اوحدى:”ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح      بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو”

02:012600

“ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو”

 

دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو
مرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو

ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو
ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب
مرد چون شوریده گشت، از خواب و ارامش مگو
اوحدی ، دیوان اشعار ، غزلیات

دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو
مرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو

ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو
ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب
مرد چون شوریده گشت، از خواب و ارامش مگو

آنکه روی دوست دید، او را به کفر و دین چه کار؟
و آنکه مست عشق گشت، از باده و جامش مگو
چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟
سینهٔ ما سوختست، از پخته و خامش مگو

دوش میگفتی که: دانستم که خون من که ریخت؟
آنکه میدانی همانست، اوحدی نامش مگو

image

 

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=15498

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند