مولوى:هرچه از وی شاد گردی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان
هرچه از وی شاد گردی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد از...
هرچه از وی شاد گردی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد از...
"با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم، آنگه گله کن" مولوی » دیوان شمس » غزلیات با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم، آنگه...
"چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش" مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۱۲۴۷) عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری...
"اندر آ در سایهٔ آن عاقلی کش نداند برد از ره ناقلی" دست او را حق چو دست خویش خواند تا ید الله فوق ایدیهم براند مولوی » مثنوی »...
ای مسافر دل منه بر منزلی هیچ میدانی چه میگوید رباب ز اشک چشم و از جگرهای کباب پوستیام دور مانده من ز گوشت چون ننالم در فراق و در...