• “آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! “
احساس می کنم
  • در بدترین دقایق این شام مرگ زای
  • چندین هزار چشمه خورشید
  • در دلم 
  • می جوشد از یقین؛
  • احساس می کنم
  • در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
  • چندین هزار جنگل شاداب
  • ناگهان
  • می روید از زمین.
  • “ماهی”
  • احمد شاملو :
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه 
گرم و سرخ:
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم 
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های اینه لغزیده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه های اینه راهی به من بجو!
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛
احساس می کنم
در هر رگم 
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش اینه 
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ بر کشیدم از آستان یاس:
(( – آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! ))
   

 

  
لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=9336

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند