“نشنوی شیون افتادن مهتاب در آب
تا چو یاس از در و دیوار نیاویزی گوش”
“دیده را قاعده فهم طبیعت آموز
خواهی ار فهم کنی معنی پیغام سروش”
مُهر لعل لب آن بت به لبت تا کی و چند
چند چون غنچه چراغت خورد آتش خاموش
دیده را قاعده فهم طبیعت آموز
خواهی ار فهم کنی معنی پیغام سروش
نشنوی شیون افتادن مهتاب در آب
تا چو یاس از در و دیوار نیاویزی گوش
به دو زلف تو که از تاب خیالش گاهی
میرود معنی ابیات بلندم از هوش
نفسی خرج صفا کرد و تراوید چو نور
عرق آیه گل از سخن عطر فروش
پدرت ، راتبه صبح نخستین می خورد
ای پسر دلق میان زرکش ازرق تو مپوش
“پـیـر مـا”
نوذر پرنگ
میگذشت از سر بازار سحر خیزان دوش
پیر خورشید گران ، شب شکن آینه پوش
من ز هنگامه قامت چه بگویم ، میبرد
پیر ما مژده صد صبح قیامت بر دوش
گفتم ای معنی جان طرف طراز سخنت
باز کن گوشه حرفی به من راز نیوش
نفسی خرج صفا کرد و تراوید چو نور
عرق آیه گل از سخن عطر فروش
پدرت ، راتبه صبح نخستین می خورد
ای پسر دلق میان زرکش ازرق تو مپوش
آتش سفسطه اندر جگر جام مزن
یعنی از فرط غم سوختگان باده منوش
مُهر لعل لب آن بت به لبت تا کی و چند
چند چون غنچه چراغت خورد آتش خاموش
دیده را قاعده فهم طبیعت آموز
خواهی ار فهم کنی معنی پیغام سروش
نشنوی شیون افتادن مهتاب در آب
تا چو یاس از در و دیوار نیاویزی گوش
به دو زلف تو که از تاب خیالش گاهی
میرود معنی ابیات بلندم از هوش
بدون دیدگاه