خم و جام و سبوی می فروشی
حریفی کردن اندر باده نوشی
ز مسجد سوی میخانه دویدن
در آنجا مدتی چند آرمیدن
گل و گلزار و سرو و باغ و لاله
حدیث شبنم و باران و ژاله
نظر را نغز کن تا نغز بینی
گذر از پوست کن تا مغز بینی
“شمس الدین محمد مغربی”
اگر بینی در این اشعار
خرابات و خراباتی و خماربت و زنار و تسبیح و چلیپا
مغ و ترسا و گبر و دیر و میناشراب و شاهد و شمع و شبستان
خروش بربط و آواز مستانمی و میخانه و رند خرابات
حریف و ساقی و نرد و مناجاتنوای ارغنون و ناله نی
صبوح و مجلس و جام پیاپیخم و جام و سبوی می فروشی
حریفی کردن اندر باده نوشیز مسجد سوی میخانه دویدن
در آنجا مدتی چند آرمیدنگرو کردن پیاله خویشتن را
نهادن بر سر می جان و تن راگل و گلزار و سرو و باغ و لاله
حدیث شبنم و باران و ژالهخط و خال و قد و بالا و ابرو
عذار و عارض و رخسار و گیسولب و دندان و چشم شوخ و سرمست
سر و پا و میان و پنجه و دستمشو زنهار از این گفتار در تاب
برو مقصود از آن گفتار دریابمپیچ اندر سر و پای عبارت
اگر هستی ز ارباب اشارتنظر را نغز کن تا نغز بینی
گذر از پوست کن تا مغز بینینظر گر بر نداری از ظواهر
کجا گردی ز ارباب سرائرچو هر یک را از این الفاظ، جانی است
به زیر هر یک از اینها جهانی استتو جانش را طلب از جسم بگذر
مسماجوی باش از اسم بگذرفرو مگذار چیزی از دقایق
که تا باشی ز اصحاب حقایق
بدون دیدگاه