“چه شکوه ها که به گوش آید از زبان نگاه
چه رازها که برون افتد از دهان سکوت”

زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت
منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق
گذشته ام ز فلک هم به نردبان سکوت

شکار زیرک از این ورطه سخت بگریزد
هزار تیر فغان دارد این کمان سکوت
چه شکوه ها که به گوش آید از زبان نگاه
چه رازها که برون افتد از دهان سکوت
“ریسمان سکوت”
معینی کرمانشاهی

زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت
منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق
گذشته ام ز فلک هم به نردبان سکوت

نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم
که عهد,عهد غم است و زمان,زمان سکوت
از این سکوت هم ای با خرد مشو نومید
چه قصه ها که برون آید از میان سکوت

شکار زیرک از این ورطه سخت بگریزد
هزار تیر فغان دارد این کمان سکوت
چه شکوه ها که به گوش آید از زبان نگاه
چه رازها که برون افتد از دهان سکوت

فغان سوختگان گوش دیگری خواهد
چه قصه گویمت ای دل, از این جهان سکوت

image

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=15573

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند