عطار:”دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم” با صدای استاد شجریان «ساز و آواز دشتی»
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم عطار ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل ۵۷۱) دل ز دستم...
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم عطار ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل ۵۷۱) دل ز دستم...
"ای روی تو شمع پردهٔ راز در پردهٔ دل غم تو دمساز" عطار ، دیوان اشعار ، غزلیات ای روی تو شمع پردهٔ راز در پردهٔ دل غم تو دمساز...
"ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او" عطار نیشابوری ، دیوان اشعار ، غزلیات ای صبا گر بگذری بر...
"پیغامت آمد از دلم، کای ماه حل کن مشکلم کی خواهد آمد حاصلم، ای فارغ از پیغام دل" عطار نیشابوری ، دیوان اشعار (غزلیات) صورت نبندد ای صنم، بی زلف...
"طریق عشق جانا بی بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست" عطار نیشابوری ، دیوان اشعار (غزلیات) طریق عشق جانا بی بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست...
"الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی" عطار نیشابوری ، دیوان اشعار ، قصاید الا ای یوسف قدسی برآی از...
"آتشی در جملهٔ آفاق زن نوبت حسن علیالاطلاق زن" "پردهٔ عشاق راهی خوش بود راه ما در پردهٔ عشاق زن" عطار نیشابوری ، گزیده اشعار آتشی در جملهٔ آفاق زن...
"ای عشق تو با وجود هم تنگ در راه تو کفر و دین به یک رنگ" عطار نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۴۵۰) ای عشق تو با وجود...
“ سر مویی ز زلف خود نمودیمجهان را در بسی غوغا نهادیم ” *** هر آن نقشی که بر صحرا نهادیمتو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیمجهان را در بسی غوغا نهادیم *** چو آدم را فرستادیم بیرونجمال خویش بر صحرا نهادیم جمال ما ببین کین راز پنهاناگر چشمت بود پیدا نهادیم *** اگر موجی از آن دریا برآیدشود ناچیز هرچه اینجا نهادیم اگر اینجا ز دریا برکناریجهانی پر غمت آنجا نهادیم *** وگر همرنگ دریا گردی امروزتو را سلطانی فردا نهادیم دل عطار را در عشق این راهچه گویی بی سر و بی پا نهادیم عطار » دیوان اشعار »...
"با جگر گوشه پیمبر این کنند وانگهی دعوی داد ودین کنند" "کاشکی ای من سگ هندوی او کمترین سگ بودمی در کوی او" * * * کیست حق را و پیمبر...
“گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن” * گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر...
کفر کافر را و دین دیندار را ذرهٔ دردت دل عطار را * کس چه داند تا درین بحر عمیق سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق * مرد میباید که...
"پردهٔ پندار میباید درید" تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست پردهٔ پندار میباید درید توبهٔ زهاد میباید شکست وقت آن آمد که دستی بر...
"هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو" هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو کی بود مفهوم تو او کو از آن عالیتر است ای عجب...
"صد هزاران سبز پوش از غم بسوخت تا که آدم را چراغی برفروخت" صد هزاران سبز پوش از غم بسوخت تا که آدم را چراغی برفروخت صد هزاران جسم خالی...