“موجود شد از براى امروز
آغاز وجود تا به انجام”
“غدیریه”
آیت الله میرزا حبیب خراسانى
اى گلرخ دلفریب خودکام
وى دلبر دلکش دلآرام
شد وقت که باز دور ایام
گامى بزند موافق کام
برخیز تو نیز آسمان وار
یکروز بهکام ما بزن گام
بستان و بده بگو سرودى
برخیز و برو بیا بزن جام
چون خرمن گل به عشوه بنشین
چون سرو روان به جلوه بخرام
از شام به عیش کوش تا صبح
وز صبح به طیش باش تا شام
امروز بگو مگر چه روز است
تا گویمت این سخن به اکرام
موجود شد از براى امروز
آغاز وجود تا به انجام
امروز ز روى نص قرآن
بگرفت کمال، دین اسلام
امروز به امر حضرت حق
شد نعمت حق به خلق اتمام
امروز وجود پرده برداشت
رخسارهى خویش جلوهگر داشت
*********************
وقت است که باز جام گیریم
از لعل لب تو کام گیریم
آهوی رمیدهى دو چشمت
رام ار نشود به دام گیریم
یک بوسه حلالوار از آن لب
گر مى ندهى حرام گیریم
چشم تو به عشوه خون ما ریخت
از لعل تو انتقام گیریم
از گیسوى تو کمند سازیم
از ابروى تو حسام گیریم
از صفزده خیل مژگانت
فوجى سپه نظام گیریم
یک رویه بدین سلاح و لشکر
ملک دو جهان به کام گیریم
امروز که عیش قدسیان است
ما نیز قدح مدام گیریم
خورشید مى و هلال ساغر
از دست مه تمام گیریم
یک ره به حرم یکى به دیر است
ما زین دو بگو کدام گیریم؟
زهاد قدح ز حور و غلمان
ما از کف تو غلام گیریم
دستار دهیم رهن و جامى
از بادهکشان به وام گیریم
هم باده على الرئوس نوشیم
هم بوسه على الدوام گیریم
جبریل صفت بیا در این بزم
ساغر بدهیم و جام گیریم
این نغمه به روز و شب سراییم
وین زمزمه صبح و شام گیریم
از خلق جهان على غرض بود
او جوهر و ماسوى عرض بود
*********************
بودند على و ذات احمد
یک نور به بارگاه سرمد
چون عهد وجود گشت معهود
چون مهد شهود شد ممهّد
آیینه شکافت از تجلى
یک جلوه بتافت در دو مشهد
یک شمع فروخت در دو روزن
یک روح شد از دو تن مجسّد
عین هم و غیر هم چه حرفى
کش خوانى مدغم مشدّد
این نکته نه من ز خود سرایم
کش خوانده خداى نفس احمد
اى کآینهاى تحیر افزا
وى آینهى جمال سرمد
اسلام به نام توست برپا
ایمان به حسام تو مشیّد
اى وصف رخ تو بى تناهى
وى مدح لبت فزونتر از حد
تا روز ازل اگر به تکرار
تضعیف کنم حروف ابجد
از مدح تو یک ز صد نگویم
کاوصاف تو را نمى توان عد
هرگز نکند خدا قبولش
آنرا که تو از نظر کنى رد
مهر تو اگر نبود در خلد
هرگز نشدی کسى مخلّد
قهر تو اگر نبود در نار
هرگز نشدى کسى موبد
زاهد همه ساله مست نامت
عارف همه روزه مست جامت
*********************
اى اسم تو اصل هر مسمّا
وى جسم تو جان جمله اشیا
وصف تو فزون ز حد امکان
مدح تو برون ز حد احصا
در مدح تو سورهاى ست یاسین
در وصف تو آیتى ست طاها
مداح نبى، مدیح قرآن
گوینده جناب حقتعالى
گیتى همه قالب و تواش روح
عالم همه صورت و تو معنى
در کاخ دویى تو بودى اول
این است بیان نقطهى با
از خصم تو گفت حق به قرآن
چندین به کنایه لات و عزّى
یک جلوه ز چهرهى تو تابید
در بزمگه دنی تدلّى
آنخال نهفته زیر گیسو
چون ماه گرفته لیل یلدا
از مهر رخش گرفت پرتو
وز عکس لبش فزود لالا
تابید به ممکنات نورش
گردید عیان ذوات اشیا
از نقطه حروف یافت ترکیب
وز حرف خطوط شد هویدا
زین نقطه که بود قطب ایجاد
هرچ از کم و بیش گشت پیدا
*********************
زین بیش سخن نمى توان گفت
این است کمال عقل دانا
زین تعمیه عقل حیرت افزود
تا لعل تو حل کند معمّا
چون پاى خرد به گل فرو رفت
وز سر بگذشت آب دریا
این سرّ نهان نگفته خوشتر
وین راز درون نگفته اولى
جبریل بریخت پر در این کوى
گنجشک کجا و صید عنقا
جایى که بسوخت بال جبریل
ما را دل و جان بسوزد آنجا
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشهى لاغرى چه خیزد؟
*********************
روى تو که قبلهى صلوه است
مجموعهى عالم صفات است
عنوان تجلى ظهور است
دیوان کمال حسن ذات است
افزون ز مدارج عقول است
بیرون ز جهات ممکنات است
سردفتر مصحف وجود است
سرلوح کتاب کائنات است
جز مدح تو هرکه هرچه گوید
دانسته یقین که ترّهات است
ابروى تو قبلهى نماز است
گیسوى تو عروهى نجات است
لعل لب تو که خود معماست
حلّال جمیع مشکلات است
زلف کج تو که خود پریشان
بى شائبه جامعالشتات است
بر لعل لبت مگر خط سبز
خضر از پى چشمهى حیات است
عهدى ز الست با تو بستیم
آن عهد همیشه باثبات است
نوشد ز لب تو کوثر آنکس
کز خط تو در کفش برات است
از چشمهى قند مى خورد آب
آن سبزه که نام او نبات است
وصف رخ تو نگفته خوشتر
این راز نهان نهفته خوشتر
*********************
آیینهى کبریا على بود
مرآت خدانما على بود
پیرى که به بر نمود تشریف
از خلقت «هلاتى» على بود
شاهى که به سر نهاد دیهیم
از افسر «إنّما» على بود
هر نامه که شد فرود از حق
در مدحت مرتضى على بود
هر جلوه که کرد چهرهى دوست
بر خاطر اولیا على بود
هر نامه که از خداى، جبریل
آورد به مصطفى على بود
یک حرف بسست اگر کسى هست
در خانه که حرف با على بود
آن نقطهى «با» که پیش یکتا
پشتش به دعا دوتا على بود
با ختم رسل عیان و پنهان
با سایر انبیا على بود
بر موضع خاتم نبوت
آن کس که نهاد پا على بود
کام همه را روا على بود
درد همه را دوا على بود
بر دوش نبى که برتر از عرش
آن کس که نمود جا على بود
آن کش به احد نمود احمد
از «ناد على» ندا، على بود
شایستهى «هل اتى» على بود
زیبندهى «لافتى» على بود
آن شه که قبول خواهد از لطف
فرمود مدیح ما على بود
آن پرده فکن که پرده برداشت
از «لوکشف الغطا» على بود
بى پرده بگو على خدا نیست
لیکن ز خداى هم جدا نیست
بدون دیدگاه