IMG_1348.JPG

هر شب دل خود را به دریا می سپارم
دلتنگم از دلتنگی بسیار دریا
“جهاندار امیری”

شب بود و طوفان و پریشان کار دریا
می رفت و غافل بود از اخطار دریا

یک غول وحشی گرچه در امواج می دید
اما مصمم بر سر پیکار دریا

دریا تمام روح و جانم را گرفته
حرف و حدیثی نیست از انکار دریا

با این همه امواج و طوفان می درخشد
نقش یکی گم گشته بر دیوار دریا

هر شب دل خود را به دریا می سپارم
دلتنگم از دلتنگی بسیار دریا

پارو زن پیر از دل دریا چه خوانده
دلشوره ها دارد پس از دیدار دریا

دلشوره دارم از هوای گرم و شرجی
ترسم به ساحل جان دهد بیمار دریا

دریای من یک مادری بر روی تخت است
آرام همچون وسعت سرشار دریاست

یادش بخیر آن کودکی ها بر سر ما
دست نوازش می کشید بسیار دریا

ای روزگار بی مروّت تلخی اش را
بردار و پایان ده کنون آزار دریا…

IMG_2013.JPG

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=8369

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند