ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد

پروانه پر و بال سوختهگزیده ای از دیباچه گلستان سعدی:

اشعار سعدی شیرازییکی از صاحبدلان ،
سر به جیب مراقبت فرو برده بود،
و در بحر مکاشفت مستغرق شده؛
حالی که از این معامله باز آمد،
یکی از دوستان گفت:
ازین بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟
گفت :به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم ، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را ؛
چون برسیدم ،
بوی گلم چنان مست کرد؛
که دامنم از دست برفت.

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم

 

عکس سعدی

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1537

6 Comments

  1. دلشکسته

    بسیار زیبا

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند