- کیست این پنهان مرا در جان و تن
- کز زبان من همی گوید سخن؟
- این که گوید از لب من راز کیست
- بنگرید این صاحب آواز کیست
- در من اینسان خودنمایی میکند
- ادعای آشنایی میکند
- کیست این گویا و شنوا در تنم؟
- باورم یا رب نیاید کین منم
- متصلتر با همه دوری به من
- از نگه با چشم از لب با سخن
- خوش پریشان با منش گفتارهاست
- در پریشان گوییاش اسرارهاست
- عمان سامانى ، گنجینه الاسرار
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست
بنگرید این صاحب آواز کیست
در من اینسان خودنمایی میکند
ادعای آشنایی میکند
کیست این گویا و شنوا در تنم؟
باورم یا رب نیاید کین منم
متصلتر با همه دوری به من
از نگه با چشم از لب با سخن
خوش پریشان با منش گفتارهاست
در پریشان گوییاش اسرارهاست
گوید او چون شاهدی صاحب جمال
حسن خود بیند به سر حد کمال
از برای خودنمایی صبح و شام
سر بر آرد گه ز روزن گه ز بام
با خدنگ غمزه صید دل کند
دید هر جا طایری بسمل کند
گردنی هر جا در آرد در کمند
تا نگوید کس اسیرانش کمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست
با کمال دلربایی در الست
جلوه اش گرمی بازاری نداشت
یوسف حسنش خریداری نداشت
غمزهاش را قابل تیری نبود
لایق پیکانش نخجیری نبود
عشوهاش هر جا کمندانداز گشت
گردنی لایق نیامد بازگشت
ما سوا آیینهی آن رو شدند
مظهر آن طلعت دلجو شدند
پس جمال خویش در آیینه دید
روی زیبا دید و عشق آمد پدید
مدتی آن عشق بینامونشان
بد معلق در فضای بیکران
دلنشین خویش ماوایی نداشت
تا در او منزل کند جایی نداشت
بهر منزل بیقراری ساز کرد
طالبان خویش را آواز کرد
چونکه یکسر طالبان را جمع ساخت
جمله را پروانه خود را شمع ساخت
جلوهای کرد از یمین و از یسار
دوزخی و جنتی کرد آشکار
جنتی خاطرنواز و دلفروز
دوزخی دشمنگداز و غیرسوز
بدون دیدگاه