IMG_7527.JPG

“گل جدا شاخه جدا باد جدا گل می‌ریخت”
محمد ابراهیم باستانی پاریزی

یاد آن شب که صبا در ره ما گل می‌ریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل می‌ریخت

سر به دامان منت بود و ز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آهسته صبا گل می‌ریخت

خاطرت هست که آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا شاخه جدا باد جدا گل می‌ریخت

نسترن خم شده لعل لب تو می‌بوسید
خضر گویی به لب آب بقا گل می‌ریخت

زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می‌زدم دست بدان زلف دوتا گل می‌ریخت

تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می‌ریخت

گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل می‌ریخت

شادی عشرت ما باغ گل‌افشان شده بود
که به پای تو و من از همه جا گل می‌ریخت

IMG_7587.JPG

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=6854

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند