عطار:”دور باشید از کسی که مدام کفر دارد نهفته، ایمان فاش”
"منم اندر قلندری شده فاش در میان جماعتی اوباش" "دور باشید از کسی که مدام کفر دارد نهفته، ایمان فاش" عطار نیشابوری ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل۴۲۲) منم اندر...
"منم اندر قلندری شده فاش در میان جماعتی اوباش" "دور باشید از کسی که مدام کفر دارد نهفته، ایمان فاش" عطار نیشابوری ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل۴۲۲) منم اندر...
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی منم که هستی من بند ره شدست درین ره تویی...
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی در میان...
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیم جهان را در بسی غوغا نهادیم عطار » دیوان اشعار...
الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید عطار نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۳۸۳) الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید...
ز بس معنی که دارم در ضمیرم خدا داند که در گفتن اسیرم عطار » اسرارنامه (بخش ۲۲) زهی عطار از بحر معانی بالماس زفان در میچکانی ترا زبید بعالم...
"نیست شو تا هستیت از پی رسد تا تو هستی، هست در تو کی رسد" عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست...
"گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی رو باز گرد کین ره پر خار مینماید" *** گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی رو...
"ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است" عطار » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۷۶) ره میخانه و مسجد کدام است که هر...
"چنین گفتست روزی حق پرستی که او را بود در اسرار دستی" "بکن کاری که وقت امروز داری برافروز آتشی چون سوز داری" عطار نیشابوری » الهی نامه گفتار مرد...
" بپرسید از اویس آن پاک جانی که میگویند سی سال آن فلانی " " دلا چون نیست منزلگاهت اینجا نگونساریست آب وجاهت اینجا " عطار » الهی نامه حکایت...
" گفت چون تابوت موسی بر شتاب دید فرعونش که میآورد آب " " خلق عالم آشکارا و نهان جمله خواهانند حق رادر جهان " عطار نیشابوری » مصیبت نامه...
نیک و بد خلق به یکسو نهاد نیست شد و هست شد و نیست هست چون خودی خویش به کلی بسوخت از خودی خویش به کلی برست عطار » دیوان...
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق باز نیابی به عقل سر معمای عشق عقل تو چون قطرهای است مانده ز دریا جدا چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق...
بار دگر پیر ما رخت به خمار برد خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد عطار » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۱۹۰) بار دگر پیر ما رخت به...