شعر حسن باران این است

عکس قطرات باران

مجتبی کاشانی (سالک) :

حسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید

حسن باران این است
که مرا می برد از خویش به عشق
و مرا برمی گرداند از عشق به خویش
شعر می خواند در گوش من
آرام
آرام

هیچ می دانی این قطره که بر گونه زیبای تو ریخت
از کجا آمده بود؟
از کجا رفت هوا؟
از کدام اقیانوس؟
از کجای عالم؟
و چه راهی پیموده‌ست در هودج ابر؟

هیچ می دانی
این قطره که بر گوشه لبخند تو ریخت
آه و اندوه کدامین ماهی ست
که به تور افتادست؟
اشک لبخند کدامین ماهی ست
که رها شد از تور؟
پیک و پیغام کدامین گهرِ
در صدف زندانی ست؟

از کنار باران
سهل و آسان مگذر
ابر اقیانوسی است
که سفر می کند از غرب به شرق
باز از شرق به غرب
و تمام عالم را می پیماید؛
با همت باد
هیچ می دانی آیا
ابر کالسکه نوزاد همین بارانست
که به ما می بارد در لحظه خویش؟

حسن باران این است
که تبسم دارد
گرد غم از همه چیز
از همه جا می گیرد
همه جا بر همه کس می بارد
و تعلق دارد به جهانی از عشق

حسن باران این است
که ترنم دارد
و قُرق می کند عالم را با آمدنش
و درِ پنجره دل‌ها را می کوبد
و به ما می گوید برخیز بیا
و به ما می گوید برخیز ببین
و به ما می گوید منشین و برو
و به من می گوید بنشین بنویس

امشب از عالم عشق باز مهمان دارم
در دل تیره شب
در دل خسته من
باز هم مهمانی ست
چون هوا بارانی ست

اشعار مجتبی کاشانی شاعر

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1014

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند