آنرا که چو تو سروی در خانه بود دایم
از بی خبری باشد رفتن سوی بستانها
آنرا که گل رویش زردی ز غمت گیرد
خاک قدمش باشد سرسبزی ریحانها
سیف فرغانی ، دیوان اشعار ، غزلیات
ای کرده بعشق تو دل پرورش جانها
گردون چو رخت ماهی نادیده بدورانهاآنرا که چو تو سروی در خانه بود دایم
از بی خبری باشد رفتن سوی بستانهاآنرا که گل رویش زردی ز غمت گیرد
خاک قدمش باشد سرسبزی ریحانهازانگشت خیال تو چون نقش پذیرفتم
از دست دلم یک یک چون رنگ برفت آنهااز رنگ تو و بویت در گل اثری دیدست
بلبل که نمی آید بیرون ز گلستانهابهر من دل خسته ای ترک کمان ابرو
تیر مژه را کردی سر تیز چو پیکانهاای زلف تو چون چوگان بیم است که از دستت
چون کوی بسر گردم گرد همه میدانهاگفتم بوفا با تو عهدی بکنم لیکن
از سخت دلی سستی اندر همه پیمانهااز آرزوی رویت بود آنکه ز بهر گل
وقتی طرف خاطر می رفت ببستانهاتو در حرم دلها ساکن شده ای وآنگه
سیف از هوس کعبه پیموده بیابانها
بدون دیدگاه