صائب تبریزی : “این سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکند”
"این سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکند" "از حباب ما گره در کار بحر افتاده است میکشد دریا نفس هرگاه مارا بشکند!" هر سر خاری کلید قفل چندین آبله است...
"این سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکند" "از حباب ما گره در کار بحر افتاده است میکشد دریا نفس هرگاه مارا بشکند!" هر سر خاری کلید قفل چندین آبله است...
"با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بی کسی شد ریشه ریشه دامنم از خار استدلال ها" "حیران اطوار خودم، درمانده کار خودم هر لحظه دارم نیتی چون قرعه رمال ها" * پیشانی عفو ترا پرچین نسازد جرم ما آیینه کی بر هم خورد از زشتی تمثالها؟ سهل است اگر بال و پری نقصان این پروانه شد کان شمع سامان می دهد از شعله زرین بال ها * با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بی کسی شد ریشه ریشه دامنم از خار استدلال ها هر شب کواکب کم کنند از روزی ما پاره ای هر روز گردد تنگتر سوراخ این غربال ها * صائب تبریزی ، دیوان اشعار ، غزلیات ای دفتر حسن ترا فهرست خط و خال ها تفصیل ها پنهان شده در پرده اجمال ها آتش فروز قهر تو، آیینه دار لطف تو هم مغرب ادبارها، هم مشرق اقبال ها پیشانی عفو ترا پرچین نسازد جرم ما آیینه کی بر هم خورد از زشتی تمثالها؟ سهل است اگر بال و پری نقصان این پروانه شد کان شمع سامان می دهد از شعله زرین بال ها با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بی کسی شد ریشه ریشه دامنم از خار استدلال ها هر شب کواکب کم کنند از روزی ما پاره ای هر روز گردد تنگتر سوراخ این غربال ها حیران اطوار خودم، درمانده کار خودم هر لحظه دارم نیتی چون قرعه رمال ها...
"چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را؟ گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است" *** همین سرشک ندامت بود دل شبها درین زمین سیه، دانه ای که...
"یک چند هم به مصلحت عشق کار کن" ساقی دمید صبح، علاج خمار کن خورشید را ز پردهٔ شب آشکار کن رنگ شکسته میشکند شیشه در جگر از می خزان...
“همچو ماهی در میان آب خوابم میبرد” * سبزهٔ خوابیده را بیدار سازد آب و من چون شوم مست از شراب ناب خوابم میبرد از سرم تا نگذرد می،...
"آیینه شو وصال پری طلعتان طلب اول بروب خانه دگر میهمان طلب" *** آیینه شو وصال پری طلعتان طلب اول بروب خانه دگر میهمان طلب گلمیخ آستانه عشق است آفتاب...
"داردهمهچیزآنکهتراداشتهباشد" * عاشقغماسبابچراداشتهباشد داردهمهچیزآنکهتراداشتهباشد دلپیشتومشکلسرماداشتهباشد ماراچهکندآنکهتراداشتهباشد * مجنوناگرازحلقهزنجیرکشدپای اینسلسلهراکیستبپاداشتهباشد درمرتبهدوستیآنکسکهتماماست بادشمنخودکینهچراداشتهباشد * برآینهخاطرمانیستغباری گریارسرصلحوصفاداشتهباشد آنکسکهدلازخلقربایدرخکارش درپردهکهداندکهچهاداشتهباشد * صائبتبریزی،دیواناشعار،غزلیات عاشقغماسبابچراداشتهباشد داردهمهچیزآنکهتراداشتهباشد دلپیشتومشکلسرماداشتهباشد ماراچهکندآنکهتراداشتهباشد مجنوناگرازحلقهزنجیرکشدپای اینسلسلهراکیستبپاداشتهباشد درمرتبهدوستیآنکسکهتماماست بادشمنخودکینهچراداشتهباشد برآینهخاطرمانیستغباری گریارسرصلحوصفاداشتهباشد آنکسکهدلازخلقربایدرخکارش درپردهکهداندکهچهاداشتهباشد...
“یاسبو،یاخممی،یاقدحبادهکنند یککفخاکدرینمیکدهضایعنشود” *چونزخطصفحهرخسارتوضایعنشود؟ خطشبرنگبراتیاستکهراجعنشود سخنخوبمحالاستکهشایعنشود نفسپاکبراتیاستکهراجعنشود * میشناسدهمهکسسوختهعشقترا داغسودانهچراغیاستکهلامعنشود حسنهرچندکهدرپردهدرآغوشآید ادبعشقمحالاستکهمانعنشود * صائبتبریزی،دیواناشعار،غزلیات چونزخطصفحهرخسارتوضایعنشود؟ خطشبرنگبراتیاستکهراجعنشود سخنخوبمحالاستکهشایعنشود نفسپاکبراتیاستکهراجعنشود یاسبو،یاخممی،یاقدحبادهکنند یککفخاکدرینمیکدهضایعنشود لازمحسنفتادهاستپریشاننظری حفظپرتونتوانکردکهساطعنشود بوسههرچندکهدرکیشمحبتکفرست کیستلبهایترابیندوطامعنشود؟ اینلببوسهفریبیکهترادادهخدا ترسمآیینهبهدیدنزتوقانعنشود میشناسدهمهکسسوختهعشقترا داغسودانهچراغیاستکهلامعنشود حسنهرچندکهدرپردهدرآغوشآید ادبعشقمحالاستکهمانعنشود ورقحسنمحالاستنگرددصائب...
“بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است که از حلاوت آن لب به یکدگر چسبد” * مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد چو غرقه ای که به هر...
"گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است" ساکن ملک رضا شو، که درین امن آباد کسی آواز پر تیر قضا نشنیده است خبر مرگ ز بیمار نهان می دارند چشم...
"میزبان ماست هر کس می شود مهمان ما" "از نسیمی یوسفستان می شود زندان ما" رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب میزبان ماست هر کس می شود...
"در صحبتی که حال بود، جای قال نیست" "آتش به گرمی عرق انفعال نیست" گوهر حریف سختی سنگ جدال نیست با ناقصان ستیزه نمودن کمال نیست در دوزخم بیفکن و...
"ز یوسفی که ترا در دل است بیخبری وگرنه هر نفسی بوی پیرهن دارد" ز ناله ای که کند خامه می توان دانست که کوه درد به دل صاحب سخن...
"معیار دوستان دغل روز حاجت است" آیینه شو وصال پری طلعتان طلب اول بروب خانه دگر میهمان طلب گل میخ آستانه عشق است آفتاب هر حاجتی که داری ازین...
"ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم یا به بانگ جرس قافله بیدار شویم" "سرما در قدم دار فنا افتاده است ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم"...