شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زادو فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در ان گوشه چندان غزل می سراید
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر انند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد انجا بمیرد
شب مرگ از بیم انجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از اغوش دریا بر اید
شبی هم در اغوش دریا بمیرد
تو در یای من بودی اغوش وا کن
که میخواهد این قوی تنها بمیرد
میگن باید در اون حال و هوا قرار بگیری تا بفهمی طرف چی میگه… بفهمی سوز دل یعنی چی…
اینکه دکتر حمیدی شیرازی با این شعرش چه آتشی داره به دل داغدیده ی داغدار میزنه…
برای من همه چی از اون شبی تموم شد که وقتی همه ستاره ها طلوع کردند، ستاره ی من برا همیشه غروب کرد….
من و یک دل شکسته !
من و آن ستاره ی رفتـــــــه !
و الکنون من در آن سوز دلم که میدانم این عاشق چه کشیده است … سرنوشت این مرد دوباره تکرار شد … آه که چه دردی است
هر غروبی، طلوع دوباره ای داره! اینکه با غروب چطور کنار بیای نشون میده چقد قوی هستی. اگر موفق شدی خیلی قدرتمند میشی، چیزای ساده از پا در نمیارت.