نیت و عمل، صداقت و راستی، ادب، نشانۀ دوستان یکدل، امیدواری و حسن ظن به خدا، سخاوت، تقوی، مشیّت خداوند، جذبه، قنائت، توکل برخدا، تواضع و فروتنی، عزلت و انس با خدا و تنبّه را مرور می‌کنیم. کتاب نشان ازبی نشان ها تألیف عالم ربانی آیت الله علی مقدادی اصفهانی قدس سره است که مطالبی از جانب پدر بزرگوارش آیت الله حسنعلی نخودکی اصفهانی قدس سره بیان کرده است.

سکوت و خاموشی

حضرت امیرالمؤمنین، على علیه السلام فرمود: «الصمت حکمه و السکوت سلامه و الکتمان طرف من السعاده.»
یعنی : «سکوت، حکمت و فرزانگی است و خاموشی، سلامت از گرفتاری و رازداری، بخشی از سعادت و نیک بختی است.»

و در حدیث قدسی وارد شده است: «یابن آدم اذا وجدت قساوه فی قلبک و سقماً فی جسمک و نقیصه فی مالک و حـزیمه فی رزقک فاعلم انک تکلمت فیما لا یعنیک.»
یعنی: «ای آمیزاده، هر آنگاه که دیدی در قلبت قساوت و سختی پدید آمده است و یا به بیماری جسمی دچار شده ای و یا آنکه مالت کاستی گرفته و روزیت اندک شده است بدان که در آنچه به تو مربوط نبوده است، سخن گفته ای.»

رباعی

درویش چرا حرف کم و بیش زند
وز خار طمع بهر کسی نیش زند

بهتر ز هزار بخیه بر خرفه خویش
یک بخیه اگر بر دهن خویش زند

حسن صامت را گفتند: به چه سبب، زبان در کشیده و خاموشی گزیده ای؟
گفتا: از آنجا که هرگز بر سکوت خویش، پشیمانیم نبوده است و چه بسا پشیمانیها که از گفته ها دیده ام.

در حدیث قدسی آمده است: «با احمد، لوذقت حلاوه الجوع و الصمت و ما ورثوا منها فقال: یا رب و ما یرث الجوع؟ قال: الحکمه و حفظ القلب و التقرب الى و الحزن الدائم و خفه المؤنه بین الناس و قول الحق و لا یبالی عیش مؤسراً ام معسرا، با احمده علیک بالصمت فان اعمر مجلس قلوب الصالحین الصامتین و ان احرب مجلس قلوب المتکلمین بما لا یعنیهم، یا احمد، ان العباده عشره اجزاء: نسعه منها طلب الحلال فـاذا طیب به مطعمک و مشربک فانت فی حفظی و کنفی. قال: یا رب و ما اول العباده؟ قال: الصمت و الصوم. یا احمد، ان العبد اذا جاع بطله و حفظ لسانه علمه الله الحکمه فان کان کافراً تکون حکمه علیه حجه و وبالاً علیه و ان کان مؤمناً تکون حکمه له نورآو برهانا و شفاء و رحمه و یعلم ما لم یکن یعلم و یبصر ما لم یکن یبصره. اول ما یبصره عیوب نفسه حتى یشتغل بها عن عیوب غیره و بصره دقائق العلم حتى لا یدخل علیه الشیطان، یا احمد لیس شیء من العباده احب الى من الصمت و الصوم فمن صام و لم یحفظ لسانه کان کمن قام و لم یقرأ فی صلوته فاعطیه اجر القیام و لم اعطه أجر القراءه. یا احمد، هل تدری متى یکون العبد عابداً؟ قال: لا یا رب. قال: اذا اجتمع فیه سبع خصال: ورع یحجزه عن المحارم و صمت یکفیه عمالا یعنیه و خوف یزداد کل یوم بکاؤه و حیاء یستحیى منى فی الخلاء و اکل ما لابد منه و یبغض الدنیا لبعضى لها و حب الاخبار اتاهم»
یعنی : «ای احمد، هر آینه به ذائقه حالت حلاوت گرسنگی و سکوت و بهره هایی را که از این دو حالت نصیب انسان می گردد می چشیدی. عرضه داشت: پروردگارا از گرسنگی آدمی چه نتایجی است؟ فرمود: از جوع و گرسنگی، حکمت و قدرت نگاهداری قلب و تقرب به درگاه من و اندوه مدام و سبکباری میان مردمان و حقگوئی و بی اعتنایی به سختی و سستی زندگانی، حاصل می شود. ای احمد، بر تو باد که سکوت و خاموشی پیشه سازی که آبادترین مکانها، قـلـب مـردم صالح و خاموش است و ویرانه ترین آنها قلوب مردمی است که در آنچه به آنان مربوط نیست سخن می گویند. ای احمدا عبادت را ده جزء است و نه جزء آن، طلب روزی حلال است. اگر آب و خوراکت پاک و پاکیزه باشد، در حفظ و حمایت من قرار خواهی گرفت. عرضه داشت: پروردگار من، نخستین جزء بندگی چیست؟ فرمود: سکوت و روزه داری. ای احمد، اگر بنده ای اندرون از طعام، خالی و زبان از گفتار، نگاه دارد، به او تعلیم حکمت خواهم کرد؛ حال اگر کافر باشد این حکمت، مایه خسران وی گردد و علیه او حجت شده و و بالش شود ولی اگر مومن باشد، حکمتش سبب نور و برهان و شفاه و رحمت و دانائی او به آنچه نمی دانسته خواهد شد و آنچه را نمی دیده، خواهد دید. آنگاه، نخستین چیزی که بر آن وقوف خواهد یافت عیوب خویش است که با چنین بینش، دیگر به عیب دیگران نخواهد پرداخت. باری او را چنان به دقایق علوم و دانشها، بصیرت خواهم داد که دیگر شیطان را بر او سلطه ای باقی نماند. ای احمد، هیچ عبادتی نزد من، محبوب تر از سکوت و روزه داری نیست، لیکن آن روزه دار که زبان خود را نگاه ندارد، همانند کسی است که به نماز می ایستد اما به ذکر و قرائت نمی پردارد؛ چنین کسی را آجر قیام هست ولی از پاداش ذکر بی نصیب خواهد بود. ای احمد، دانی که بنده من چه زمان، عبادتگزار من است؟ عرضه داشت: نه، ای پروردگار من، فرمود: آنگاه که در وی هفت خصلت باشد: ورع و تقوایی که او را از ارتکاب محرمات باز دارد و سکوتی که با آن، از گفتار بیهوده دوری کند و خوفی که زاریش را هر روز افزونتر سازد و حیاتی که سبب شود از خدای خود در خلوت نیز شرمگین باشد و از غذا به مقدار کافی قناعت ورزد و نسبت به دنیا و مظاهر آن، به دیده دشمنی بنگرد همان گونه که مبغوض من است، به نیکان و صالحان، محبت کند همانطور که محبوب منند»

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: «من علامات الفقه، الحلم و العلم و الصمت. ان الصمت باب من أبواب الحکمه. ان الصمت یکسب المحبه و هو دلیل على الحصر.»
یعنی: «حلم و بردباری و علم و سکوت از نشانه های فهم و فراست آدمی است. سکوت و خاموشی دری از درهای حکمت است. خاموشی جلب محبت می کند و انسان را به خیر و صلاح رهنمون می گردد.»

از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم منقول است که : «علیک بطول الصمت فانه مطرده الشیطان و عون لک على امر دینک. »
یعنی : «بر تو باد به سکوت فراوان که خاموشی، شیطان را از آدمی دور می سازد و تو را در امر دین، کمک و مساعدت خواهد کرد.»

سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: «نعم العون الصمت فی مواطن کثیره و ان کنت فصیحاً.»
یعنی : «هر چند سخندان باشی، سکوت و خاموشی در بسیاری از موارد، ترا نیکو مددکاری است.»

اینک بدان ای عزیزه که سکوت اگر همراه با تفکر در عظمت ذات و صفات معبود لایزال باشد، از برترین عبادتهاست که امام صادق علیه السلام فرمود: «ما عبدالله بشیء افضل من الصمت والمشى الى بیته.»
یعنی: «خداوند متعال به عبادتی والاتر از سکوت و اعتزال، عبادت نگردیده است، لیکن اگر سکوت آدمی با تفکر باشد، موجب حفظ نفس او از دوزخ است و او را از تبعات گفتار بیهوده و یا سخن حرام و غیبت و تهمت، مصون می دارد.»
خداوند فرماید: «ما یلفظ من قول الألدیه رقیب عتید (۱) یعنی: «هر سخن که از دهان آدمی برآید، فرشتگانی مراقب و مواظب آن می باشد.»
۱- آیه ۱۸، سوره ق ، قرآن مجید

دم فرو بر بند کر یک گفتنک
می شود زنار این تحت الحنک

قال على علیه السلام: «کل سکوت لیس فیه فکره فهو سهو» یعنی: «هر سکوتی که توأم با تفکر نباشد، سهر است.»

قال الکاظم علیه السلام: «دلیل العقل التفکر و دلیل التفکر الصمت.» یعنی: «نشانه عقل، تفکر است و نشانه و علامت تفکر، خاموشی است.»

استغناء طبع و یاس از ماسوی

در کتاب «عده الداعی» از محمد بن عبدالله بن على بن الحسین علیه السلام روایت شده است که از عم ارجمند خود، حضرت جعفر بن محمد علیهما السلام شنیدم که از پدر خود و او از جـد خـود و او از پدرش، حسین بن على علیهما السلام و او از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و او از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرد که: خداوند متعال به یکی از انبیاء وحی فرمود: «و عزتی و جلالی لا قطعن امل کل آمل امل غیری بالیاس و لاکسونه ثوب مذله فی الناس و لا بعدته عن قربی و فضلی۔ یؤمل عبدی فی الشدائد غیرى و الشدائد بیدی و پرجو سوای و انا الغنی الجواد، بیدی مفاتیح الابواب و هی مغلقه و بابی مفتوح لمن دعانی، الم تعلموا ان من دهمته نائیه لم یملک کشفها عنه غیرى فمالی اراء یؤمله معرضاً عنى و قد اعطیته بجودی و کرمی عالم یسألنی فاعرض على و لم یسالی و سال می نالته غیری و انا الله بالعطیه قبل المسأله المسأله ولا الجود کلا الیس الجود والکرم لى ألیس الدنیا و الآخره فلو ان اهل مع السموات و الارضین سألونی جمیعاً فاعلیت کل واحد منهم مسألته ما نقص ذلک من ملکی مثل جناح المعرضه وکیف بنقص ملک انا قیمه فیامرنا لمن عصانی و لم یراقبنی.»
یعنی: «سوگند به عزت و جلالم که به یقین و حتم، امید هر کسی را که در دیگری جز من دل بسته باشد، به نا امیدی خواهم کشید و در میان خلق، جامه ذلت و خواری بر او خواهم پوشانید و از نعمت قرب و نزدیکی به خود و فضل و رحمتم، دورش خواهم ساخت آیا بنده من در شدایدی که به نسبت من بر او وارد شده و به دیگری چشم امید بسته است؟ و من آن بی نیاز عطا بخشی هستم که کلید همه درهای بسته در دست من است و در خانه من است که به روی خواهندگان و خواستگان، باز و مفتوح است. مگر نمی دانید که هر کس به مشکلی گرفتار آید، کسی جزمن، قادر به حل آن نیست ؟ مگر نه آن است که آنچه از من نخواسته اند، با بزرگواری و کرم خویش، به آنان عطا کرده ام. پس چه شده که حل معضل و کشف مهم خود را از دیگری می جوید و راه، سوی درگاه من نمی پویند؟ منم آن خدا که به بندگان خود، پیش از آنکه بخواهند، می بخشم ، آیا از من خواسته اند که نداده باشم ؟ هرگز، مگر جود و کرم، به کسی جز من تعلق دارد؟ مگر دنیا و آخرت در دست کسی دیگر است ؟ اگر تمام سکنه آسمانها و زمین ها هر چه از من خواهند، به ایشان دهم، بقدر بال پشه ای از ملک من کم و کسر نخواهد گردید مگر ممکن است ملکی که در قیومت من است، نقصان و کاستی پذیرد. وه که چه سختی ها و عقوبت هاست آن کسی را که فرمان مرا عصیان کند و در برابر من مراقبت و مواظبت لازم مبذول ندارد!»

قریب به مضامین روایت فوق، در کتاب «کافی» از حسین علوان، چنین نقل شده است: «قال: کنا فی مجلس مطلب فیه العلم و قد نفدت نفقتی فی بعض الأسفار فقال لی بعض اصحابنا من تؤمل لما قد نزل یک؟ فقلت: فلاناً. فقال: اذا والله لا یسعف حاجنگ ولا تبلغ املک و لاینجج طلبتک قلت: و ما علمک رحمک الله؟ قال: ان ابا عبدالله علیه السلام حدثنی انه قرأ فی بعض الکتب ان الله تبارک و تعالى یقول: و عزنی و جلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشی لاقطعن امل کل مؤمل من الناس غیرى بالیأس و لاکسونه ثوب المذله عند الناس ولانحینه من قربى و لابعدته من وصلى. أبومل غیری فی الشدائد و الشدائد بیدی و برجو غیرى و یقرع بالفکر باب غیری و بیدی مفاتیح الابواب و هی مغلقه و بابی مفتوح لمن دعانی فمن ذا الذی اقلنی لنوائبه فقطعته دونها و مـن ذا الذی رجانی لعظیمه فقطعت رجاه منى جعلت آمال عبادی محفوظه فلم یرضوا بحفظی و ملات سمواتی ممن لا یمل من تسبیحى و امرتهم ان لا یغلقوا الابواب بینی و بین عبادی فلم یثقوا بقولى. ألم یعلم من طرقه نائبه من نوائبی انه لا یملک کشفها احد غیرى الا من بعد اذنى فمالی اراه لاهباً عنى اعطیه بجودی مالم یسألنی ثم انتزعته عنه فلم یسألنی رده و سال غیرى. أفیرانی ابدأ بالعطایا قبل المسأله ثم اسأل فلا اجیب سائلی؟ أبخیل انـا فیبخلنی عبدی؟ أولیس الجود و الکرم لی؟ أولیس العفو و الرحمه بیدى؟ أولست انا محل الآمال؟ فمن یقطعها دونی؟ أفلا یخشى المؤملون ان یؤملوا غیری؟ فلو ان اهـل سموانی و اهل ارضی اقلوا جمیعاً ثم اعطیت کل واحد منهم مثل ما اقـل الجـمیع ما انتقص من ملکی مثل عضو ذره وکیف ینقص ملک انا قیمه. فیابؤسا للقانطین من رحمتی و یابؤسا لما عصانی و لم یراقبنی.»
یعنی: « حسین بن علوان گوید: وقتی در محفل درسی تعلم می کردیم و اتفاقاً خرجی من در آن سفر پایان یافت. یکی از دوستان گفت: مشکل مخارج خود را به وسیله چه کسی حل خواهی کرد؟ گفتم: امیدم به فلان کس است. گفت: پس به خدا سوگند که حاجت روانخواهی شد و امیدت ثمر نخواهد داد. گفتم: خدایت رحمت کناد، از کجا میگوئی؟ گفت؛ از آنجا که وقتی حضرت اباعبدالله علیه السلام به من فرمود: در کتابی خواندم که خداوند تبارک و تعالی فرموده است: قسم به عزت و جلال و عظمتم و قسم بر قدرت و خرجی استیلایی که بر عرش دارم، بی شک، امید و آرزوی هر آرزومندی را که دل در دیگری بجز من بسته است به ناامیدی خواهم کشید و در میان خلق، جامه ذلت و خواری بر او در خواهم پوشانید و از مقام قرب و وصل خویش، دور و مهجورش خواهم ساخت. آیا بنده من، در شدائد و سختی ها که به خواست و مشیت من و در اختیار من است، به دیگری امید بسته است و در دیگری را می کوبد؟ با آنکه کلید همه درهای فرو بسته، در دست من است و آستان من به روی خوانندگان، گشاده است کیست که از من چیزی خواسته و یا در مشکلات، امید در من بسته باشد که ناامیدش ساخته باشم؟ و آن کسی که در مهمی، به من رو کرده باشد که به آرزویش برسانده باشم؟ آرزوهای بندگان را من، خود حفظ و رعایت می کنم، آیا آنان به این حفظ و رعایت، خشنود و راضی نمی گردند؟ آسمانها، آکنده از تسبیح گویان منند که هرگز از تقدیس دلزده و خسته نمی شوند؛ به آنان فرمان داده ام که درهای ارتباط را میان من و بندگانم مسدود و روبسته نگذارند؛ باز هم بندگان، به قول من، اعتماد و وثوق نمی کنند؟ آیا آن کس که به مشیت من، به مصیبتی مبتلا گردیده، نمی داند که تا اذن ندهم هیچ کس را توانایی حل مشکل او نیست؛ پس چه شده که از من، روی بر تافته است. پیش از آنکه از من خواسته باشد، نعمت ها به وی عطا کرده ام، حال که از او باز ستانده ام، چرا از من نمی خواهد که دوباره به او ارزانی دارم و برای دست یافتن به آنها از دیگری خواهش و درخواست می کند؟ با آن همه سوابق نعمت بخشی من، باز می پندارد که اگر از درگاه من حاجت طلبد، نخواهم پذیرفت؟ آیا مرا بخیل تصور کرده است که درخواستن از من، دریغ و بخل می ورزد؟ مگر جود و کرم را صاحب و مالکی جز من هست؟ مگر عفو و رحمت، به دست دیگری جز من است؟ مگر من، محل آرزوها و آمال بندگان خود نیستم؟ آیا آنان که آرزو در دیگران بسته اند، از من نمی هراسند؟ اگر تمام سکنه آسمانها و زمین، تمام آرزوهای خود را ابراز دارند و من به هر یک، همه آنچه را کـه جـمیع ایشان درخواسته اند، عطا کنم، از خزاین لایزال ملک من، به قدر بخشی از ذره ای هم کم و کاست نخواهد گردید و چگونه ممکن است، ملکی که من، فیوم آنم نقصان پذیرد؟ وه چه سختا روزگار آنان که از رحمت من، مأیوس و ناامید باشند و چه دشوارا روز آنها که سر به عصیان من بردارند و در امر و فرمان من، مراقبت کافی مبذول نکنند.

دعوی همت کسی کند که گر او را
جان به لب آید زلال خضر ننوشد

خاک در خانقاء فقر و قناعت
گر به دو عالم خرند او نفروشد

ور بفرستد عزیز جامه مصرش
خرقه کند اختیار و جامه نپوشد

در حدیث آمده است که چون بت پرستان، حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام جرم شکستن بت ها به منجنیق در نشاندند و از راه هوا او را به دل دریای آتش پرتاب کردند، در میانه آسمان و زمین، فرشته مقرب پروردگار، بر حضرتش پدید گردید و پرسید با خلیل الله، چه حاجت داری که بالفور به انجام آن پردازم؟ در پاسخ فرمود: اما به تو مرا حاجتی نیست نیازم تنها به بی نیاز است و از او رازم نهان و پوشیده نیست؛ او، خود داند که با بنده حاجتمند خویش چه کند. باری و بالاخره دیدی که چسان آتش سوزان، به فرمان ذات ذی الجلال، بر ابراهیم، برد و سلام و گل و ریحان شد.

بیت

تشنه مردیم و نکردیم نظر در کف خضر
لوحش الله از این همت مـردانـه مـا

نیز در کتاب «کافی» از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده است که: «اذا اراد احدکم ان لایسأل ربه شیئا الا و اعطاه فلییأس من الناس کلهم و لا یکون له رجـاءاً الا عندالله فاذا علم الله عزوجل ذلک من قلبه لم یسأل الله شیئاً الا اعطاه.»
یعنی: «اگر می خواهید که هر چه از خدا طلب می کنید، به آن دست یابید، باید که از تمام خلق، قطع امید کنید و دل، تنها در خدای خود بندید. چون پروردگار، بنده خود را در چنین رجاء بیند، او را حاجت روا خواهد فرمود.»

در روایت آمده است که: «استغنوا عن الناس ولو بشوص السواک ای بغسالته او ما ینتف عندالسواک.»
یعنی: «خویشتن از غیر خدا مستغنی و بی نیاز دارید ولو به مقدار رطوبتی که در مسواک می ماند و یا بقدر تاری که از آن جدا می گردد.»

بیت

 خلعت شاهی اگر پوشیم ننگ همت است
تا شرف از جامه عریانی خود یافتیم

اخلاص در نیت و عمل

شیخ عارف، جمال الدین، احمد بن فهد حلی در کتاب «عده الداعی» از معاذ بن جبل روایت کرده است که به اتفاق رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بر مرکب سوار بودیم. عرضه داشتم: یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، حدیثی برای من بازگو. در همان حال که راه می سپردیم، حضرتش نظری به آسمان افکند و گفت:
«احدثک ما حدث نبی امنه آن حفظته نفعک عیشک و آن سمعته و لم تحفظه انقطعت حجتک عندالله. ثم قال: ان الله خلق سبعه املاک قبل أن یخلق السماوات فجعل فی کل سماء ملکا قد حللها بعظمته و جعل على کل باب من أبواب السموات ملکاً بواباً فتکتب الحفظه عمل العبد من حین یصبح الى حین یمسى ثم ترفع الحفظه بعمله و له نور کنور الشمس حتى اذا بلغ السماء الدنیا فترکیه و تکثره فیقول الملک: فقوا واضربوا بهذا العمل وجه صاحبه انا ملک الغیبه فمن اغتاب لا ادع عمله یجاوزتی الی غیری امرنی بذلک ربی قال: ثم قال: ثم تحییء الحفظه من العبدو معهم عمل صالح فیمر به فتزکیه و تکثره حتى یبلغ السماء الثانیه فیقول الملک الذی فی السماء الثانیه: فقوا و اضربوا ابهذا العمل وجه صاحبه انما اراد بهذا عرض الدنیا انا صاحب الدنیا لا ادع عمله یجاوزنی الى غیری قال: ثم تصعد الحفظه بعمل العبد مبتهجا بصدفته و صلوه فتعجب به الحفظه و تجاوزه الى السماء الثالثه فیقول الملک: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و ظهره انا الملک صاحب الکبرانه عمل و تکبر على الناس فی مجالسهم امرنی ربی ان لا ادع عمله یجاوزنی الی غیری و قال: و تصعد الحفظه بعمل العبد یزهر کالکوکب الدری فی السماء له دوى بالتسبیح والصوم و الحج فیمر به الى السماء الرابعه فیقول لهم الملک: قفوا واضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و بطله انا ملک العجب انه کان یعجب بنفسه انه عمل و ادخل نفسه العجب. امرنی ربی ان لا ادع عمله یجاوزنی الى غیرى قال: وتصعد الحفظه بعمل العبد کالعروس المرفوفه الى اهلها و تمر به الی ملک السماء الخامسه بالجهاد و الصلواه مابین الصلوتین و لذلک العمل رتین کرنین الابل علیه ضوء کضوء الشمس فیقول الملک: قفوا انا ملک الحسد واضربوا بهذا العمل وجه صاحبه واحملوه على عاتقه أنه کان یحسد من یعلم او یعمل لله بطاعته و اذا رأى لاحد فضل فی العمل والعباده حسده و وقع فیه فیحمل على عاتقه و یلعنه عمله قال: و تصعد الحفظه بعمل العبد من الصلوه والرکوه والحج و العمره فیجاوز به الى السماء السادسه فیقول الملک : قفوا انا صاحب الرحمه اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه واطمسوا عینیه لان صاحبه لم یرحم شیئا اذا اصاب عبداً من عبادالله ذنباً للاخره اوضراً فی الدنیا شمت به امرنی ربی انی لا ادع عمله یجاوزنی الى غیـرى قـال « وتصعد الحفظه بعمل العبد یفقه و اجتهاد و ورع و له صورت کالرعد وضوء کضوء البرق و معه ثلاث آلاف ملک فتمر به الى ملک السماء السابعه فیقول الملک: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه انا ملک الحجاب احجب عملاً لیس لله انما اراد رفعته عبد القواد و ذکراً فی المجالس وصیتاً فی المدائن امر نی ربی ان لا ادع عمله یجاوزنی الی غیری مالم یکن الله خالصاً قال و تصعد الحفظه بعمل العبد مبتهجاً به من صلوه و رکوه و صیام و حج و عمره و خلق حسن و صمت و ذکر کثیر تشیعه الملائکه السموات و الملائکه السبعه بجماعتهم فیطئون الحجب کلها حتى یقوم بین یدیه سبحانه فیشهدوا له بعمل و دعاء فیقول انتم حفظه عمل عبدی و انا رقیب على ما فی نفسه أنه لم یردنی بهذا العمل علیه لعنتى فیقول الملائکه علیه لعنتک و لعنتنا قال ثم یکى المعاد قال: قلت یا رسول الله ما اعمل؟ قال اقتد بنبیک یا معاد، فی الیقین. قال قلت: انت رسول الله و انا معاد قال: و ان کان فی عملک تقصیر یا معاد فاقطع لسانک عن اخوانک و عن حمله القرآن و لیکن ڈنویک علیک لاتحملها على اخوانک و لاترک نفسک بتدمیم اخوانک و لا ترفع نفسک بوضع اخوانک ولاترائی بعملک ولا تدخل من الدنیا فی الآخره ولا تفحش فی مجلسک لکی بحذروک بسوء خلقک ولانتاج مع رجل و انت مع اخرى ولا تتعظم على الناس فیقطع عنک خیرات الدنیا و لا تمزق الناس فتمر قوک کلاب اهل النار قال الله تعالى: «و الناشطات نشطاً» افتدری ما الناسطات؟ کلاب اهل النار تنشط اللحم و العظم قلت: و من یطیق هذه الخصال؟ قال: با معاد، اما انه یسیر على من یسره الله علیه قال: و ما رأیت انا معاذاً یکثر تلاوه القرآن کما یکثر تلاوه هذا الحدیث.»

یعنی: « ای معاذ، اینک حدیثی که پیامبری برای امت خود نگفته است، برای تو باز می گویم که اگر به حفظ آن همت گماری، در زندگی سود بری و اگر بشنوی و به آن عمل نکنی، حجتی برای تو نزد پروردگار باقی نخواهد ماند آنگاه گفت: خداوند عز وجـل پیش از آفرینش آسمانها هفت ملک خلق کرد و در هر آسمان یکی از آن ملائک را مقرر و معین فرمود و بر در هر آسمان. ملکی را حاجب و دربان گماشت چون فرشتگانی که مأمورند اعمال بندگان خدا را از بام تا شام بنویسند، بخواهند عمل بنده ای را که از آن نوری چون خورشید تابان است. صعود دهند، آنگاه که به آسمان نخستین رسند، ناگاه ملک آن آسمان فرمان دهد: «باز ایستید و این عمل را بر صورت صاحبش فرو کوبید که من ملک غیبتم و اجازه نخواهم داد عمل آن بنده را که به غیبت آلوده است، عبور دهید خدایم به این کار مامور فرموده است.»
بار دیگر که فرشتگان، عمل صالح دیگری را با خود به آسمان دوم بالا برند، باز ملک آن آسمان، دستور توقف دهد و گوید: «این عمل را بر صورت صاحبش فرو زنید که این آدمی از کار و عمل خود، تنها به دنیا چشم داشته و من صاحب دنیایم و اجازه نخواهم داد چنین عملی را از اینجا بالا برند.»
فرشتگان بار دیگر، عمل نیک بنده ای را که از صدقه و نماز خود مسرور و شادمان است، تا آسمان سوم بالا می برند، ناگهان ملک سومین آسمان بانگ بردارد: «باز ایستید و این عمل را بر صورت و پشت صاحبش کوبید که من ملک کبرم. این بنده از عمل خود به کبر افتاده است و در محافل به آن فخر و تکبر فروخته است. پروردگارم فرمان داده است که عملی از اینگونه را از خویش اجازه عبور ندهم.»
باز فرشتگان، عمل بنده ای را که همچون ستاره ای در آسمان می درخشد، با خود صعود دهند. این بنده، زمزمه تسبیح حق و روزه و حج داشته است. ولی چون به چهارمین آسمان رسند، ملک آن آسمان گوید: «باز ایستید و این اعمال را بر پیکر صاحبش فرو کوبید که من ملک عجب و خود پسندیم. این بنده به خود معجب شده و عمل او بعجبش آورده است. پروردگار فرمانم داده است که تا به اینگونه اعمال، پروانه فراز رفتن ندهم.»
این مرتبه فرشتگان، عملی به زیبایی عروس حجله، با خود به آسمان ها برند، صاحب این عمل، جهاد نموده و در میان نمازهای فریضه، نافله به جای آورده و عملش هـم چون شتری صبحه میکشد و روشنایی از آن چون خورشید می تابد تا آنکه به آسمان پنجم رسند. اما باز هم ملک آن آسمان فرمان دهد: «توقف کنید و این عمل را بصاحبش برگردانید و بر گردنش بار کنید که من ملک حسدم و این بنده به حسادت گرفتار است و از دیدن هر کس که علمی یا عملی در طاعت حق تعالی دارد، به حسد میافتد و چشم دیدار کسی را که از وی در علم و عبادت برتر است، ندارد و در حق او سخن ناروا می گوید.» خلاصه آن عمل، بر گردن عامل آن بار می شود و آن اعمال و عبادات، او را لعنت و نفرین کنند.
بار دیگر فرشتگان، نماز و زکوه و حج و عمره بنده ای را تا به آسمان ششـم فـرا می برند: اما باز ملک آن آسمان ندا در دهد که: «باز ایستید: من ملک رحمتم، این عمل را به صورت صاحبش بر زنید و نور از دیدگانش باز گیرید که این بنده را بـه مـردمان، ترحمی نیست و چون کسی به گناهی گرفتار آید و یا به سختی و مصیبتی در دنیا مبتلا شود، زبان به شماتت و سرزنشش گشاید پروردگارم امر داده است تا اعمال چنین مردمان را نگذارم که از من عبور دهند.»
باز هم فرشتگان حفظه، جهد و کوشش در طریق عبادت و ورع و پارسائی بنده ای را که چون رعد میغرد و چون برق می جهد و نور می بخشد و با آن، سه هزار فرشته همراهی می کنند، تا به آسمان هفتم بالا می برند. لیکن ناگهان ملک آن آسمان فرمان می دهد: «باز ایستید و این عمل را بر چهره صاحبش فرو کوبید.» من ملک حجابم و از آن اعمال که محض پروردگار نباشد، ممانعت خواهم کرد. این بنده از اعمال خـود، رفعت منزلت خویش نزد بزرگان می طلبیده و می خواسته است که نامش را در محافل بازگویند و در شهرها مشهور و معروف گردد. خدایـم دستور داده است تا اعمال و عبادتی را که محض پروردگار نباشد، اجازه صعود ندهم.»
و بالاخره فرشتگان، نماز و رزه و حج و عمره و حسن خلق و سکوت و ذکر فراوان بنده ای را که به اعمال خود شادمان و مبتهج است و با آن همه فرشتگان آسمانها و ملائک هفتگانه همراهند، صعود دهند و پرده ها را یک به یک از پیش بردارند و در برابر حق تعالی قرار دهند و به عمل و عبادت او گواهی دهند. امـا خـداونـد عـز وجل فرماید: ای فرشتگان، شما حفظه اعمال بندگان منید و من خود، مراقب آنچه در باطن و قلب آنان می گذرد، می باشم. این بنده، در عبادت خود خالص نبوده و آن را به خاطر من انجام نداده است، لعنت من بر او باد و فرشتگان نیز او را نفرین و لعنت کنند.»
از گفتار پیامبر، معاذ به زاری افتاد و گفت: ای رسول خدا، پس مرا چاره چیست؟ و چه باید بکنم؟ فرمود: ای معاذ، در یقین و اعتقاد به پیامبر خود اقتدا و از او پیروی کن.
گفتم: شما پیامبر خدائی و من معادم. فرمود: ای معاد، اگر در عمل خود، تقصیری و کوتاهیی می بینی، پس دست کم، زبان خویش از برادران خود و از حاملین قرآن دور دار و گناهان خود را، خود به گردن گیر و بر دوش دیگران میفکن و با مذمت و بدگوئی نسبت به آنان در صدد تحسین و تنزیه خویشتن مباش و با فروافکندن ایشان، پایه منزلت و رفعت خویش، استوار مکن. هرگز در اعمال خود، ریا و سالوس مکن و دنیا را در آخرت خود راه مده و در محفل خود، زبان به دشنام دیگران میالا. تا از گرد تو پراکنده نگردند و در حضور یکی با دیگری نجواگونه سخن آغاز مکن و خود را برتر و والاتر از دیگران مشمار تا خیرات جهان از تو منقطع نشود و خلق را به باد طعنه مگیر و زبان از گزیدن ایشان باز دار تا گرفتار لعن و گزیدن سگان اهل جهنم نگردی؛ خداوند متعال فرماید: «الناشطات نشطاً» میدانی که ناشطات چیست؟ این همان سگان اهل جهنم اند که گوشت و استخوان را میگزند و می جوند. گفتم: یا رسول الله، کیست که بتواند این خصال را در خود جمع سازد؟ فرمود: ای معاذ، اگر خدا بخواهد آن را برای بنده خود آسان میکند و آنگاه که مشیت حق باشد، دیگر چه اهمیتی خواهد داشت.
راوی میگوید: معاذ را پس از این واقعه می دیدم که بیش از آنچه به تلاوت قرآن می پردازد، به تلاوت این حدیث مشغول است.»

امیرالمومنین علیه السلام در وصیت خود به کمیل فرمود: «یا کمیل لیس الشأن ان تصلی و تصوم و تتصدق. الشأن ان تکون الصلوه فعلت بقلب تقی و عمل عندالله مرضی و خشوع سوى و ابقاء الجد فیها. یاکمیل عندالرکوع والسجود و مابینهما تبتلت العروق و مفاصلک حتى یستوفى ولاء الى ما تعطى به من جمیع صلاتک.»
یعنی‌: « ای کمیل، نماز و روزه و صدقه را ارزشی نیست: مهم آن است که نماز را با قلبی پرهیزکار به جای آورند و اعمال آدمی مورد رضایت حق تعالی باشد و خشوع کامل بر قلب فرمانروایی کند و کوشش در آن بر دوام باشد… ای کمیل هنگام رکوع و سجود باید عروق و مفاصل تو بگونه ای از تو منقطع گردند (یعنی خود را فراموش کنی) تا آنکه تو را با اتصال به دوستی معشوق به کمال نماز برساند.

از شیشه بی می، می بی شیشه طلب کن
حق را به دل خالی از اندیشه طلب کن

خواجه نصیرالدین طوسی گوید:

از هر چه نه از بهر تو کردم توبه
زان غم که نه از بهر تو خوردم توبه

وان نیز که بعد از این برای تو کنم
گر بهتر از آن توان از آنهم توبه

***
راه در دوست آشکارا مسپار
نامحرم پا بود در این ره رفتار

یا پای چـنـان نـه که نماند اثری
یا نقش قدم با قدم خود بردار

متفرقات

صداقت و راستی

در حدیث است که: «من صدق لهجته ظهرت حجته.» یعنی : «آن کس که راست گفتار است، برهانش آشکار میگردد.»

میرداماد علیه الرحمه گوید:

به راه راست توانی رسید در مقصود
توراست باش که هر دولتی که هست تو راست

تو چوب راست ز آتش دریغ می‌داری
کجا به آتش دوزخ برند مردم راست

ادب

حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام فرماید: «ان الله ادب رسوله و الرسول ادبنی و انا اؤدب المؤمنین.» یعنی: «خداوند تبارک و تعالی، پیامبر خود را تأدیب فرمود و پیامبر اکرم مرا مؤدب ساخت و امر تأدب مؤمنین با من است.»

