گرفت ز رخ یار و خودنمائی کرد
نمود چهره و آهنگ دلربائی کرد
محمدعلی (عبرت) نائینی:
گرفت ز رخ یار و خودنمائی کرد
نمود چهره و آهنگ دلربائی کرد
من آن زمان ز دل و دین نظر فرو بستم
که جلوه آن صنم از بهر خودنمائی کرد
چه گویمت که چها کرد با من درویش
ببرد دین و دل ، آنگه ز من جدائی کرد
جفا و جور از او دیدم و وفا کردم
وفا و مهر ز من دید و بیوفائی کرد
گسست از من و بربست عهد با اغیار
ز من برید و به بیگانه آشنائی کرد
به سر هوای پریدن نداشت طایر دل
هوای دانه ی خال تواش هوائی کرد
مباد هرگزش آزادی از کمند بلا
دل ار ز دام تو اندیشه رهائی کرد
گذشت آنکه در آفاق پارسائی بود
که ترک چشم تو یغمای پارسائی کرد
هزار مرتبه بدتر ز دشمن است آندوست
که ترک دوست به هنگام بینوائی کرد
مرا اگر که نمیخواست دوست خانه خراب
چرا به کوی خرابات رهنمائی کرد
نصیحتی کنمت گوشدار و دوری کن
از آنکه عیب کسان گفت و خودستائی کرد
مقام لاف زدن نیست از غزل کس را
در آن مقام که عبرت غزل سرائی کرد
بدون دیدگاه