20121205-123148.jpg
چهارمین مجلس :
بسم الله الرحمن الرحیم
“واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما”.
در جلسه گذشته اجمالا عرض شد که احتمال دوم آن است که مقصود از “سلام “در این آیه شریفه ، همان سلام معروف و ظاهرى باشد و بنابراین پاسخ شایسته در برابر گفتار ناشایسته سلام است .
در شریعت ، سلام کردن یک تکلیف است اما باید در این مورد قدرى تاءمل کرد و دانست که مراد از این تکلیف ، تنها یک تکلیف زبانى نیست ، بلکه مقصود بالاتر از این است . همانگونه که در پشت تمام ظواهر شرع ، حقایقى نهفته است که غرض از تمسک به آن ظواهر، وصول به حقایق مزبور مى باشد؛ سلام نیز داراى حقیقتى است که باید به آن رسید.
حقیقت سلام چیست که سراسر حیات و مرگ انسان را پوشانده است ؟
خلقت آدم با سلام شروع شد، دو نفر که به یکدیگر مى رسند باید به هم سلام کنند، اولیاء به انبیاء وانبیاء به اولیاء سلام میکنند، به هنگام ملاقات سلام و به هنگام مفارقت نیز سلام ، به وقت ورود به خانه سلام باید کرد، چه کسى در درون خانه باشد، یا تهى از کسى باشد، و بالاخره وقت مردن هم سلام ، که این نیز خود داراى تعبیراتى است :
سلام جسد به روح،
سلام روح به جسد،
سلام اعضاء به یکدیگر،
سلام روح طیبه به آن سو و نشأه که قصد انتقال به آن را دارد، یعنى به ملائکه :
“ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ان لاتخافوا ولاتحزنوا و ابشروا بالجنه التى کنتم به توعدون”
روز تولد سلام ، روز مرگ سلام روز حشر و بعث نیز سلام :
“والسلام على یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا”
یعنى : “و سلام بر من روزى که به دنیا آمدم و روزى که مى میرم و روزى که زنده و برانگیخته مى شوم.”
به هر منزلى که انسان وارد مى شود خوب است که بر ملائک مستحفظ آن منزل سلام کند : “السلام علیک على ملائکه الله الحافین” بنابراین باید سرّ اخبار انشاء سلام را فهمید و سلام کردن صرف لقلقه زبان نباشد، تا ثمره اى بر انجام آن مترتب شود.
باید دانست که سلام ، اسمى از اسماء نود و نه گانه خداوند در قرآن مجید است :
“هوالله الذى لا اله الاهوالملک القدوس السلام المؤ من المهیمن العزیز الجبار…”
یعنى : “اوست خداوند و معبودى که هیچ معبود و مقصودى جز او که ملک و قدوس و سلام و مؤ من و مهیمن و عزیز و جبار و… است وجود ندارد”
و در دعاى اویس قرنى آمده است :
“یا سلام المؤ من المهیمن ”
و در دعاى دیگر:
“اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام”
یعنى : “خداوندا! تو سلامى و سلام از تو نشاءت گرفته است و بسوى تو بازمى گردد”. در حدیث است که هر کس بتواند نود و نه اسم خداوند را احصاء نماید، به بهشت داخل مى شود.
بدیهى است که مقصود از احصاء اسماء خداوند، شمارش عددى آنها نیست ؛ بلکه همانطور که در توحید صدوق آمده است احصاء اسماء مبارک حق ، داراى چند مرتبه مى باشد.
مرتبه اول آن شمارش عددى و لفظى است. مرتبه دوم آن ، فهمیدن معانى لغوى الفاظ مزبور بوده و بالاخره مرتبه سوم آن درک معانى حقیقه این اسماء مى باشد.
در این مرحله است که انسان باید بفهمد که چه خصائصى شایسته خداوند است.
گفته اند: سلام از سلامتى است ، یعنى ذات و صفات و افعال خدا از هر گونه عیب و نقصى سالم است .
این مطلب را انسان باید به وسیله برهان دریابد.
اگر چه ذات خداوندمجهول بوده و راه معرفت به کنه وجود مقدس او مسدود است ،
اما اجمالا مى توان فهمید که او؛
“سبوح قدوس” است ،
یعنى که ذاتش منزه و پاک از هر محدودیت و نقص است.
پس از آن ، مقام صفات است .
باید فهمید که صفات او سالمند .
علمش از جهل وقدرتش از عجز سالم است .
و هر کس ‍ خود در عالم خویشتن مى داند که تا چه حد به این مطلب یقین دارد، که البته این خود، موازینى دارد که به وسیله آن موازین قابل ادراک است.
