یاد آن سرگشتگی کز بستنش چون گردباد
در زمین خاکساری آسمانی داشتیم
یاد آن غفلت که ازگرد متاع زندگی
عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم
ذوق وصلی گشت برق خرمن آرام ها
ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیم
بیدل دهلوی ، غزلیات
یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم
سجدهای چون آستان بر آستانی داشتیمیاد آن سامان جمعیت که در صحرای شوق
بس که میرفتیم از خود کاروانی داشتیمیاد آن سرگشتگی کز بستنش چون گردباد
در زمین خاکساری آسمانی داشتیمیاد آن غفلت که ازگرد متاع زندگی
عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیمگرد آسودن ندارد عرصهٔ جولان هوش
رفت آن کز بیخودی ضبط عنانی داشتیمدست ما و دامن فرصت که تیر ناز او
در نیستان بود تا ما استخوانی داشتیمذوق وصلی گشت برق خرمن آرام ها
ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیمای برهمن بیخبر ازکیش همدردی مباش
پیش ازین ما هم بت نامهربانی داشتیمهر قدر او چهره میافروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیمدر سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود ما بر خود گمانی داشتیمدست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیمروز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیمخامشی صد نسخه آهنگ طلب شیرازه بست
مدعا گم بود تا ساز بیانی داشتیمشوخی رقص سپند آمادهٔ خاکستر است
سرمه سایی بود اگر ذوق فغانی داشتیمجرات پرواز هرجا نیست بیدل ور نه ما
در شکست بال، فیض آشیانی داشتیم
بدون دیدگاه