“آن را که محبت نیست چه خویش چه بیگانه”

آنجا که به یاد حق ذکری به میان باشد
چه صومعه چه مسجد چه کعبه چه بتخانه
عاقل نسپارد دل افسانه و افسون را
گردون همه افسون است گیتی همه افسانه

آسایش این گیتی دل کندن از این گیتی است
نازم به کسی کاو راست این همت مردانه
هر گوشه که دارم گوش بانگیم خراشد دل
نه نغمه جان پرور نه ناله مستانه

جلال الدین همایی

در دال سر زلفت دیدم خطی از شانه
یا رب چه بُود این حرف با این همه دندانه‌
دال است خم زلفت، قدّت الف و لب میم‌
یعنی که تویی دام و خال لب تو دانه

هر ناز که بفروشی من مشتری نقدم
اینک دل من بستان از بابت بیعانه
از صحبت ما زاهد شرط است که بگریزد
او بر سر پیمان است ما بر سر پیمانه

صد بار شنیدی عشق با عقل نیامیزد
او خانه برانداز است این تازه کن خانه
آن را که صداقت نیست چه مومن و چه کافر
آن را که محبت نیست چه خویش چه بیگانه

آنجا که به یاد حق ذکری به میان باشد
چه صومعه چه مسجد چه کعبه چه بتخانه
عاقل نسپارد دل افسانه و افسون را
گردون همه افسون است گیتی همه افسانه

آسایش این گیتی دل کندن از این گیتی است
نازم به کسی کاو راست این همت مردانه
هر گوشه که دارم گوش بانگیم خراشد دل
نه نغمه جان پرور نه ناله مستانه

img_6266

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=17730

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند