سهراب سپهرى: “زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست”
“زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست” * “درگلستانه” سهراب سپهری دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟ من دراین...
“زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست” * “درگلستانه” سهراب سپهری دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟ من دراین...
“زندگی نیست بجز عشق ، بجز حرف محبت به كسی” * " سهراب سپهری " * زندگی ذره كاهیست ، كه كوهش كردیم زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم...
"پشت دانايى اردو بزنيم" "كار ما نيست شناسايي "راز" گل سرخ ، كار ما شايد اين است كه در "افسون" گل سرخ شناور باشيم. پشت دانايي اردو بزنيم. دست در...
"چیزهایی هست که نمی دانم می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد" "روشنی من گل آب" سهراب سپهرى ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها...
سهراب سپهرى:"زیر بیدی بودم برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم ، گفتم: چشم را باز کنید آیتی بهتر از این می خواهید ؟ " سهراب سپهرى به...
"زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست" سهراب سپهری (این شعر منتسب به سهراب سپهریاست)...
"غوک ها می خوانند، مرغ حق هم گاهی." سهراب سپهرى «غربت» ماه بالای سر آبادی است، اهل آبادی در خواب. روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم. باغ همسایه...
"چگونه می شد چید گلی را که خیالی می پژمراند؟" سهراب سپهرى باران نور که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت روی دیوار کاشی گلی را می شست...
"در بستم و در ایوان تماشای تو بنشستم." سهراب سپهرى باز آمدم از چشمه خواب ، کوزه تر در دستم مرغانی می خواندند نیلوفر وا می شد کوزه...
"ای نزدیک" سهراب سپهری در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید و اینک شاخه نزدیک از سر انگشتم پروا مکن بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است ...
"باغی در صدا" سهراب سپهری در باغی رها شده بودم. نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید. آیا من خود بدین باغ آمده بودم و یا باغ اطراف مرا...
مردمان سر رود ، آب را می فهمندگل نکردندش ما نیز،آب را گل نکنیم."آب را گل نکنیم"سهراب سپهرى:در فرودست انگار ، کفتری می خورد آبیا که در بیشه ای دور...
"من در این تاریکی ریشه ها را دیدم و برای بته نورس مرگ آب را معنی کردم" سهراب سپهری "از سبز به سبز" من دراین تاریکی فکر...
سهراب سپهرى"سوره تماشا" . . و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ . در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از تابش آن خیره...
سهراب سپهرى"هایی" سرچشمه رویش هایی دریایی پایان تماشایی تو تراویدی باغ جهان تر شد دیگر شد صبحی سر زد مرغی پر زد یک شاخه شکست خاموشی هست خوابم برد خوابی دیدم تابش آبی در خواب لرزش برگی در آب این سو تاریکی مرگ آن...