“روزی ز سر سنگ عقابی به‌هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست”

“چون نیک نگه‌کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست”

اشعار ناصر خسرو قبادیانیناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید (قصیده ۴۴)

شعر از ماست که بر ماست ناصر خسرو

روزی ز سر سنگ عقابی به‌هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست

بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست

گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست

بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست

ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست

بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست

چون نیک نگه‌کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماستگفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست - روزی -روزی ز سر سنگ عقابی به‌هوا خاستروزی ز سر سنگ عقابی به‌هوا خاست

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=2258

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند