IMG_7532.JPG

هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
مباش احول مسمی جز یکی نیست
اگرچه این همه اسما نهادیم
یقین می‌دان که چندینی عجایب
برای یک دل دانا نهادیم
عطار ، دیوان اشعار ، غزلیات

هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم

سر مویی ز زلف خود نمودیم
جهان را در بسی غوغا نهادیم

چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم

جمال ما ببین کین راز پنهان
اگر چشمت بود پیدا نهادیم

وگر چشمت نباشد همچنان دان
که گوهر پیش نابینا نهادیم

کسی ننهاد و نتواند نهادن
طلسماتی که هر دم ما نهادیم

مباش احول مسمی جز یکی نیست
اگرچه این همه اسما نهادیم

یقین می‌دان که چندینی عجایب
برای یک دل دانا نهادیم

ز چندینی عجایب حصهٔ تو
اگر دانا نه‌ای سودا نهادیم

مشو مغرور چندین نقش زیراک
بنای جمله بر دریا نهادیم

اگر موجی از آن دریا برآید
شود ناچیز هرچه اینجا نهادیم

اگر اینجا ز دریا برکناری
جهانی پر غمت آنجا نهادیم

وگر همرنگ دریا گردی امروز
تو را سلطانی فردا نهادیم

دل عطار را در عشق این راه
چه گویی بی سر و بی پا نهادیم

IMG_6214.JPG

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=6823

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند