همزمان با مراسم پایانی ایام بزرگداشت یادروز سعدی شیرازی، و عید سعید فطر استاد آواز ایران علیرضا قربانی سعدی خوانی کرد.
استاد علیرضا قربانی در این رویداد به همراهی یک آنسامبل ایرانی متشکل از سامان صمیمی (نوازنده کمانچه و سه تار)، میلاد محمدی (نوازنده تار)، پویا سرایی (نوازنده سنتور)، ذکریا یوسفی(سازهای کوبه ای)، سیاوش ولی پور (نوازنده کمانچه آلتو)؛ قطعاتی را با اشعار سعدی اجرا کرد. مراسم سعدی خوانی در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ در مرقد سعدی بزرگ در شهر شیراز برگزار شد.
ویدیو مراسم سعدی خوانی علیرضا قربانی
دانلود فایل صوتی سعدی خوانی علیرضا قربانی (مراسم بزرگداشت سعدی)
متن اشعار مراسم سعدی خوانی (بزرگداشت سعدی) علیرضا قربانی
بخشی از اشعار سعدی در اجرای مراسم سعدی خوانی
سعدی، دیباچه، گلستان
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.
هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات.
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلاست
هر که ما را این نصیحت میکند بیحاصلاست
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلاست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلاست
آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابلاست
پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی
باز میگویم که هر دعوی که کردم باطلاست
زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلاست
چون ز دست دوست میگیری شفای عاجلاست
من قدم بیرون نمییارم نهاد از کوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گلاست
باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان
ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلاست
آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همیبیند ز معنی غافلاست
ساربان آهسته ران کآرام جان در محملاست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلاست
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلاست
سعدی آساناست با هر کس گرفتن دوستی
لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلاست
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنم
روی مپوشان که بهشتی بود
هر که ببیند چو تو حور ای صنم
حور خطا گفتم اگر خواندمت
ترک ادب رفت و قصور ای صنم
تا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم
روی تو بر پشت زمین خلق را
موجب فتنهست و فتور ای صنم
این همه دلبندی و خوبی تو را
موضع ناز است و غرور ای صنم
سروبنی خاسته چون قامتت
تا ننشینیم صبور ای صنم
این همه طوفان به سرم میرود
از جگری همچو تنور ای صنم
سعدی از این چشمه حیوان که خورد
سیر نگردد به مرور ای صنم
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست
مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
دانلود مراسم بزرگداشت سعدی (سعدی خوانی) علیرضا قربانی
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا
سعدی اندر کف جلاد غمت میگوید
بندهام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان
عشق حقیقت است اگر حمل مجاز میکنی
ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو
در نظر سبکتکین عیب ایاز میکنی
پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله اهل دل منم سهو نماز میکنی
دی به امید گفتمش داعی دولت توام
گفت دعا به خود بکن گر به نیاز میکنی
گفتم اگر لبت گزم می خورم و شکر مزم
گفت خوری اگر پزم قصه دراز میکنی
سعدی خویش خوانیم پس به جفا برانیم
سفره اگر نمینهی در به چه باز میکنی
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
بدون دیدگاه