از جمله آنکه گفته اند:
“المؤ من یرى یقینه فى علمه”
یعنى : “مراتب یقین بنده مؤ من را از عملش مى توان دید.”
اما انسان در این دو مرتبه از توحید، یعنى توحید ذات و صفات ، کمتر دچار خرابى وضعف اعتقاد مى باشد، بلکه بیشترین خرابى در زمینه توحید افعال ، گریبانگیرش مى شود.
چون سلام را به شایستگى درک نکرده ، این خرابیها پیدا شده است .
برخى بر آنند که شرک مشرکین متوجه ذات حق نیست، زیرا محال مى نماید، که انسانى با شعور، بتى را به دست خود بتراشد و آنگاه بگوید:این خالق من است، بلکه آنان بتها را شفعاء خود مى دانستند.
عمده خرابى اعتقاد آدمى در زمینه شک نسبت به سلامت افعال حق است .
انسان وقتى مى گوید:
“اللهم انت السلام ”
یعنى : “خداوندا! تو سلام هستى ”
باید به حال خود نگاه کند و ببنید که آیا او را در افعال خود سالم مى داند؟
آیا او راظالم نمى داند، و درافعال خود عادل مى شناسد؟
آیا افعال او را خالى از از نقص و عیب مى بیند یا آنکه به زبان خدا راعادل مى خواند و در قلب خویش او را ظالم مى داند؟
در این زمینه ، افعال انسان ، شاهد عقاید او است .
“الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم ” یعنى : “امروز، مهرسکوت بر دهانشان مى زنیم و دستهایشان با ما سخن مى گویند”، مقصود آن است که آنچه بوسیله دستهایشان انجام دادند شاهد بر عقایدشان است .
کسى که خداوند را در افعالش سالم بداند و یقین داشته باشد که هیچ حرکتى بى اذن او انجام نمى گیرد و همه به امر اوست ، ممکن نیست که در برابر ابتلاء به وقایع و حوادث عالم درسویداى قلب خویش کراهت و ناخرسندى احساس کند، و نسبت به آن ها چون و چرا نماید؛
زیرا که یکى از ارکان اربعه ایمان ، رضا است ، و دنیا محل امتحان است و این مطالب برهانى و وجدانى است .
انسان داراى رزق ظاهرى و باطنى است از سوى خداوند.
و به وسیله امورى مثل تنگى معیشت و از دست دادن سلامت و امنیت و یا مشاهده ترقى کسانى که مساوى و یا پست تر از او بوده اند، امتحان مى شود تا معلومش ‍ گردد که آیا در قلب او رضایت یا کراهت است ؟ اگر قلبا راضى باشد داراى صفت رضا است ، و اگر قلبا راضى نباشد، اما به زبان بگوید راضیم و کراهت خود را اظهار نکند داراى مرتبه صبر است .
وقتى انسان قلبا راضى بود، از سلامتى قلب برخوردار است .
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ابدا حرف “لو”را به کار نمى برد.
یعنى : گفتن اینکه اگر چنین مى کردم ، چنان مى شد پرهیز می کرد زیرا در گفتن حرف “لو” ایراد به کار خداوندو عدم رضایت به خواست او پنهان است .
اگر بنده ، خداوند را وکیل مى داند، باید به او اعتماد کند.
“و ما یؤ من اکثرهم بالله الا و هم مشرکون” یعنى : “بیشتر آنان به خداوند ایمان نمى آورند مگر آنکه در عین حال مشرکند”.
آرى اغلب مردم در افعال ، براى خدا شریک قرار مى دهند، و هر یک از ایشان را در تصور باطل ، صدها خدا است .
واین شرک را دو صورت خفى و آشکار است. گفتن “لیت” نیز همانند گفتن “لو” به شرک نهان ملوث است و اگر آدمى به کار و بار خود دقیق شود و حساب اعمال خود را بکند، مى یابد که هر روز چه میزان به شرک آلوده شده است .
“ذلک بانهم کرهوا ماانزل الله فاحبط اعمالهم” یعنى :”چون نسبت به آن چه که خداوند فرو فرستاده است ناخرسندند، پروردگار نیز اعمال آنان را تباه و بى فایده ساخت “. حضرت عیسى علیه السلام کورى را دید که علاوه بر کورى ، مبتلا به فلج و جذام بود و در عین حال حمد و شکر خدا مى کرد.
عیسى علیه السلام پرسید:
دیگر براى چه حمد مى کنى ؟!
عرض کرد: زیرا که خداوند مرا از بسیارى گرفتاریها که دیگران به آن ها مبتلا هستند، نجات داده است .
حضرت عیسى پرسید: نعمتى را که خداوند به تو داده است کدام است ؟
عرض کرد: خداوند متعال نعمت معرفت خویش را به من عطا فرموده است .
ملاحظه مى شود که این شخص ابدا نظر به جزئیات نداشت و مى دانست که اگر همه نعمت ها باشد و معرفت نباشد گویا که هیچ چیز نیست .
آنگاه حضرت عیسى علیه السلام دست بر او کشیدو او ازتمام امراض ظاهرى شفا یافت . پس معلوم شد که اگر بنده اى بر خداى خود، ایراد و اعتراض نکند، روى آنرا دارد که بگوید:
“اللهم انت السلام”
یعنى:” خداوندا! تو از هر نقص ، و از هر عیب منزهى” .
در آن هنگام که ملائکه پروردگار، حضرت ساره را به آوردن فرزندى پسر بشارت دادند گفت : “أَأَلد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا”
یعنى : “آیا من صاحب فرزند مى شوم با آن که زنى پیر و فرسوده ام و این شوهرم نیز مردى سالمند است ؟”
خطاب رسید که چون در کارها تردید مى کند، چهارصد سال اولاد او را معذب خواهم کرد.
ملاحظه مى شود که کار بسیار سخت و راه بسى باریک و دشوار است .
انسانى که درصدد است که به پروردگار عرضه دارد:
“انت السلام”،
باید ذات و صفات و افعال او را قولا و فعلا و قلبا سالم بداند.
این تنگى قلب است که اسباب تنگى کار مى شود.
“فلا و ربک لایؤ منون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما”
یعنى : “قسم به پروردگارت که هرگز ایمان نمى آورند، تا آنگاه که ترادر اختلافات میان خویش حکم قرار دهند و علاوه نسبت به قضاوت و حکم تو احساس سختى و تنگدلى در خویشتن ننموده و در برابر تو تسلیم باشند.”
از این رو در امور تشریعى نیز مانند امور تکوینى نباید نسبت به حکم خدا و پیغمبر، وقتى که با تمایلات نفسانى ما موافق نیست ، در قلب خود احساس مخالفت کنیم .
انسان باید بداند که آنچه هست ونیست تماما از ناحیه خدا است .
اشخاصى که راضى به افعال خدا بودند وقتى بلا مى آمد، در نهایت سرور به استقبال آن مى شتافتند آنچنانکه به استقبال نعمت مى رفتند.
این کلمات عمار یاسر است که مى گفت : خدایا اگر بدانم که رضاى تو در آن است که در دریا غرق شوم و یا به آتش بسوزم ، چنین خواهم کرد .همین عمار بود که در ابتداى اسلام آوردنش که هنوز حکم
“فاصدع بما تؤ مر”
یعنى : “آنچه راکه بدان ماءمور شده اى آشکارا گوشزد کن ”
نازل نگردیده بود، همراه با پدر و مادرش به وسیله مشرکین شکنجه مى شد.
در آفتاب سوزان آنها را برهنه و بر تنشان زره مى پوشاندند. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله وقتى بر آن ها مى گذشت و آنان را به این حال مى دید در حقشان دعا مى کرد. وآنان صبر کردند تا به مقامات رفیع رسیدند. در زمان خلافت عثمان بعضى از منکرات او را نوشته و به دست عمار دادند وى آن نوشته را نزد عثمان برد این کار از سوى عمار که در ابتداء امر غلامى بیش نبود، سخت گران آمد و گفت : کار تو به جایى رسیده است که به من اعتراض مى کنى ؟ آنگاه به غلام خود دستور داد تا عمار را مضروب سازد وآن دژخیم پست با چکمه خویش چنان لکد محکمى به آن مرد خدا نواخت که بیهوش گردید. چون این خبر به عایشه رسید، در حالیکه پاره اى از لباس پیغمبر صلى الله علیه و آله و یک تار موى مبارک آن حضرت را در دست داشت ، از خانه بیرون آمد و خطاب به مردم گفت :
اى مردم ! لباس پیغمبر هنوز نابود نشده است که با صحابه او چنین مى کنند.
عمار کسى است که پیغمبر صلى الله علیه و آله سه بار بشارت بهشت به او داد و فرمود: “فرقه باغیه تو را خواهند کشت”.
در جنگ صفین او آنچنان تعجیل داشت که به حضرت شاه اولیاء عرض کرد:
همین فردا به نبرد پردازیم اماآن امام زاهد فرمود:
“ما را در جهد با اهل قبله تردید است”.
