شعر با تو بنشستن زمانی حمیدی شیرازی - وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده‌هاست

وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده‌هاست
با تو بنشستن زمانی، بی تو بنشستن دمی

چشم بینا نیست مردم را و این به‌تر که نیست
ور نه هر گهواره‌ای گوری است هر عیشی، غمی

اشعار حمیدی شیرازیمهدی حمیدی شیرازی »

با تو بنشستن زمانی..

از غمی می‌سوزم و ناچار سوزد از غمی
هر که را رنج درازی مانده و عمر کمی

دل که از بحر فنا چون موج پروایی نداشت
دم به دم بر خویش می‌لرزد کنون چون شبنمی

گاه گویم زندگانی چیست؟ عین سوختن
تا نمیرد شمع، از سوزش نیاساید دمی

چشم بینا نیست مردم را و این به‌تر که نیست
ور نه هر گهواره‌ای گوری است هر عیشی، غمی

ای عزیز! ای محرم جان! با که گویم راز دل
باز نتوان گفت هر رازی به هر نامحرمی

درد بی‌درمان من ای کاش تنها مرگ بود
ای بسا دردا که پیش مرگ باشد مرهمی

خالق شیطان و گندم، شادی مردم نخواست
عالمی غم ساخت پیش از آن که سازد آدمی

گر ز چشم می به هستی بنگری، بینی مدام
خواب شوم ناگواری عیش تلخ در همی

ور بجویی از زبان کلک من معنای عمر
درد جان‌سوز فریبایی، بلای مبهمی

وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده‌هاست
با تو بنشستن زمانی، بی تو بنشستن دمی

وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده‌هاست

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=2373

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند