ای ساده مردمی که توقع نموده اند
رقص کبوتران حرم از عقاب ها
سرها به خاک خفت که تا چند بلهوس
گلگون کنند ساغر عیش از شراب ها
ای بس فقیر زار که شد کشته رایگان
بهر حصول مقصد عالیجناب ها
بس نوجوان ساده که در جنگ این و آن
جان عزیز داده به زیر رکاب ها
فرهنگ فتنه زای جهان می برد کنون
ما را کشان کشان به دیار سراب ها“شهر آفتاب ها”
خلیل الله خلیلىاین روز های زود گذر همچو آب ها
ما را برند سوی عدم با شتاب هاهر روز ابر تیره کند روی اسمان
ای جان فدای شهر من و آفتاب هاهر گز کسی سوال مرا پاسخی نگفت
من ماندم از زمانه و این لا جواب هادیگر مرا بجز دل من نیست رهنمون
من آینه گزیدم و یاران کتاب هااز عقل نا امید شدم ای جنون بتاز
کان راه بود خم به خمش پیچ و تاب هاما بی حساب صرف گنه کرده ایم عمر
تا کس زما به حشر نگیرد حساب هاشاید ز بعد مرگ حقیقت شود عیان
وین زندگی بود نظر ما به خواب هابرباد بود کاخ شکوه ستمگران
لرزیده ایم ما ز چه لرزان حساب هایک راستکار سر نزد از در ولی دریغ
ما منتظر که باز که آید ز باب هادارد دو روی هر که بود در جهان ما
یک رو به سوی ما و دگر در حجاب هاکس را مجال نیست که بیند به چشم حیف
آن شکلهای زشت به زیر نقاب هاکو داوری که باز نماید به چشم خلق
کردار نا صواب کسان از صواب هاالفاظ را به معنی اصلی نمانده ربط
گر بنگری به غور در ین فصل و باب هاگویند خلق اسلحه اما نموده اند
معمور شهرها به نگاهی خراب هالا فند از کرامت انسان و کشته اند
جمعی به زیر آتش و جمعی در آب هاشمشیر تیز این دو سه کشورستان دریغ
یک روز کس ندید نهان در قراب هایک دم جدا ندید کس از جنگ و کشمکش
آن شاخها که بر شده سوی سحاب هاای ساده مردمی که توقع نموده اند
رقص کبوتران حرم از عقاب هاسرها به خاک خفت که تا چند بلهوس
گلگون کنند ساغر عیش از شراب هاای بس فقیر زار که شد کشته رایگان
بهر حصول مقصد عالیجناب هابس نوجوان ساده که در جنگ این و آن
جان عزیز داده به زیر رکاب هافرهنگ فتنه زای جهان می برد کنون
ما را کشان کشان به دیار سراب هاترسم نهند شعر مرا نام شعر خون
یاران خرده گیر من آن نکته یاب هااینک به پاس خاطر سحر آفرین شان
یک بیت سر کنم همه قند و گلاب هاای عارض تو طعنه زن ما هتاب ها
وی گیسوان سرکش تو مشک ناب هاآلمان 1357
بدون دیدگاه