سید حمیدرضا برقعى:”اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم: که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم”
سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان...
سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان...
کیستی ای بی گمان علت خلق جهان کیستی ای از ازل تا به ابد جاودان کیستی ای فارغ از قید زمان و مکان اول این ماجرا آخر این داستان نیستی...
خواب دیدم که پشت پنجره ها روبروی بقیع گریانم پابه پای کبوتران حرم در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجره هاست آی...
"چـشم من ، محو ضریحی که نمی دیدم شد" "شب قدر" سيد حمید رضا برقعی ...
آب روشن شد و عکس قمر افتاد درآب ماه می خواست که مهتاب کند دریا را روی دست تو ندیده است کسی دریا دل چون خدا خواست که نایاب کند...