زنهار که دم پیش مـقـدم نـزنی
سر رشته کار خویش بـر هـم نـزنی

خود را نزنی بر نفس سوختگان
گاهی بکشند سوزی و دم نزنی

نشانه دوستان یکدل

حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: «لا یکون الصدیق صدیقاً لاخیه حتى یحفظه فی نکبته و غیبته و بعد وفاته.» یعنی : «دوست را آنگاه به راستی تـوان دوست دانست که به هنگام بدبختی و در عدم حضور و هم چنین پس از مرگ دوست، پاسدار دوستی او باشد.

امیدواری و حسن ظن بخدا

گم گردم اگر تو جستجویم نکنی
آیینه صفت روی به رویـم نـکـنی

در حق تو از لطف تو گفتم بسیار
یارب یارب درغگـویـم نـکـنی

از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند: «احسن الظن بالله فان الله عز وجل یقول: انا عند حسن ظن عبدی المؤمن بی، ان خیراً فخیراً و ان شراً فشراً».
یعنی: «گمان و ظن خود را نسبت به خداوند نیکو گردان،که خداوند عزوجل می فرماید: من نزد گمان نیکوی بنده مؤمنم به حضرت خود می باشم. اگر گمان او نسبت به من نیکو باشد با او به نیکوئی رفتار خواهم کرد، و اگر گمان او درباره من شر باشد، با او به بدی رفتار می کنم.»

سخاوت

صاحبدلان که رسم سخاوت نهاده اند
بی انتظار هر چه بگفتند داده اند

زنهار، انتظار مفرمای ای عزیز
چون انتظار و مرگ قرین و برادرند

تقوی

«… ولقد وصینا الذین أوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله…»(۱)
۱- سوره نساء آیه ۱۳۱

یعنی:

نیست جز تقوی در این ره توشه‌ای
نان و حلوا را بـنه در گوشه ای

«بتقوى بلغنا ما بلغنا»
یعنی: «بسبب تقوی و پرهیزگاری رسیدیم بهر مقام که رسیدیم.»

الا انما التقوى هی العـز و الکـرم
و حبک للدنیا هی الذل والسقم

ولیس عـلى عـبـد تـقى نقیصه
اذا صحح التقوى و آن حال او حجم

مشیت خداوند

در کتاب اطباق الذهب منقول است که:
آدمیزاده از گل صلصال سرشته شده و به حمل و فصال نیز آزموده شده است. سپس خصال شریفه به او عنایت گردیده است، اینک او نمی داند که این اخلاق و خصال پسندیده از مرحمت خداوند رحمن است، نه از کوشش انسان، عقل عطیه ای است از عطایای حق و نفس مرکبی است از مراکب او. اگر خدا را مشیت باشد این مرکب را به لگام هدایت ملجم میکند و گرنه آنرا بیحاصل و بیهوده رها می سازد. اکنون دیگر چه کسی تواند که نفس خود را به پستی کشد یا به رفعت و بلندی برد؟ «قل فمن یملک لکم من الله شیئا ان اراد بکم ضرا او اراد بکم نفعاً» (۱) یعنی: بگو اگر خداوند اراده فرماید که به شما زبان یا سودی رساند چه کسی است که بتواند در برابر مشیت او برای شما کاری کند؟
۱ – آیه ۱۱، سوره فتح، قرآن کریم.

هر عنایت که داری ای درویش
هدیه حق شمر نه کدیه خویش

جذبه

در کشکول شیخ بهایی آمده است که رسول خدا (ص) فرمودند: «جذبه من جذبات الرب نوازی عمل الثقلین» یعنی: «جذبه ای از جذبه‌های پروردگار هم وزن اعمال نیک جمیع خلایق می باشد.»
و نیز در دعای عرفه، حضرت امام حسین علیه السلام چـنین می فرمایند: «الهی حققنی بحقایق اهل القرب و اسلک بی مسلک اهل الجذب »
«خداوندا مرا به حقایق اهل قرب محقق فرما، و مرا رونده راه اهل جذب قرار ده.»

کهربا نتواند از دیوار جذب کاه کرد
جذبه توفیق را باتن پرستان کار نیست

ای عزیز بدان که جذبه حالتی است که بر سالک عارض می شود و حواس ظاهر او را تعطیل می کند و این خود بر دو نوع است: رحمانی و شیطانی. نشانه جذبه رحمانی آن است که سالک را از انجام واجبات و ادای فرائض باز نمی دارد و حال آنکه جذبه شیطانی مانع از ادای فرائض می گردد.

قناعت

قال على علیه السلام: «لان ادخل یدى فم التنین الى المرفق احب الى من اسأل من لم یکن فکان.» یعنی: «اگر دست خویش را تا مرفق در دهان افعی فرو کنم برای من بهتر از آن است که از مردم فرومایه و تازه به دولت رسیده چیزی بخواهم.»

نصیحتی کنمت بشنو و فراغت کـن
جو فقر روی کند روی پر قناعت کن

***
قانع کسی که شد به کفش خاک ره زر است
سیماب نفس هر که کشد کیمیاگر است

***
العبد حر ان قنع و الحـر عـبد ان طمع
فاقنع ولا تطمع فما شیء یشین الا الطمع

حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «عز من قنع و ذل من طمع» یعنی: «کسی که قناعت ورزید عزیز شد و آنکه طمع کرد ذلیل شد.»

توکل به خداوند

حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: سه چیز اگر در آدمی باشد، هرگز به پشیمانی در نیفتد، ترک شتاب و عجله، مشورت و دیگر توکل بر خداوند متعال هر آنگاه که به کاری تصمیم بگیرد.

عن على صلوات الله و سلامه علیه: «من توکل على العلم ضل، و من توکل على العقل زل، و من توکل على المال ذل، ومن توکل على الله ظل.»
از امیرالمؤمنین على صلوات الله و سلامه علیه نقل شده است که فرمودند: «کسی که بر علم توکل نماید گمراه شود، و آن کسی که بر عقل توکل کند دچار لغزش گردد، و آنکه بر مال توکل کند خوار شود، و آن که بر خداوند توکل کند پاینده گردد.»

چه نیکو گفته است عارف شیرازی قدس سره الزکیه:

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش

***
من کـان مـعتصماً بالله یحفظه
فهو الحکیم بداوى الداء بالداء

***
جان پیوسته به حق را خطر از دشمن نیست
هیچ حرزی چو دل خود به خدا بستن نیست

شیخ عطار می فرماید:

توکل چیست پی کردن زبان را
ز خود به خواستن خلق جهان را

فنا گشتن دل از جـان بـر گرفتن
هـمه بـگـذاشـتن آن بر گرفتن

***

فرزند بنده ای است خدا را غمش مخور
کان نیستی که به ز خـدا بنده پروری

گر مقبل است گنج سعادت از آن اوست
ور مدبر است رنج زیادت چه می بری

زر غول مـرد باشد و زن غُلِّ گـردنش
در غل و غول باشی تا بازن و زری

شوهرکشی است ای پسر این دهر بچه خوار
برگیر از او تو مهر و مگیرش به مادری

گِرد هَوُی مَگـرد کـه گردد وَبال تو
گر خود به بال جعفر طیار می پری

تواضع و فروتنی

حضرت امام صادق علیه السلام را از صفت تواضع پرسیدند، فرمود: تواضع آن است که در محافل به محلی که کمتر از شأن تو است بنشینی و بر هر کس برخوردی سلام کنی و اینکه از مجادله بپرهیزی هر چند که حق به جانب تو باشد.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: یا علی، مباد که با کسی مجادله و مراء کنی مگر آنگاه که باطن طرف خویش را بشناسی، حال آن کس را که باطن و سریره نیکو باشد، خداوند متعال او را مخذول و رسوای تو نخواهد ساخت که پروردگار ولی خود را به رسوایی و خذلان نیفکند و اگر بد سریره و پست فطرت باشد، همان بدیها که در اوست وی را کفایت است که اگر هر چند بکوشی که از آنچه معصیت خدا با او می کند، بیشتر کنی، نخواهی توانست.

حضرت علی علیه السلام فرماید: هیچ شخصیت و شرقی مانند تواضع و فروتنی نیست.

ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی
سیرت ابلیس را بگذار تا آدم شوی

***
صورت خاک ارچه دارد تیرگی در تیرگی
لیک بنگر کز ره معنی صفا اندر صفاست

این همان خاک است کاندر وصف او صاحبدلی
نکته ای گفته است کز آن دیده جان را جلاست

جستن گوگرداحمر عمر ضایع کردن است
روی برخاک سیه آور که یکسر کیمیاست

***
گر دســتـه گـل نــیاید از مـا
هـــــم هیمۀ دیگ را بشـاییم

***
در هر که نظر کنم ببینم هنری
جز عیب نبینم چو به خود در نگرم

از سخنان علی امیرالمؤمنین علیه السلام است:
هر سخن که در آن یادی از خدا نباشد، بیهوده و لغو است و هر خاموشی که در آن اصل فکرتی نبود، اشتباه و سهو است. و هر نظر که از آن عبرتی حاصل نشود،کاری بی حاصل و لهو است.
آن گناهکار خندان که به جرم خویش اقرار دارد، بهتر از آن گریانی است که (به عمل خود) بر پروردگار، ناز می فروشد.
دنیا گذرگاه است و آخرت خانه قرار و بقاء. خداوند رحمتتان کناد اگر از این خانه ناپایدار برای قرارگاه خود، توشه ای فراهم سازید و پرده آبروی خویش نزد آنکه چیزی از شما بر او پنهان نیست، مدرید، و دلهای خویش را از دنیا خارج کنید، پیش از آنکه بدنهایتان را از آن بیرون برند، آخر، شما را نه برای اینجا بلکه برای آخرت ساخته اند و اینک زندانی این دنیا شده اید. چون آدمیزاده را مرگ فرا رسید، فرشتگان پرسند که: چه آورده است؟ و مردمان گویند: چه به جای نهاده است؟ خداوند پدرانتان را بیامرزد، کمی از ثروت خود را، پیش فرستید، تا شما را سود دهد و همه را در دنیا باقی نگذارید که موجب خسرانتان گردد، زیرا که دنیا به منزله زهری است که آدمی چون بر خطر آن آگاه نیست، آنرا تناول میکند.

حضرت امیرالمؤمنین (ع) در خطبه ۲۱۰ نهج البلاغه در توصیف عارف مؤمن فرماید:
خرد خویش زنده کرده و نفس خود را کشته است، تا به جایی که فربهیش به لاغری گرائیده و خشونتش به لطافت مبدل گردیده؛ برقی رخشان افق حیاتش را روشنی و راهش را آشکار ساخته و در طریق حق رهرویش داده است، از همه درهـا، بـه در سلامت و خانه اقامت خویش رسیده و با آرامش تن، قدم استوار در مقام امن و راحت نهاده است، و همه اینها حاصل آن است که دل در کار حق مشغول داشته و پروردگار خویش را از خود راضی و خشنود کرده است.

از وصایای امیرالمؤمنین است که: پسرم، چنان با مردم بزی که تا در دنیا باشی، تهنیتت گویند و اگر از میانشان بروی، بر فقدانت اشک بریزند، پسرم، دلها، چون جنود منظمی هستند که برخی به یکدیگر با چشم محبت و دوستی نگریسته اند و بعضی، به دشمنی و عداوت، پس چون کسی را دیدید که بدون سابقه مودت او را دوست می دارید، به خیر وی امیدوار باشید و اگر کسی را بدون سابقه عداوت، تنفرانگیز یافتید، از وی بپرهیزید.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: زمانی خواهد رسید که مردم، علماء را به لباس نو شناسند و به قرآن گوش نسپارند مگر آنکه با آواز خوب خوانده شود و بجز در ماه رمضان، خدای را عبادت و پرستش نکنند. آنگاه که چنین زمـانـی فـرا رسید، خداوند مردم را به سه بلا گرفتار و مبتلی خواهد فرمود: نخست آنکه سلطان ستمگری بر ایشان مسلط سازد و دیگر آنکه برکت از اموالشان بازگیرد و سوم آنکه بی ایمان از دنیا بیرونشان برد.

از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمود: هر کس به هنگام نوشیدن آب، یاد از حسین کند قاتلان او لعنت و نفرین فرستد، خداوند متعال و بر در برابر آن صد هزار حسنه برای او ثبت و صد هزار گناه و سینه از نامه عمل او محو می فرماید و صد هزار درجه رفعتش بخشد. «سلام الله وصلواته على الحسین و لعنه الله على قاتلیه و ظالمی حقوقه.»

شیخ بهائی رحمه الله علیه در کتاب کشکول خود نوشته است که: « شیخ علی بن سهل صوفی اصفهانی، پیوسته به صوفیان بی بضاعت، انفاق و احسان می کرد، روزی، جماعتی از آنان بر او وارد شدند و شیخ را در آن وقت، چیزی نبود که به ایشان بخشد. ناچار نزد یکی از دوستان خود رفت و از او خواست که وجهی برای اینکار بپردازد. مرد، برای این کار مبلغ ناقابلی به خدمت شیخ داد و از کمی آن معذرت خواست که گرفتار ساختمان خانه ام و مخارجی بسیار دارم.
شیخ فرمود: چه مبلغ هزینه عمارت تو است؟ گفت: نزدیک به پانصد دینار. شیخ گفت: آن وجه را به من ده تا به درویشان رسانم و در عوض خانه ای در بهشت به تو خواهم داد و از هم اکنون تعهدی به خط خود بر اینکار می نویسم و به تو می سپارم، مرد گفت: یا ابا الحسن، من هنوز از تو خلاف و دروغ نشنیده ام، اگر بحقیقت متعهد این کار می شوی، این مال را به تو خواهم داد.
شیخ گفت: ضامن و عهده دارم و سندی به دست خویش دائر بر این ضمانت نگاشت و به او سپرد. مرد نیز پانصد دینار را به وی داد و عهدنامه را گرفت و وصیت کرد که چون مرگم فرا رسد، این سند را در کفن من نهید. اتفاقا در همانسال عمرش به سر آمد و برحسب وصیتش عمل کردند. اما یک روز که شیخ برای نماز صبح وارد مسجد شد، دید که نوشته اش در محراب افتاده و بر پشت آن بخط سبز نوشته شده بود: «ترا از آن ضمانت که کرده بودی، خارج ساختیم و آن خانه را در بهشت به وی تسلیم کردیم.» این نوشته مدتی نزد شیخ بود و بیماران در شهر اصفهان و دیگر جاها، از آن استشفا می کردند، تا آنکه در میان کتب شیخ که یک صندوق از آن به سرقت رفت، آن نامه نیز از میان رفت.