در جریان جنگ صفین شبانه چند نفر از لشکر معاویه به نصیحت گوئى او آمدند اما فایده ى نکرد .
در میدان جنگ به هر طرف که عمار حرکت مى کرد، تمام صحابه پیامبر نیز به پیروى از او به همان سو روى مى کردند.
بالاخره در این جنگ ،عمار به وسیله نیزه
عمر و عاص از پاى درآمد.
حضرت امیر علیه السلام بر بالینش حاضر شد و فرمود:
“هر کس که در مصیت عمار آه نکشد از اسلام نصیب ندارد”.
در حین نبرد وقتى تشنگى بر عمار غلبه کرد زنى کاسه شیرى براى او آورد، عمار گفت : این آخرین روزى من در این دنیاست زیرا که پیغمبر فرمود: آخرین غذاى تو شیر است .
بعد از آن که عمار به شهادت رسید امیرالمؤ منین علی علیه السلام بر سرش حضور یافت و با افسوس فرمود:
“تو پشت على بودى ! تو دست على بودى !”
و آنگاه به دست مبارک ، سر او را از زمین برداشته و بر روى زانوى خویش نهاده و به این اشعار تلخى ترنم فرمود:
“الا ایها الموت الذى لست تارکی
ارحنى فقد افنیت کل خلیلى
اراک بصیرا بالذین احبهم
کانک تنحو نحو هم بدلیل”
یعنى : “اى مرگ که مرا از تو گریزى نیست ، اینک که همه عزیزان خویش را از دست داده ام مرا راحت کن
اى مرگ چنان مى بینم که گوئى تمام افرادى را که محبوب من هستند مى شناسى
و مى پندارى که با نشانه سراغ ایشان مى روى”.
در حقیقت ، امام علیه السلام ، به زبان شعر مى فرمود: بعد از عماز زندگى برمن تلخ است .
پس از آن فرمود:
“هیچگاه نشد که سه نفر در نزد پیغمبر صلى الله علیه و آله شرفیاب شوند مگر آنکه نفر چهارم عمار بود،و یا چهار نفرباشند، مگر آن که نفر پنجم عمار بود، قاتل و سب کننده عمار هر دو در آتش ، جهنم خواهند سوخت” . سپس فرمود: تا جسد او را به خیمه مخصوص خود، منتقل ساختند.
چون چشم مبارک امام به محاسن خون آلود عمار افتاد، ابیات زیر را زمزمه کرد:
“و ما طیبه تسبى القلوب بطرفها
اذا التفت خلنا با جفانها سحرا
با حسن ممن کلل السیف وجهه
دما فى سبیل الله حتى قضى صبرا”
در این جنگ فرق عمار شکاف برداشت ،
و تارک مبارک امیرالمؤ منین علیه السلام نیز به شمشیر ابن ملجم شکافته شد و محاسن مبارک آن حضرت به خون سرش رنگین شد. یاعلى ! این رباعى را تو درباره عمار فرمودى و گفتى که هر کس در مصیبت عمار آه نکشد، بهره اى از اسلام ندارد، پس چگونه است حال کسى که در مصیبت تو آه نکشد؟ امیرالمؤ منین علیه السلام خود بر جنازه عماز نمازگزارد و به دست مبارک خود او را به خاک سپرد، اما چه حالى داشت حضرت سید الشهداء علیه السلام وقتى که به بالین فرزنش على اکبر علیه السلام آمد، در حالى که فرق او شکافته شده بود؟
جوانى که بیش از هر کس به پیغمبر صلى الله علیه و آله شباهت داشت .
وقتى آن حضرت به جسم مجروح پسر نظر افکند، فرمود:
“على الدنیا بعدک العفا”
یعنى :”آیا ممکن است چشمى که به فرق شکافته و بدن پاره پاره جوان هجده ساله اش بیفتد دیگر به دنیا نظر کند؟”
آنگاه سر خونین فرزند دلبند را به دامن گرفته و خون از صورت و پاک کرد و فرمود: “فرزندم ، تو اکنون از اندوه دنیا راحت یافتى ولى پدرت غریب و تنها هنوز در دنیا باقى است”
عمار چون از صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله بود همینکه وفات یافت نگذاشتند، شب به صبح برسد، و شبانه او را دفن کردند،
اما لشکر عمر سعد، ابى عبدالله صلى الله علیه و آله را مجال ندادند، تا جوانش را از زمین بردارد.
الا لعنه الله على القوم الظالمین .

برگرفته از کتاب گرانسنگ “نشان از بی نشانها” تألیف حکیم متألّه مرحوم آیت الله مقدادی اصفهانی

20121205-123244.jpg

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=824

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند