• «لِیُذهب» به شأن که بود و «یُطهّر»؟
  • ز «یتلوه شاهد» به سوى که ایما؟
  • به تنزیل شد «هل أتى» از چه مُنزل؟
  • نبى را ز «بَلِّغ» چرا کرد عُتبى؟
  • *****
  • که از «إنّما» بود مقصود ایزد؟
  • به سائل، که انگشترى کرد اِعطا؟
  • که بود آن که با او به فرمان ایزد
  • نبى شد مُباهل به قوم نصارا؟
  • *****
  • به ردّ برائت، که گردید مأمور؟
  • به اعطاى رایت، که را کرد اِنها؟
  • که را با نبى بود فضل اخوّت؟
  • که را با اولوالعزم، حدّ تساوى؟
  • *****
  • به شأن که جبریل شد «لا فتى» گو؟
  • پیمبر براى که گفت: «أنت منّى»؟
  • به روز غدیر از براى که مى‏گفت
  • به بالاى منبر، نبىّ است اَوْلى‏؟
  • *****
  • براى که بود این که گردید صادر
  • حدیثى که نقل است در طیر مَشْوى؟
  • چرا کرد امر سلام امامت
  • چرا اجر تبلیغ شد حُبّ قُربى‏؟
  • *****
  • عبد الرزاق فیّاض لاهیجى :
سزاى امامت، به صورت، به معنا
علىّ ولى، آن که شاه است و مولا
جهان، همچو چشم است و او همچو مردم
جهان، همچو لفظ است و او همچو معنا
ولىّ ولایت، وصىّ وصایت
هَدىّ هدایت، هم اعلى، هم اَدنى
بیا بر سر کوى جاه و جلالش
ببین ریخته بر سر هم تجلّا
ببینى اگر روضه پاک او را
کم آید به چشم تو خورشید اعلا
همه خادمانش عقول مجرّد
همه چاکرانش نفوس معلّا
چه بدبخت باشد که در حشر گردد
جدا از درِ او به جنّت تسلّا
اگر قرب او با پیمبر نبودى
نمى‏گشت واجب مودّت به «قربى‏»
ترقّى بُود بى ولایش تنزّل
تنزّل بود با ولایش ترقّى‏
امامت، کسى را سزا شد که دارد
تحلّى به فضل، از رذایل تخلّى
قوى بازو از خاطر اوست دانش
گران‏مایه از صحبت اوست تقوا
دل مرده از گفته اوست زنده
چه باشد از این بهتر اِحیاى موتى‏؟
فداى ره او چه دانش، چه بینش
طُفیل در او، چه دنیا، چه عُقبا
شهى کز شرف کرده اوصاف او را
خداوند تنزیل، صد جاى، املا
چه تدبیر کردند ارباب عدوان
که قدرش کنند از جهان جمله اخفا
ولیکن ز مشت غبارى چه خیزد؟
نماند در آفاق، خورشید مخفى
ز دَم‏هاى سرد حسودان بد گو
نشد نور او در نقاب توارى
بلى! مشعل آفتاب درخشان
ز باد نفس، کى توان کرد اِطفا؟
بُود افضل خلق، بعد از پیمبر
جهات فضایل چو در اوست مطوى
هم از علم وافر، هم از حکم ظاهر
هم آداب زهد و هم آیین تقوا
هم از سَبق اسلام و قرب پیمبر
چه از روى صورت، چه از روى معنا
شجاعت به حدّى که تا روز محشر
هم از بازوى اوست دین را تقوّى
به او مستندْ پیشوایان امّت
در انواع دانش، در آداب فتوا
به او جُسته نسبت، چه قارى، چه واعظ
بدو کرده نازِش، چه صرفى، چه نحوى
به تفسیر آیات، او بوده مرجع
به تأویل تنزیل، او بوده مأوا
به تعلیم علمش فنون تعلّم
به ارشاد سرّش علوم لدنّى
به هر واقعه عقل او بوده مرشد
به هر مسئله علم او بوده مُفتى
بُود جمع در وى شروط امامت
به نصّ صریح کلام الهى
امامت ز عصمت بَرَد استقامت
به نص، امر عصمت پذیرد تمامى
نصوص طهارت بر او هست وارد
براهین عصمت در او هست جارى
احادیثِ بالغ به حدّ تواتر
هم از روى لفظ و هم از روى معنا
ز قرآن کنم اوّل اثبات مطلب
دگر از احادیث، اتمام دعوا
«لِیُذهب» به شأن که بود و «یُطهّر»؟
ز «یتلوه شاهد» به سوى که ایما؟
به تنزیل شد «هل أتى» از چه مُنزل؟
نبى را ز «بَلِّغ» چرا کرد عُتبى؟
که از «إنّما» بود مقصود ایزد؟
به سائل، که انگشترى کرد اِعطا؟
که بود آن که با او به فرمان ایزد
نبى شد مُباهل به قوم نصارا؟
به ردّ برائت، که گردید مأمور؟
به اعطاى رایت، که را کرد اِنها؟
که را با نبى بود فضل اخوّت؟
که را با اولوالعزم، حدّ تساوى؟
به شأن که جبریل شد «لا فتى» گو؟
پیمبر براى که گفت: «أنت منّى»؟
به روز غدیر از براى که مى‏گفت
به بالاى منبر، نبىّ است اَوْلى‏؟
براى که بود این که گردید صادر
حدیثى که نقل است در طیر مَشْوى؟
چرا کرد امر سلام امامت
چرا اجر تبلیغ شد حُبّ قُربى‏؟
کسى کاین فضایلْ مر او راست ثابت
کسى کاین دلایل در او هست مُجرى
بُود در امامت ز هر غیر، سابق
بُود در خلافت ز هر غیر، اَحرى
یقین، محض جهل است و عین شقاوت
نمودن به او دیگرى را مساوى
چه جا دارد این کز ره علم گوید
کسى این که غیرى از او هست اَوْلى‏
مرا نیست باور که از اهل دانش
به دل کرده باشد کسى این تجرّى
مگر این که در نیل جاه و مراتب
نماید تقرّب به ارباب دنیا
خدایا! تو دانى که «فیّاض» مجرم
ندارد بجز درگه شاه، ملجا
به وى بخشْ دانسته تقصیر او را
به وى بخشْ چندین گناهان عظمى‏
ز من کم مکن نعمت مهر او را
که در هر دو عالم، مرا این بس اجرا. 
  
لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=9619

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند