- چشم او دست به تاراج دل و دین زد و رفت
- آنچنانی که خزان بر گل و نسرین زد و رفت
- آتشین روی تو نازم که به یک جلوه ی حسن
- شعله از رشک به جان مه و پروین زد ورفت
- شرح این خون جگر از دهن غنچه شنو
- که به باغ آمد و یک خنده ی خونین زد و رفت
- بهادر یگانه
چشم او دست به تاراج دل و دین زد و رفت
آنچنانی که خزان بر گل و نسرین زد و رفت
در کمینگاه نظر نرگس غارتگر او
همچو دزدان ره این عاشق مسکین زد و رفت
آتشین روی تو نازم که به یک جلوه ی حسن
شعله از رشک به جان مه و پروین زد ورفت
شرح این خون جگر از دهن غنچه شنو
که به باغ آمد و یک خنده ی خونین زد و رفت
عشق فرهاد چه تلخ است که با کندن جان
تیشه بر سنگ برای دل شیرین زد و رفت
بدون دیدگاه