“خم ازو خانه ازو باده ازو ساغر از اوست”

چه کشم گر نکشم بادهٔ خُمخانهٔ یار 

خم ازو خانه ازو باده ازو ساغر از اوست

دید ز آئینه خود گونه اکسیر مرا 

دل که نه آیینهٔ برشده خا کستر از اوست

*

تیغ و پیکانش اگر بر سر و بر سینه ماست 

چه غم ای خواجه که هم سینه از او هم سر از اوست

خاک شو خاک که در کوی خرابات مغان 

خاک راهست که بر فرق شهان افسر از اوست

*

عشق اکسیر مراد است که در بوتهٔ دل 

دوران دارد و گلگونهٔ عاشق زر از اوست

بر در میکده تا حلقه صفت بی سر و پای 

نشوی راه بباطن نبری کاین در از اوست

*

صفای اصفهانی

*

بجهان می ندهم آنچه مرا در سر از اوست 

که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر از اوست

دید گلگونه مقصود به هر روی که دید 

چشم بیننده که دارد دل دانشور از اوست

چه کشم گر نکشم بادهٔ خُمخانهٔ یار 

خم ازو خانه ازو باده ازو ساغر از اوست

دید ز آئینه خود گونه اکسیر مرا 

دل که نه آیینهٔ برشده خا کستر از اوست

آسمان پست و رواق حرم عشق بلند 

این بنائیست که بالای فلک چنبر از اوست

غمش از خاطر و سوداش ز دل می نرود

دل سودا زده و خاطر غم پرور از اوست

تیغ و پیکانش اگر بر سر و بر سینه ماست 

چه غم ای خواجه که هم سینه از او هم سر از اوست

خاک شو خاک که در کوی خرابات مغان 

خاک راهست که بر فرق شهان افسر از اوست

عشق اکسیر مراد است که در بوتهٔ دل 

دوران دارد و گلگونهٔ عاشق زر از اوست

بر در میکده تا حلقه صفت بی سر و پای 

نشوی راه بباطن نبری کاین در از اوست

جوی از خاک صفا گرطلبی آب بقا

این غباریست که آئینهٔ اسکندر از اوست

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=25744

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند