هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
مباش احول مسمی جز یکی نیست
اگرچه این همه اسما نهادیم
یقین میدان که چندینی عجایب
برای یک دل دانا نهادیم
عطار ، دیوان اشعار ، غزلیات
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیمسر مویی ز زلف خود نمودیم
جهان را در بسی غوغا نهادیمچو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیمجمال ما ببین کین راز پنهان
اگر چشمت بود پیدا نهادیموگر چشمت نباشد همچنان دان
که گوهر پیش نابینا نهادیمکسی ننهاد و نتواند نهادن
طلسماتی که هر دم ما نهادیممباش احول مسمی جز یکی نیست
اگرچه این همه اسما نهادیمیقین میدان که چندینی عجایب
برای یک دل دانا نهادیمز چندینی عجایب حصهٔ تو
اگر دانا نهای سودا نهادیممشو مغرور چندین نقش زیراک
بنای جمله بر دریا نهادیماگر موجی از آن دریا برآید
شود ناچیز هرچه اینجا نهادیماگر اینجا ز دریا برکناری
جهانی پر غمت آنجا نهادیموگر همرنگ دریا گردی امروز
تو را سلطانی فردا نهادیمدل عطار را در عشق این راه
چه گویی بی سر و بی پا نهادیم
بدون دیدگاه