“انسان چهکند بااین خرس وسگ و میمونها”
“از عشق چهمیگویی، ازحسن چهمیپرسی
مجنون همه لیلیگیر، لیلی همه مجنونها”
بر نیم درم حاجت صد فاتحه باید خواند
هرجا در جودی بود شد مرقد مدفونها
جزکنج مزار امروز کس دادرس کس نیست
انسان چهکند بااین خرس وسگ و میمونها
غواصی این دریا بر ضبط نفس ختم است
در شکل حباباینجاست خمهاو فلاطونها
از عشق چهمیگویی، ازحسن چهمیپرسی
مجنون همه لیلیگیر، لیلی همه مجنونها
بیدل دهلوی ، غزلیات
درفکر حق و باطل خوردیم عبث خونها
این صنعت الفاظ است یاشوخی مضمونها
بر هرچه نظرکردیمکیفیت عبرت داشت
گردون زکجا واکرد دکانچهٔ معجونها
نظم گهر معنی چون نثرفراهم نیست
از بس که جنون انگیخت بیربطی موزونها
در خلق ادب ورزی خاصیت افلاس است
فقر اینهمه سامانکرد موسایی و قارونها
بر نیم درم حاجت صد فاتحه باید خواند
هرجا در جودی بود شد مرقد مدفونها
جزکنج مزار امروز کس دادرس کس نیست
انسان چهکند بااین خرس وسگ و میمونها
تدبیر تکلف چند بر عالم آزادی
معموره قیامت کرد در دامن هامونها
تا بینفسی شوید آلودگی هستی
چون صبح به گردون رفت جوش کف صابونها
غواصی این دریا بر ضبط نفس ختم است
در شکل حباباینجاست خمهاو فلاطونها
از عشق چهمیگویی، ازحسن چهمیپرسی
مجنون همه لیلیگیر، لیلی همه مجنونها
بیدل خبر خلوت از حلقهٔ در جستم
گفت آنچه درون دارد پیداست ز بیرونها
بدون دیدگاه