“نغمهٔ ی قانون این محفل صلای جود کیست”
“تا نشد خاکستر از آتش سیاهی گم نشد”
تا ز پیدایی به گوشم خواند افسون احتیاج
روز اول چون دلم خواباند در خون احتیاج
نغمهٔ ی قانون این محفل صلای جود کیست
عالمی را از عدم آورد بیرون احتیاج
حسن و عشقی نیست جز اقبال و ادبار ظهور
لیلی این بزم استغناست، مجنون احتیاج
تا نشد خاکستر از آتش سیاهی گم نشد
تیره بختی ها مرا هم کرد صابون احتیاج
عرض مطلب نرمی گفتار انشا میکند
حرف ناموزون ما را کرد موزون احتیاج
همچو اهل قبر بیدل بینفس باشی خوش است
تا نبندد رشتهات بر ساز گردون احتیاج
بیدل دهلوی ، غزلیات
تا ز پیدایی به گوشم خواند افسون احتیاج
روز اول چون دلم خواباند در خون احتیاج
نغمهٔ ی قانون این محفل صلای جود کیست
عالمی را از عدم آورد بیرون احتیاج
حسن و عشقی نیست جز اقبال و ادبار ظهور
لیلی این بزم استغناست، مجنون احتیاج
تا نشد خاکستر از آتش سیاهی گم نشد
تیره بختی ها مرا هم کرد صابون احتیاج
صید نیرنگ توهم را چه هستی؟ کو عدم؟
پیش ازین خونم غنا میخورد اکنون احتیاج
در خور جا هست ابرام فضولی های طبع
سیم و زر چون بیش شد میگردد افزون احتیاج
با لئیمان گر چنین حرص گدا طبعت خوش است
بایدت زیر زمین بردن به قارون احتیاج
گر لب از اظهار بندی اشک مژگان میدرد
تا کجا باید نهفت این ناله مضمون احتیاج
صبح این ویرانه با آن بیتعلق زیستن
میبرد از یک نفس هستی به گردون احتیاج
عرض مطلب نرمی گفتار انشا میکند
حرف ناموزون ما را کرد موزون احتیاج
همچو اهل قبر بیدل بینفس باشی خوش است
تا نبندد رشتهات بر ساز گردون احتیاج
بدون دیدگاه