حکایت کنند که: مردی به خدمت سالک همدانی رفت و از او خواست که برای او براتی نویسد که به هر کجا رود، چیزی به او عطا کنند. [سالک همدانی احتمالاً همان عارف ربانی شیخ علی رضی الدین لالا است] شیخ بر تکه کاغذی مرقوم فرمود: «وکیل اموال الهی و برگزیده حضرت پادشاهی، از خزانه «مثل الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله» از وجه «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» و به حکم «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق» از معامله «من ذا الذی یفرض الله قرضا حسناً فیضا عفه له و یقول ان احسنتم احسنتم لانفسکم» تسلیم «و اما السائل فلا تنهر» نمائید تا به وقت محاسبه «حساباً یسیراً» در دیوان «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره» در «یوم لا ینفع مال و لاینون» مجری خواهید شد.

عزلت و انس با خدا

این سخن خداوند که درباره اصحاب کهف می فرماید: «و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فأووا الى الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیئ لکم من امرکم مرفقا» (۱)
۱ – سوره کهف آیه ۱۶

یعنی: اشاره به آن دارد که در ابتدا سلوک الی الله باید از مجالست و انس بـا افـراد بی ایمان، و از آنچه که غیر حق سبحانه مورد توجه آنها است، دوری جست. و سپس باید متوجه به اصلاح قلب شد، به نحوی که غیر حق در آن راه نیابد. در آن هنگام است که خداوند رحمت خود را بر انسان نازل، و اسباب آسایش او را فراهم می فرماید. باید دانست که تا انسان از خود دوری نکند و عزلت نجوید، نمی تواند از غیر عزلت گیرد.

از خود ببر ز غیر بریدن چه فایده
تن پاره ساز جامه دریدن چه فایده

چون کس زناوک غم او جان نمی برد
ای صید تیر خورده دویدن چه فایده

بنابر این یکی از شرایط سلوک دوری از خود و از غیر خدا است. الله و بس، و ما سواه هوس، و انقطع النفس. به دنبال چنین عزلتی است که سالک به کهف قلب توجه کند:

گر رگ عشقی نبودی کلب را
کی بجستی کلب کهف قلب را

باید محبت خداوند در دل انسان ظهور کند تا او را از غیر براند و به حق مشغولش دارد.

از هرچه غیردوست چرا نگذرد کسی
کافر برای خاطر بت از خدا گذشت

اگر خداوند انسان را بینا کند و به او نشان دهد که هر چه هست اوست، و هر آنی به صورتی جلوه گر است و هر لحظه به شکلی بت عیّار در آید ، بالطبع انسان از هر چه غیر حق است خواهد برید.

نبرد عشق را جز عشق دیگر
چرا یاری نگیری تو نکوتر

همه موجودات قائم به حق اند و به مثابه سایه او هستند، زیرا که وجود سایه بسته به آفتاب است: «الم تر الی ربک کیف مد الظل…» (۱)
۱ – سوره فرقان آیه ۴۵
یعنی:
«آیا ندیدی که پروردگارت چگونه سایه را گستراند؟» پس چرا صیاد به جای مرغ سایه مرغ را دنبال کند؟ «الاکل شیء ما خلا الله باطل» یعنی: «بدانید که هر چه غیر خدا است باطل است.»
امام صادق علیه السلام فرمود: «ان قدرتم ان لا تعرفوا فافعلوا، و ما علیک ان لم یثن علیک الناس، و ما علیک ان تکون مذموماً عند الناس اذا کنت محموداً عندالله»
یعنی: «اگر بتوانید در میان مردم شناخته نشوید پس چنان کنید، چه زبان دارد ترا اگر مردم ثنایت نگویند، و باک اگر در نزد مردم نکوهیده باشی در حالیکه نزد خداوند پسندیده و ستوده ای؟»

امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: «طلبت الراحه فما وجدت الا بترک مخالطه الناس»
یعنی: «راحت و آسایش را جز در ترک آمیزش با مردم نیافتم»

معروف کرخی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: ای فرزند رسول خدا مرا سفارشی بفرما، حضرت فرمودند: «اقلل معارفک، قال زدنی، قال انکر من عرفت منهم»
یعنی: «آشنایانت را کم کن. عرض کرد: سفارش دیگری بفرما. فرمود : کسی را که می شناسی انکار کن.»

هر آن کس خرد رهنمون است هرگز
به گیتی ره و رسـم صحبت نورزد و چه

که صحبت نفاقی است یا اتفاقی
دل مـرد دانا از این هر دو لرزد

اگر خود نفاقی است جان را بکاهد
اگر اتفاقی است هجران نیرزد

تنبّه

تنبه به معنای بیداری است و واقف شدن بر امری که انسان از او غافل بوده.

قال امیرالمؤمنین علیه السلام :«اتزعم انک جرم ثقیل و فیک انطوى العالم الاکبر.» (۱)
۱- آیا گمان میکنی که تو همین جرم ثقیلی در حالیکه عالمی بس بزرگتر از این عالم در تو نهاده شده.

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا» یعنی: «مردم در خوابند و نمی دانند برای چه خلق شده اند. هنگامی که بمیرند بیدار می شوند و می فهمند.
از اینرو معنای حدیث منقول از آن حضرت که فرمود: «موتوا قبل أن نموتوا» آن است که: «قبل از آنکه شما را بیدار کنند، خود بیدار شوید، زیرا که در بیداری آخرین دم حیات، فرصت برای انجام کاری نیست. تنبه و بیداری را اولین مرحله سلوک نیز دانسته اند، و مقصود از آن یافتن این معنا است که هدف از خلقت انسان چه بوده است.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «رحم الله امرء عرف من این و الی این و لاین» یعنی: «خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده است و به کجا می رود و برای چه آمده است». اگر قرار بر این است که انسان خواب آلوده باشد، چه بهتر که بر سر راه بخوابد، شاید که بیداری رسد و او را بیدار کند.

ملای رومی می فرماید:

خوابناکی لیک هم بر راه خسب
الله الله بـــــــــــــر ره الله خسب

تا بود که سالکی بر تو زند
از خیالات نعـــاست بر کند

دوست دارد یـار ایـن آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتــگی

اندر این ره می تراش و می خراش
تا دم مردن دمــــــی غـافـل مـباش

مراد از «راه الله» در اشعار بالا همان ولایت ائمه اطهار علیهم السلام است، چنانکه در زیارت جامعه می خوانیم: «انتم السبیل الاعظم و الصراط الاقوم» و در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» روایاتی وجود دارد حاکی از آنکه مقصود از صراط مستقیم ولایت علی علیه السلام است. اینکه شهادات سه گانه را در بدو تولد کودک در گوش او میگویند، شاید به این سبب باشد که اگر هم می خواهد بخوابد در راه الله بخوابد.

غفلت زدگان دیده بیدار ندارند
از مرده دلی قدر شب تـار نـدانـند

زان خلق دلیرند به گفتار که از جهل
گفتار خود از جمله کردار نـدانـنـد

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=32575

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند